پارت دوم زایمان
بعدش ی ماما اومد پیشم گفت بیا بریم کاراتو انجام بدم
رفتیم انژوکت زد ی سرم وصل کرد،سوند رو واسم زد ،لباس پوشیدمو دیدم صدای دکترم میاد فشارمم چک کرد گفت ۱۱ فشارت خوبه بعدش کمکم کرد با ویلچر بردم اتاق عمل ،وارد شدم دیدم سه تا اقا اونجاست و ی خانم و دکترم ک اومد بعدش گذاشتنم روی تخت بعد چک کردن فشار و سرم دکتر بیهوشی ک اقا بود گفت گردنتو خم کن بدنتو شل کن بعدش ی سوزش داخل کمرم حس کردم درد زیادی نداشت بعدشم گردنم رو گرفت خوابیدم روی تخت پرده رو کشیدن پاهام کامل بی حس بود و دکتر سریع شروع کرد ولی یهو چشمام رفت دیدم جم شدن بالای سرم گفتن خانم خانم خوبی ی امپول زدن داخل سرمم دوباره چشمام برگشت اسم و فامیلمو پرسیدم جواب دادم بین خودشون داشتن میگفتن فقط ۵ ثانیه دیرتر اتفاق بدی میوفتاد فشارش اومده روی ۵ همه چیو میشنیدم ولی نمیتونستم چیزی بگم اکسیژن واسم گذاشتن مدام باهام حرف میزدن یهو نی نی ب دنیا اومد داشت گریه میکرد ولی نشونم ندادن 🥲گفتم بچمو نشون بدین گفتن صبر کن دارن تمیزش میکنن ولی بعدش سریع بردنش منم ب خیال خودم بچم داخل اتاق دوباره بعد ده دیقه پرسیدم چرا بچمو نشونم نمیدین گفتن بچت یکم شل بوده بردن واسش اکسیژن بذارن انگار دنیا خراب شد روی سرم🥲بعدش فقط دیدم بدنم میلرزه ب شدت نمیدونم چرا کولرگازی انقد زیاد بود ب یکیشون گفتم یکم کمترش کرد بعدش بردنم ریکاوری از شانس من ی مریض دیگ بود ده دیقه زودتر از من تموم شده بود عملش اونو اومدن بردن بخش فقط شنیدم اون کسی ک اومد ببرش گفت من یکم کار دارم بهم زنگ نزنید خودم میام سراغ بعدی رفت تا نیم ساعت نیومد دیدم دردم گرفته😭

