تجربه زایمان پارت 3


با این حال ک دکترم بهشون اینجوری گفته بود ماما های اونجا بازم میومدن معاینه میکردن دیگ به خونریزی افتاده بودم ان اس تی بچمم خوب نبود حاضر شدم برم اتاق عمل

امپول بی حسی رو زدن و در حد یکی دو دقیقه‌ بچه رو کشید بیرون بچم بند ناف 4 دور دور گردنش پیچیده بود و خدا بهمون رحم کرد

خلاصه من اوکی بودم ک بازم خداروشکر بخیر گذشت بردنم ریکاوری 1 ساعت اونجا بودم بعد ماساژ شکمی دادن ک درد نداشت اصلا بی حس بود شکمم زنگ زدن ماما بخش بیاد دنبالم ماما اومد یه دور اون ماساژ شکمی داد بازم قابل تحمل بود ولی گفت خونریزی داره من نمیبرمش😞

اونجا بود ک بدبختی من شروع شد یکی میومد فشار میداد میگفت نه خونریزی نداره اون یکی میومد فشار میداد میگفت ببین داره
ینی 10 نفر شکم منو فشار دادن و سر خونریزی داشتم بحث میکردن
دیگ به حدی فشار داده بودن میگفتم توروخدا دیگ دست به شکمم نزنین
تو این فاصله اصلا نمیدونم بچم کجا بود حتی ندیدمش واسه یه لحظه 😞


خلاصه بعد اینکه 10 نفر فشارم دادن ساعت 3 و نیم اومدم بخش و تموم شد اون پروسه وحشتناک و من بچمو اونجا دیدم 😞


امیدوارم هیچکس تجربش نکنه❤️

۱۷ پاسخ

زاییدی من ۲۶بسلامتی توکی

خداروشکر ختم بخیر شد

خداروشکر ک جفتتون سالمین
انشالله ک دردات زودی خوب بشن
از روزی ک بچم بدنیا اومده فقط و فقط از خدا میخام ب هرکی ک نداره بچه بده واقعا قشنگی زندگی بچس🥺

عزیزم خداقوت بهت مامان صبور ان شالله از این ب بعد برات راحت باشه نی نی داری
کدوم‌بیمارستان زایمان کردی؟دکترت کیی بود؟

عزیزم این تجربه یادت نمیره ولی خدا رو شکر کن که هم خودت و هم بچت سالم هستید
خوب میشی سزارین دردش همون دو سه روز اوله
ولی من میخوام طبق تجربه ام چند تا نکته بهت بگم
تا میتونی سرت رو تکون نده بالش اصلا نذار زیر سرت من هنوزم نمیذارم
وقتی میخوای توی این چند روز به بچت شیر بدی (نشسته) اصلا سرتو پایین نگیر بذار کمکیت کمک کنه
توی روز سوم چهارم اصلا خودت به تنهایی بلند نشو از روی تخت من خودم بلند شدم عواقبش خیلی برام بد بود
تا میتونی مایعات بخور کمتر سردرد میشی

و اینکه شما قبلش رابطه داشتی ؟شیاف گل مغربی واینا چی؟
ورزش وپیاده روی؟

دکتر موقع معاینه لگن باید تشخیص میداده ک شما لگنت ورحمت مناسب زایمان طبیعی نبوده..مقصر دکتر بوده

مبارکه عزیزم ب سلامتی❤️😍

کدوم بیمارستان بودی عزیزم

۴ دور بند ناف داشتی چرا همون اول سزارسن نشدی؟

اخی عزیزم منم دردامو کشیدم بعدش سزارین شدم خیلی سخت بود برام
شهرستان ماکلا یدونه بیمارستان دولتی داره بقیه درمانگاهن اون شب حالم بد بود رفتم بیمارستان زایشگاهم اونجاست اونقدری زایمانم سخت بود ک اون شب زایشگاه رو دیدم سردرد و حالت تهوع شدید گرفتم

ممکنه به خاطر بند ناف باشه بچه نمیومده پایین؟

آخی عزیزم🥲❤️❤️بخاطرهمین چیزا من ازطییعی وحشت داشتم وازاول میگفتم سزارین

خداروشکر به خیر گذشت این دردها هم یادت میره. نمیدونم پرسنل بیمارستان چرا یکم رحم ندارن

عزیزم...

