۹ پاسخ

ببین عزیزم،زندگی تو مثه زمین فوتبال یارکشی شده،تو خودت بچتم فرستادی اونطرف ناخوداگاه
بچتو بیارتو تیم خودت،نازو نوازشش کن به خصوص جلو اونا.خونشونم میری اگه بچه خرابکاری کرد انگارنه انگار یا خیلی عادی برخورد کن.اینطوری که متوجه بشن بچت خیلی برات مهمه و سرش دادو بیداد نمیکنی و لاپرقو بزرگ میشه،دیگه دخالت نمیکنند.

فقط خدا صبرت بده انشالله خونه بخری جدا بشی

مادرشوهرا همینن. فقط فاز نصیحت برمیدارن همیشه. خوبه حالا دسته گلایی که تربیت کردنو داریم میبینیم که به زور میشه تحملشون کرد.
من یه بار دخترمپ دعوا کردم مادرشوهرم گیر داد و چندباری هی تکرار کرد. منم خیلی اروم گفتم شما پنج تا بچه تربیت کردی هیچکدومم نمره قبولی نمیگیرن. پس تو تربیت من دخالت نکن لطفا.

سیاست داشته باش بگو مادر جون میشع شما بغلش کنید ارومش کنید بزار اون بگیز نتونستم بگو پس خودم بهتر بلدم چیکار کنم شما بلد نیستید نمیتونید

منم چند وقت پیش سریه موضوعاتی خیلیی اعصابم خورد بود رفته بودیم خونه مادرشوهرم.. علیسان گشنش شده بود همش گریه میکرد ویه لحظه ام آروم نمیشد که غذاشو آماده کنم بدم دستش یه داد کوچیک سرش زدم.. مادرشوهرم بش برخورده بود هردفه میبینه میگه دعواش نکنیا

منم اونروز دنیا خیلی اذیتم کرد منم عصبی شدم داد زدم سرش و اروم زدم تو پاش مادرشوهرم چن روزی خونمون بود هی میگفت بچه رو فلان نکن و اینا یهو چنان داد زدم سرش گفتم یکبار دیگه تو کار من دخالت کنی نابودت میکنم. بچه منه تربیتش هم به خودم ربط داره
شوهرمم به مامانش گفت تو کارش دخالت نکن خودش بلده بچسو تربیت کنه

منم همین بودم الان خدا را شکر چند ماهه جدا شدم

چی بگم اجی منم همینم خستم

واقعا بابت دخترت درکت میکنم منم ی پسر بغلی بی نهایت فضول دارم همش بغلمه تا میزارم گریه میکنه خواب هم اصلا نداره

سوال های مرتبط

مامان 🥑 نیلا 🥑 مامان 🥑 نیلا 🥑 ۱۷ ماهگی
هنوز ۱۰ روز نشده که از ویروس لعنتیِ روزوئلا میگذره که دوباره با بدن داغ و گرمت مواجه میشم ؛
از تب بدون علائمت به خودم مژده دندون جدیدت رو میدم !
اما با گذشت ۳ روز و شدید شدن تب ، زنگ خطرا تو ذهنم روشن میشن
با تب ۳۹ درجه میرسونمت دکتر
همه‌ی وجودم چشم شده و به دهن دکتر نگاه می‌کنه
دکتر که حالا دیگه مطمعنم فهمیده استرس اگه دست و پا داشت حتما شبیه من میشد جمله‌شو با نگران نباش دخترم ویروسه چیزی نیست شروع می‌کنه ، و داروهارو تجویز می‌کنه .
سرتو گذاشتی رو شونم و صدای مامان گفتنت تو گوشمه ...
تمام جونم برات درد میگیره و اشکامو از بابات پنهون میکنم و این جمله تا خونه تو ذهنم تکرار میشه
بچم تازه خوب شده بود
بچم تازه خوب شده بود
بچم تازه خوب شده بود

بزرگترین باگِ من تو شغل مادری اینکه زندگی برام تو همون نقطه ای که بچه هام مریض میشن تموم میشه :))
شب چهارمِ مریضی رو با هر سختی‌ای که بود پشت سر گذاشتیم

بوی عطر کره ای که تو غذات ریختم پیچیده تو خونه ، احساس میکنم خوشمزه ترین بلدرچین زندگیمو برات پختم
نگات میکنم که با همون دست و پای کوچیکت کنار باکس اسباب بازیات نشستی و با اون چشمای بی حال و رنگِ پریده داری باهاشون بازی میکنی
من دارم ازت یاد میگیرم نیلا
دارم یاد میگیرم که زندگی با همه‌ی سختیاش ادامه داره حتا تو اوج مریضی و خستگی

یادته بهت گفتم تو یه ورژنِ دیگه از خودمو بهم نشون دادی ؟
راس گفتم مامان
با تو من عاشق تر و صبور تر و قوی تر شدم

تو خوب باش فقط
نیلایِ روزگارم♥️