۴ پاسخ

عزیزم چ قدر سخت... قدم تو رسیده مبارک عاقبت بخیر باشه انشالله گلم❤️

وایی چرا اینجوری شده الهی چی کشیدی الان خودتو نینی خوبین درد داری؟

بچه تو بعد چقدر آوردن پیشت؟

خب بگو جنسیتشو

سوال های مرتبط

مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان حلما🎀🩷 مامان حلما🎀🩷 روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم سزارین من🫧💛
بلاخره انقدر به دکتر زنگ زدن جواب داد قضیه رو بهش گفتن اونم گفت ۱۰دقیقه دیگه خودشو میرسونه و به پرستارا گفت اماده اتاق عملش کنید تا من میرسم اماده باشه.سریع بهم اکسیژن وصل کرد و امدن سوند وصل کنن اصلا سوند وصل کردن درد نداشت من خیلی شنیدم میگفتن درد داره میترسیدم ولی اصلا درد نداشت بعدش فقط یذره سوزش امد بعدش دیگه هیچی.لباس هامو پوشیدمو منو گذاشتن رو ویلچر و بردن اتاق عمل وقتی اتاق عمل رو دیدم خیلی ترسیدم و استرس گرفتم دلم داشت کنده میشد میخواستم بگم نمیخوام زایمان کنم منو نبرید داخل ولی چاره ایی نداشتم دکتر بی هوشی امد منو بردن روی تخت با کمک همکارش سوزن و زدن سوزنش درد داشت و یکمم سوزش .بعد سوزن سریع منو خوابوندن رو تخت همون لحظه پاهام داغ شد و بدنم سِر شد.بقیه پرستارا امدن دوتا رگ گرفتن و سرم بهم وصل کرد با دستگاه فشار و اکسیژن و چیزای دیگه که اسمشون رو نمیدونم که دیدم دکترم امد جلومو یه پرده زدن من از بس استرس داشتم اصلا حالم خوب نبود داشتم سکته میکردم از بس میترسیدم.حرکت دستای دکتر و حس میکردم
مامان شاهان مامان شاهان ۴ ماهگی
"پارت۳ اتاق عمل"
اومدن با ویلچر بردن بخش عمل اونجا چن تا سوال پرسیدن و بعدش نیم ساعت منتظر نشستم و اومدن بردن اتاق عمل، تا اتاق عمل کلی شوخی کردن باهام تو اتاق عمل روی تخت دراز کشیدم توی سرم آمپول زدن نشستم و به کمرم آمپول رو زدن و خیلی زود دراز کشیدم ولی بی حس نشدم بعد8دیقه بهم گفتن پاهاتو تکون بده ولی نتونستم تکون بدم سنگین شده بودن
بعدش دکترم اومد که عمل رو شروع کنه دونفر هم بالا سرم داشتن باهام حرف میزدن و سرگرمم میکردن ولی همینکه دکتر چاقو رو به شکمم زد قشنگ حس کردم ولی چیزی نگفتم و درد تا آخرین لحظه تحمل کردم ولی همینکه دکتر گفت پاهای بچه تو لگنه و در نمیاد من دردم بیشتر شد جوریکه انگار واژنم رو داشتن با دریل میسابیدن، بعدش دکتر یه وسیله مث انبر بود اونو گذاشت زیر شکمم و شکممو داد بالا که راحت بچه رو در بیاره که انگار من از درد مردمو زنده شدم که داشتم از درد داد میزدم ولی دکتر بیهوشی گفت چن دیقه تحمل کن بچه رو بردارن بعدش بیهوشت کنم، تا آخرین لحظه درد رو تحمل کردم و پسرم بدنیا اومد و گریه کرد بالا سرم و من بیهوش شدم...
مامان تیارام 🩷 مامان تیارام 🩷 ۲ ماهگی
تجربه سزارین دو ...فرداش شد و دکتر اومد بالا سرم گفتم خانم دکتر شما گفتی حتم احتمالی من امروز زایمان میکنم ؟؟ بعد گفتم خانم دکتر من وزن بچم بالاس نمیتونم طبیعی بیارم میمیرم از درد
.دیدم دکتر گفت سزارین میشی شما ولی الان ن ی هفته وقت داری .. گفتم شکم من دیگ جای امنی برا بچه نیست گفت ۳۷ هفته ای آمپول ریه هم نزدی دیابت داری . نمیشه بچه رو برداریم ی هفته صبر کن .. خلاصه فشارمو گرفت. دید ۱۵ 🫤🫤گفت عجیبه یهو فشارت بالاس ی دستگاه دیگه آورد گرفت اون شد ۱۶.. و دوباره با ی دستگاه دیگه گرفت ۱۶.۹ بود ..دیدم سریع از اتاق زد بیرون منم گفتم بیخیال گرفتم خابیدم ... یهو دیدم کلی پرستار ریختن سرم .. واااای دیدم یکی اومد رگ بگیره ازم رگمو زد پاره کرد کل تخت با خون شد یکی فقط میگفتن باید الان سزارین بشی مسمومیت بارداری گرفتی برا بچه الان خطرناکه ..خیلی ترسناک بود یکی رگ می‌گرفت یکی اومد سوند گذاشت ک حالممممم از سوند بهم میخوره تو سزارین گوه ترینش همین سوند هست آخ خیلی سوزش داشتم سوند گذاشتن بعد سرم سولفات برام زدن اصلا تجربه خوبی نبود اون سرم بدنم داغ شده بود و میسوختم ‌‌..