کدوم بیمارستان

دولتی بودین؟

سوال های مرتبط

مامان آقا کیان مامان آقا کیان ۵ ماهگی
پارت ۴:
نمیدونم چطوری توصیف کنم ی حس عجیبیه ک حاضرم هزار بار دیگه به اون لحظه برگردم عالی ترین حس بود 🥺
اومدن صورت پسرمو چسبوندم به صورتم و من بوسش میکردم و قربون صدقش میرفتم چقد داغ بود صورتش🥲
ببینین من ساعت ۱۰ و۲۰ دقیقه وارد اتاق عمل شدم ۱۰ ونیم بچم بدنیا اومد یعنی هرچی از تبحر و دست سبک دکتر عزیزم بگم کم گفتم 🤌
بعد پسرم و بردن و دکترم شکممو بخیه زد و فرستادنم ریکاوری
اونجا نیم ساعت بیشتر نموندم خداروشکر حالم اوکی بود فقط یکم میلرزیدم خیلی کم
ساعت ۱۲ من اومدم توی بخش و یکم بعد بچمو اوردن کنارم عین ماه بود
اثر بی حسی من خیلی زود رفت و من پامو تکون میدادم یعنی اینکه گفتن تو بی حسی تا چندین ساعت حس نداری برای من دروغ بود
هرچند ک دردام با شیاف قابل کنترل بود
فقط نگم از اون لحظه ای ک اومدن شکممو فشار دادن یبار تو ریکاوری یبارم توی بخش ک من هردوبار رو حس میکردم و درد داشتم اون ماساژ رحمی توی بخش منو کشت یعنی جیغ میکشیدم خونم با ی شدت زیاد ازم میریخت ،درسته به نفع خودمونه این ماساژ ولی مرگو جلو چشام دیدم
مامان آرسام♥️ مامان آرسام♥️ روزهای ابتدایی تولد
تایپک قبلیم گفتم هر سوالی دارین از سزارین بپرسید
توضیح کلیو الان میدم خدمت کسایی که سزارین اختیاری میخان انجام بدن
سزارینم اختیاری بود
بیمارستان مادر تو مشهد بودم
از عمل خیلییی میترسیدم از همه چی حتی سون و سوزن بیحسی
سون اصلا درد نداشت
امپول بیحسی نسبت ب اون چیزی ک تو اینستا نشون میداد پشت کمر میزدن. دردش مثل ی امپول معمولی بود. من فکر میکردم تو کمره خیلی درد داره ولی اینجوری نبود فرقی نداشت با امپول معمولی
بهترین چیزم تو سزارین ک مهم بود از همه مهم تر بود پرستارا بودن تو اتاق عمل وقتی از ترس میلرزیدم با حرفاشون بهم ارامش میدادن در نهایتتت ارامش میفهمیدم ک دارن ی کاری با شکمم میکنن ولی خیلی حس خوبی بود
دو نفر. فقط بالا سرم بودن موقع عمل حرف میزدن باهام هواسمو پرت میکردن ک نترسم
خیلییی بینظیر بود من چون قبلش فیلم سزارینو دیده بودم همه چیزو میفهمیدم از صدا یی ک میومد میفهمیدم تو چه مرحله ای هستن
بچه رو ک برداشتن بهم نشون دادن قد و وزنشو اندازه گرفتن. و بردنش بیرون من نزدیک۱۵دیقه۲۰ دیقه بعد ک‌بچه رو بردن تو اتاق عمل بودم
بعدشم رفتم ریکاوری ۱ساعت اونجا بودم
۳بار شکممو فشار دادن ک تقریبا تو ب یحسی بودم درد داشتم ولی بعدش ک مسکن میزدن اوکی بود من خودم خونریزی داشتم برا همین بعد عمل میلرزیدم تا توی بخش میلرزیدم از خونریزی بود
چون خونریزی داشتم ۶بار شکممو فشار دادن تا خونا تخلیه بشه
درد داشت نمیشه پنهون کرد ولی با مسکنی ک میزدن اوکی بود همه چی
فشار دادنشون ک تموم شد. واقعا دیگه ن درد داشتم ن سر درد داشتم
حالمم اوکی بود هیچی درد نداشت با مسکن همه چی قابل تحمل بود
مامان شازده خانوم👑 مامان شازده خانوم👑 ۷ ماهگی
پارت ۳ _زایمان طبیعی
هرچی از ماماهمراهم بگم کم گفتم بشدت صبور مهربون و همراه بودن و واقعا حرفه ای دیگ از لحظه ای ک اومدن شروع کردن طب فشاری برام انجام دادن و از ۴ سانت شدم ۵ و درخاست اپیدورال کردم اومدن برام اپیدورال زدن و واقعا دردام هیچ شد فقط حس فشار داشتم ک حسش مث وقتیه ک ادم میخاد مدفوع کنه دیگ با کمکای ماماهمراهم در عرض ۲ ساعت فول شدم و ساعت ۸ رفتم اتاق زایمان و با چند تا زور قوی دخترم ساعت ۸:۲۰صبح بدنیا اومد ک وااااس نگم از لحظه ای ک بدن داغشو گذاشتن تو بغلم بهترین حس دنیا رو داشتم گریع میکردم و میبوسیدمش خیلی حس شیرین و نابی بود
دیگ دکتر شرو کرد ب بخیه زدن ک اصلا درد نداشت حتی وقتیم برش زدن اصلا دردناک نبود کل پرسه زایمان من راحت بود ولی موقع زور دادن یکم اذیت شدم ک واقعا ارزش داشت تو کل زمان زور دادن ماماهمراهم با حرفاش بهم انرژی میداد و دستامو محکم گرفته بود حتی زمان بخیه زدن رف بچه رو اورد پیشم ک سرم گرم باشه دکترم با این ک دکتر شیفت بودن خیلی حرفه ای بودن و با حوصله برام بخیه زدن دیگ تقریبا ی نیم ساعتی طول کشید بخیع زدن و شکمم فشار دادن ک دردش قابل تحمل بود ماماها اومدن کمکم کردن و نشستم رو ویلچر و بردنم همون جایی ک اول بودم ماماهمراهم بهم خرما و ابمیوه داد یکی از دانشجوهایی ک بالا سرم بود از اول تا اخر پیشم بود هرکاری داشتم برام انجام میداد باهام حرف میزد دیگ نیم ساعتیم تو زایشگاه بودم و ماماهمراهمم ی زایمان دیگ داشت تو همون بیمارستان ولی گف تا زمانی ک ببرنت بخش پیشت میمونم و موند دیگ وقتی اومدن چکم کردن و شکمم دوبارع فشار دادن دیدن مشکلی نیس گفتن میتونم برم بخش دیگ اونجا از ماماهمراهم خدافظی کردم و رفتم بخش ..
مامان یزدان پسری💙 مامان یزدان پسری💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت دوم،،
ساعت ۱۰:۳۰ بردنم اتاق عمل،،در حین عمل دکتر کلی فحشم داد😂چون میگفت رحمم واریس شدید گرفته و خیلی نازک شده و چون فاصله بارداریام کم بوده اینجور شدم..
خلاصه جفت رو بود و چسبیده بود،بچه تو کانال بود و با هزار مکافات جفت و اول در آوردن و بعد بچه رو،تنها شانسی داشتم بچه دستگاه نرفت..
چهل دقیقه با هزار مکافات بخیه زدن،رحم نازک شده بود و باید ظریف بخیه میزد،،
ساعت ۱۱:۳۰آوردن ریکاوری،،
قرار شد تو خدری ماساژ شکمی بدن،هنوز دست به شکمم نزده بودن شروع کردم به لرزیدم و خونریزی شدی،،آنقدر خونریزی شدی بود که دکتر خودم و یه دکتر زنان دیگه ای اونروز عمل داشتن بردنم دوباره اتاق عمل و هر کار کردن خونریزی بند نمی اومد و فشارمم رسیده بود به ۷ و هموگلوبینم رو ۷ بود ضربان قلبم اومده بود پایین و عملا مرده بودم،،
دو،سه تا دکتر بودن که همه هم نظر بودن رحم و در بیارن چون خونریزی رحم شدیدییی شده بودم و از شوهرم رضایت گرفتن برا عمل دوم و حتی احتمال دادن زنده بیرون اومدنم نبود
مامان 💞محمدوداداشش🫂 مامان 💞محمدوداداشش🫂 ۱ سالگی
2️⃣تجربه زایمان طبیعی2️⃣