مامان رُز کوچولو🩷🧿 مامان رُز کوچولو🩷🧿 ۱ ماهگی
یهو دیدم دکتر وندا یکی از بهترین دکترای یاسوج و استاد همه دکترا ک من زیر نظرشون بودم گفت فوری باید سزارین بشه و طبیعی نمیتونه خلاصه فقط میدونم از تررررررس داشتم میمیرم تو ۵ دیقه هنه چی اتفاق افتاد یهو خودمو تو اتاق عمل دیدم حتی همسرم امضا نکرده و رضایت نداده منو عمل کردن.منو بردن اتاق عمل و ی آقای جوون اومد و منو بردن رو ی تخت دیگه و اون تخته خیلیییی باریک و کوچیک بود و وسطش خالی منو نشوندن رو تخت و ی سری چیزا بهم وصل کردن و اصلا بهم آرامش ندادن آقایی ک اومد برا بی حسی گفتم منو حای دختر خودت بدون و بهم آرامش بده گفتم بی حسی درد داره گفت اره خیلی ک من استرسم بیشتر شد و فقط اون پسر جوونه بهم آرامش میداد میگف نه خلاصه گفتن صاف بشین و سرتو بده پایین و اون پسره هم شونه هامو گرف و دکتر بی حسی اومد و هی ضد عفونی کرد ولی واقعا اصلا نفهمیدم کی بی‌حسی زد واقعا درد نداشت ولی وقتی ک اون موادش میرف داخل میفهمیدی و ی دردی داشت و دردشم از انژیوکت رو دست کمتره یهو دیدم دوتر بی حسی به شدت منو هل دادن جلو و درازم کردن ک لباسم کارامل رف بالا و کل بدنم معلوم شد و خجالت کشیدم.خلاصه ی پرده زدن جلوم و شروع کردن به ضد عفونی ک من کامل حس داشتم و می‌فهمیدم ولی پاهام داغ شد هی میگفتم دکتر من بی حس نیستم توروخدا نزنی دردم بگیره میگف نه عزیزم فعلا ضد عفونی منم کامل حس داشتم و هرکاری میکردن رو می‌فهمیدم ک گفتم دکتر من هنوز حس دارم یهو دوتر گف نترس شروع نشده ک یهو صدای دخترم اومد و من زدم زیر گریه و دخترم و نیاوردن ببینم چون مدفوع کرده بود و ی کم ازش خورده بود خلاصه من ۲ ساعت اتاق عمل بودم و دیگه تموم شد بعدش رفتم ریکاوری و ماساژ شکمی اولی تو اتاق عمل بود و دومی تو ریکاوری و بعدش تو بخش ک واقعا درد داشتتتت
مامان رادین👼🏻🫀 مامان رادین👼🏻🫀 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴
اون مامایی ک بالا سرم بود اومد تمام نوک انگشتام رو سوراخ کرد ک فشارم بیاد پایین ولی فایده نداشت ک دیگ زنگ زدن سریع اتاق عمل رو اماده کنید بیمار اورژانسی داریم و من اصلا نفهمیدم چطور بردنم دیگ بردنم اتاق عمل و سریع واسم بیحسی زدن و دراز کشیدم اون پرده رو زدن جلوم از استرس داشتم میمردم و از اون لامپ هایی ک بالا سرم بود چون دورش اینه ای بود داشتم میدیدم ک یهو حالم بد شد و تپش قلب گرفتم اون مرده ک بالا سرم بود گفت فقط تا میتونی دیگ ببخشیدا بدتون هم میاد گفت استفراغ کن و یکم انگار بهتر شدم ک دیدم صدای پسرم اومد اشک تو چشام جمع شد و فقط میگفتم سالمه ک دیدم دکتر گفت نگران نباش همه چیش خوبه خیالم راحتش د ولی گفتن چون خودم تبم بالا بوده و کیسه ابو خیلی وقته پاره کردن بچه تب داره و از آب دور کیسه خورده باید بستری بشه دنیا رو رو سرم خراب کردن ولی بازم خداروشکر میکردم ک بچم صحیح و سالم بدنیا اومد این همه سختی ک بهم اادن ارزششو داشت پسرم ۵ روز بستری بود و بعد ترخیص شد امیدوارم خوشتون اومده باشه 😘
مامان ملورین🎀 مامان ملورین🎀 ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین ۳ نیکان اقدسیه :
دیگه یکی دو دقیقه گذشت و ی چیزی زدن توی سرم ارام بخش بود فکر کنم کلا یکم گیج شدم خوابم گرفته بود ...بعد چند دقیقه من گفتم شاید میخواد شیکممو باز کنه تازه ..که یهو صدای گریه ی دخترم اومد دکترم گفت ماشالله چه موهایی دارههه ملورین خانم .
منم یهو زدم زیر گریه ینی انقدر لحظه ی عجیب و قشنگیه که نمیتونم حسمو توصیف کنم اون لحظه حس کردم مادر شدم تازه تا اونموقع حسی نداشتم ...ینی قلبم کنده شد تا اخر عمرم براش فقط با صدای گریه اش
..بعدش پرستار گفت نترس ما بچرو میبریم میشوریم میاریم پیشت گفتم باشه تا بیارنش ی امپول بهم زدن من یکم پیج شدم یهو یکی گفت اینورو نگاه کن دیدم دخترمو اوردن کنار صورتم وایی منو میگییی گریههه هی قربون صدقش میرفتم بچمم ارومههه ارومم صورتشو گذاشت روی صورتم تمام دردایه ۹ ماهم رفت توی ی لحظه .
بعدش بردنش لباس تنش کنن به منم هی امپول اینا میزدن توی سرم .گیجه گیج بودم دیدم حالت تهوع گرفتم گفتم من دارم بالا میارم گفتن سرتو بگیر سمت راست بالا بیار نرماله از استرسه و اینا بعدش بالا اوردم حالم خوب شد خودشون تمیز کردن چون ناشتا بودم و مشکل معده هم دارم چندین ساله فقط اب بالا اوردم یا نمیدونم اسید معدم بود ...
بعدش فقط شنیدم دکترم گفت تموم شد فقط پانسمان کنه بری ریکاوری با من کاری نداری گفتم خدا خیرت بده دکتر دستت درد نکنه خداحافظی کردم ...
بعدش اومدن برداشتن این پارچه ی روم رو دو نفری گذاشتن منو روی ی تخت دیگه پتو کشیدن روم بردن ریکاوری ..
مامان پناه👧🏻🍭🍼 مامان پناه👧🏻🍭🍼 ۱ ماهگی
پارت سه تجربه سزارین
خلاصه که منو با ترس و لرز و تنها تنها بردن سمت اتاق عمل رفتیم من و پیاده کردن تحویل دادن همه چی آماده بود ولی دکتر بیهوشی و نمیتونستن از خواب ناز بیدار کنن😂😑حالا بعد کلی منتظر موندن اومد و گفتن برم اتاق عمل اصلا تصوراتم از اتاق عمل اونجوری نبود یه جای درهم برهم و ساده ی تخت نازک وسط اتاق گفتن بخواب روش انقد پاهام داشت میلرزید ک تخت داشت تکون میخورد ی آقاهه خوش برخورد اومد گفت نترس و بچت چیه و فلان بیسان ک مثلم آروم کنه منو و ولی نشدم 😂 دستگاه فشار و بهم وصل کردن دوتا جای دست گذاشتن هر طرف تخت دستامو صاف باز کردن رو اونا ی آقای دیگ اومد و گفت پاشو بشین نشستم کمرمو باز کرد حس کردم ک پنبه کشید روش و یهو ی سوزن زد ک اینم اصلا درد خاصی نداشت و مث ی آمپول ساده بعدش یهو من انگار چیزی ریختن تو پاهام و گرم شد
پرسید گرم شد پاهات گفتم آره دراز کشیدم کم کم حسشون نکردم دیگه پاهامو اینجوری ک شد من اینبار دستام شروع کرد ب لرزیدن از بیخ داشت میلرزید همه چیو تکون میداد اونجا قشنگ دکترم اومد داخل چند نفر دیگ اومدن و لباس هاشون و پوشیدن فشارم رفت رو ۱۶ یهو همش از ترسی بود ک داشتم اونجا یلخضه گرخیدن دیدم ک دکتر بهشون گف اینجوری باشه باید بعدش منتقلش کنیم ای سی یو واااایییی من باز بدتر شدم😂اومدن پرده رو کشیدن جلو صورتم همش باهام حرف میزدن ک اینجوری نکن آروم باش اسمشو چی میخوای بزاری منم همه حواسم اونجا بود ی کوچولو دید داشتم می‌دیدم ک دارن رو شکمم دست کاری میکنن ی حسی هم داشتم مث کشش می‌فهمیدم ک دارن دست میزنن ب شکمم همش ب آقاهه میگفتم من بخدا بقزان بی حس نشدم من دارم میفهمم 😂.......
#بارداری
مامان فندوق مامان فندوق ۵ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان دلسا🥹💓 مامان دلسا🥹💓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۵😉

خلاصه رفتم اتاق عمل خیلی خوشحال بودم ک الان از این دردها خلاص میشم دیدم ماما ب دکترم گف این خانم را از اتاق عمل ببرین بیرون ی خانم دیگه آمده آن اس تی گرفتیم بچش افت قلب داره اول اونا سزارین کن

واااای ک اون لحظه چی بهم گذشت داد زدم گفتم من دارم از درد میمیرم منا بردن تو زایشگاه و اون خانم را بردن اتاق عمل بعد ۲ ساعت درد کشیدن آمدن منا بردن اتاق عمل
دکتر بیهوشی آمد و بهم گف کمرت را خم کن و سرت را بگیر پایین
آمپول بی حسی زیاد درد نداشت

خوابیدم و گف پاهات را تکون بده نمیتونستم تکون بدم بدنم داغ . داغ شده بود
ماسک اکسیژن را گذاشت دم دهنم حالم بد شد حسابی دکتر گف اکسیژنش بالاس ماسک را بردارین

خلاصه ماسک را برداشتن تا حالم بهتر شد و دیدم ی عالمه پارچه بستن جلو چشمام ک نبینم و ی عالمه بتادین با پنبه مالید روی پاهام و شکمم و ...‌


همه جام را با بتادین یکی کرد

نوری ک بالا سرم بود همه چیز را میتونستم داخلش ببینم ک دارن چجوری عملم میکنن

اما از ترسم سرم را ی ور کردم و نگاه نکردم دیدم ۱۰ دیقه بعد صدای گریه دخترم آمد 🥹🥹
اون لحظه خیلی ذوق زده شدم و از شدت خوشحالی ی عالمه گریه کردم فقط دست و پاهاش را دیدم ک گذاشتنش لا ی پارچه سبز و بردنش نیاورن پیشم


بقیش پارت بعدی
مامان آرتا🐣🩵 مامان آرتا🐣🩵 ۴ ماهگی
پارت۴

مشاور بیهوشی اومد بالای سرم و ازم سوال پرسید ک راجب سابقه عمل و حساسیت دارویی و مشکلات حین بارداری مثل دیابت و...بود(من حین بارداری هیچ مشکلی نداشتم و حساسیت دارویی هم نداشتم و قبلا هم سابقه ۳تاعمل داشتم و اولین بارم نبوداما بدنم نسبت ب سزارین خیلی بد واکنش نشون داد)و بعد از اون ی اقایی ک یکم مسن تر بود اومد ودکتر بیهوشی بود و گفت ک اگه اماده ای شروع کنیم و منم گفتم مشکلی نیست اما از درون داشتم از استرس منفجر میشدم و حالت تهوع شدید داشتم ولی ب روی خودم نمیووردم مشاور بیهوشیه اومد روبروم و گفت دستاتو بده ب من و هرجا حس درد داشتی دستای منو فشار بده بعد دکتر شروع کرد ب زدن امپول اما من اصلا هیچ دردی حس نکردم ک حتی مشاور بیهوشیم گف خداروشکر معلومه درد نداشتی یا آستانه دردت بالاست و گفتم هردو اما سرم یدفعه سنگین شد و دوس داشتم بالا بیارم انگار ی چیزی رو دلم مونده بود و بعد کمکم کرد دراز بکشم همون حین پارچه ی آبی رنگ بین بالاتنه و پایین تنم رد کردن و دستام و تو جایگاه مخصوص گذاشتن ی لحظه بدنم سرد شد و ازم راجب بی حس شدن پاهام سوال میپرسیدن اما من انگار ک کلا سرم واسه خودم نبود انقد ک حالم بدشده بود و نفسم بالا نمیومد و مشاور بیهوشی مدام ازم سوال میپرسید نمیتونستم جواب بدم میگفت نفس عمیق بکشم ولی نمیتونستم حرف بزنم دکترم اومده بود داخل اتاق و داشتن بهش میگفتن ک حالش خوب نیست و بعدش سریع بهم اکسیژن وصل کردن و بعد دوس دیقه یکم بهتر شدم و نفسم بهتر شد اما قلبم تند میزد و تهوع داشتم و دکترم بهم گف ک نگران نباش اتفاقی نمیوفته فقط نفس عمیق بکش و استرستو دور کن...
مامان آدرین❤️ مامان آدرین❤️ ۵ ماهگی
تجربه سزارین
تاریخ۱۷ اردیبهشت ساعت۶ بهم گفتن بیمارستان باشم وقتی رفتم گفتن پک زایمان از داروخونه بخرین بیارین که خریدیم رفتیم داخل همسرم و مادرم رفتن دنبال کارای تشکیل پرونده منم همون موقع بستری کردن سریع ان اس تی گرفت و خونم گرفتن وسرم وصل کردن سوند زد که اصلا دردی نداشت فقط یکم حس بدی یکم داشت چون ی میله میره داخلت ،بعد گفتن بشین رو ویلچر همسرمم اومد تا پشت اتاق عمل ویلچرو آورد بعد دیگه نشستم رو ی ویلچر دیگه بردنم اتاق عمل .که خانم دکترم داخل بود وچندتا پرستار و دکتر بیهوشیم بودن ،نشستم روتخت بی حسی زدن واقعا هیچ دردی نداشت خیلی خوب بود که گفت سریع دراز بکش تا کشیدم بی حس بی حس شدم ،بعد گانم رو دراوردن زدن جلوم و دیگه نفهمیدم چیشد فقط گفتن تحت هیچ شرایطی دستت نیاری پایین که به شکمت برخورد کنه،دکتر بی حسیمم کنارم بود وکلا باهام حرف میزد که نترسم در عرض۵دقیقه صدای گریه جوجم اومد بعدم شکممو محکم فشار دادن وتموم بعدشم نمیدونم چرا درست یادم نمیاد فک کنم یکم از حال رفتم که خونا فشار دادن،بعدش ی اقایی اومد باتخت منو بردن ریکاوری خیلی سردم بود ومیلرزیدم اما فقط فکر بچم بودم که برم سریع بخش
بقیه پارت بعدی میذارم….
مامان کایان 🩵🚙 مامان کایان 🩵🚙 ۴ ماهگی
زایمان سزارین پارت سوم)
بعدش اومدن داخل اتاق لباس پوشوندن سروم وصل کردن منم خیلی ترسیده بودم میلرزیدم اصلا آمادگی نداشتم ولی وسایل های پسرم و پرونده ام پیشم بودن چون دکتر گفته بود تا تاریخ نامه ام نزدیک بیمارستان بمونم بعدش گفتن دراز بکش سوند رو بزنیم من با گریه گفتم میشه شوهرمو ببینم گفتن آره دراز کشیدم همون موقع کلی اب اومد کیسه ابم کلا پاره شد دیگه سریع نشستم رو ویلچر گوشیمو با طلا هام گرفتن گفتن ما میدیم به شوهرت و نذاشتن ببینم مامانمو و شوهرمو بعدش پرستار برد تا در اتاق عمل از اونجا به بعد یه آقا بود که برد تا در اتاق عمل بعدی که راهش (یه راه رو دراز بود) همون لحظه هم حرف میزد که شوهرت چی کاره اس چند سالته بعدش دیدم وارد اتاق عمل شدم ۵تا پسر بودن همشون ادکلن زده و به خودشون رسیده بودن یه لحظه فکر کردم رفتم عروسی 😂🤣بعدش از رو ویلچر بلندم کردن گذاشتن رو تخت عمل در همین هین دکترم اومد منو دید خندید و رفت من نشسته بودم رو تخت که دکترا هوون پسرا ازم سوال میپرسیدن و میخندون منو بعدش دکتر بیهوشی اومد و داشت آمپول میزد که دکترم اومد نشست آمپول رو زد در همین هی ازم سوال میپرسیدو میخندوندن اصلا درد بیحسی رو نفهمیدم دکترم اومد از دستم گرفت گفت اصلا استرس نداشته باش و به دکتر بیهوشی گفت دخترم از ۳۴هفته هی میگفت می‌خوام زایمان کنم بچه داره میاد گفتم کیسه ابم ترکید گفت پس واسه چیزی که ترکید کاری نمیشه کرد 😂 بعد سریع گفتن دراز بکش گفتم من بی‌حس نیستم دکترم با خنده گفت اورژانسی هارو بدون بی حس عمل میکنم خندیدم بعدش گفت شوخی میکنم الان بی حس میشی