خلاصه دردای من غیر قابل تحمل شد ماماگفت سرم فشار ک ازت جدا میکنیم دردات میره ولی من دردام نمیرفت زیااادم میشد چون رحمم خود به خود داشت باز میشد و امپول فشار تحریکش میکرد
هر نیم ساعت حس دسشویی داشتم هی سرم و دستگاه جدا میکردن میرفتم دسشویی و میومدم باز وصل میکردن.
شیفت عوض شدو بازم معاینه های پرتکرار و بازم میگفتن ۲سانت😳ولی دروغ میگفتن چون دردام غیر قابل تحمل بود نفسم داشت بند میومد اون پرستاره ک معاینه میکرد خیلی ظریف و لاغربودبعد ماما ک قرار بود منو بزایونه معاینه کرد و داشت به اون پرستاره نم دانشجوه آموزش میداد ک گفت ۴سانته و دهانه رحمش خوب داره پیشرفت میکنه.
وااای یادم میاد دردامو موی تنم سیخ میشه نفسم داشت بند میومد دیگه حس میکردم دارم خفه میشم همش یطرف شکمم سفت میشد بچه از شدت درد اشاره کردم به دانشجوه ک دستمو بگیره و دستشو داد گرفتم و فشار دادم انگار دلگرمی بهم میداد همشم پیشم بود و میگفت چجوری دردامو کنترل کنم هی میگفت دردت ک شروع شد نفس عمیق بکش و بده بیرون منم همینکارو میکردم بعد ماما وسایل اورد و داشت اماده میکرد برای زایمانم منم اینجا مطمئن شدم ک بیشتر ۴سانتم چون واقعا درد داشتم و همش به کمر خوابیده بودم چون دستگاه و سرم وصل بود نمیشد تکون بخورم و همین دردمو بیشتر میکرد .وسایل ک اماده کردن اومد معاینه کرد گفت ۷سانت من حس مدفوع داشتم بهشون گفتم حس مدفوع دارم گفتن اشکال نداره این سر بچه اس داره به پایین فشار میاره
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 ۳ ماهگی
#پارت پنج: پارت اخر
خلاصه مارو بردن اتاق عمل و این دفه از شانس خوبم شب قبلش شیو کرده بودم و تمیز تمیز بودم😁😁
ولی اینکه چطوری اون لحظه اونقدرا ریلکس بودم خودمم در تعجب بودم 😳منو بردن سر تخت و امپول توی کمر رو بهم تزریق کردن ک اصلا دردش زیاد نبود اگه کمرت رو شل بگیری اصلا چیز زیادی حس نمیکنی و بی حسی قشنگ اثر میکنه🥰
بعد از انجام بی حسی منو بستن ب تخت و اون وسط من همش التماس دکتر میکردم بهش گفتم قبلا ک ای پی انجام دادم دکتر نزاشت سر بشم و باعث شد درد زیاد بکشم بزار سر بشم بعد ک خدا خیرش بده گزاشت کلی روم اسر کرد و بعد گذشت چند دقیقه گفتن ک بچه به دنیااومد(از برش و این چیزا چیزی حس نکردم ک بگم درد داشتم فقط زمانی ک فشار داد ب شکمم ک بچه رو در بیاره یه حس بدی بهم دست داد ک اگه ادم ریلکس باشه و استرس نده چیزی نمیشه ) اون وسط صدای گریه بچه نمیومد من استرس گرفتم و همش میگفتم چرا بچم گریه نمیکنه تا کلافه شدن و یکی از پرستارا نمیدونم چیکار بچم کرد ک جیغش رفت هوا گفت حالا راحت شدی😂😂😂
اون لحظه ک صدای گریش رو شنیدم و بچه رو اوردن گذاشتن کنارم و به صورتم چسبوندن انگار تمام دنیا رو بهم دو دستی هدیه دادن 😍
خلاصه بعد زدن بخیه خاستن منو از اتاق عمل ببرن بیرون التماس دکتر کردم ک ماساژ شکمی رو الان بهم بدن ک باز خدا خیرش بده توی ریکاوری پرستار فرستاد و منو ماساژ شکمی دادن ک زیاد دردی حس نکردم و بعد گذشت نیم ساعت منو بردن توی بخش ک دردام شروع شدن ک خدا خیرشون بده سریع اومدن بهم مسکن زدن و دردام ساکت شد 😁😁
خلاصه من از زایمان سزارین خیلی راضی بودم حتی اگه برگردم ب عقب باز انتخابش میکنم 😍😍
امیدوارم همتون ب سلامت زایمان کنید و بچه هاتون رو ب سلامت بغل کنید ❤❤
مامان جواد مامان جواد ۲ ماهگی
پارت دوم
بهم لباس بستری دادن همراهم صدا زدن لباسام بهشون دادم
سنوم چک کردن گفتن ک وزن بچت کمه 2کیلو 750 گرم سنو 37 هفته داده بودم خب خلاصه منو بردن داخل زایشگاه ساعت 8 بهم سرم زدن تقویتی با ان سی تی گذاشتن تا ساعت 10 شب بعد ساعت 10 امپول فشار شروع کردن ولی خیلیییی یواش یواش میرف من ساعت 12 شب تقریبا دردام شروع شد در حد کم پریودی بود 1نیم شب سرم قطع کردن گفتن استراحت کن صبح ساعت 6 امپول فشار دوباره وصل کردن نیم ساعت بعد معاینه کردن 2 سانت بودم نیم ساعت بعد ک ب 3 سانت رسیدم کیسه ابم را پاره کردن و دردام شروع شد امپول فشار بیشتر کردن ساعت 7نیم صبح ب 5 سانت رسیدم دردام قابل تحمل بود ساعت 9نیم دردام زیاد شد بدجور وحشتناک فق راه نجات میخاستم پرستارا خیلییییی کمک میکردن بهم پمپ گاز دادن ک یکم بی حس بشم ولی فایده نداشت خیلییی معاینه تحریکی میکردن خیلییی کمک می‌کرد پرستارا واقعا خوب بودن کمک میکردن بعد بهم امپول تو پام زدن ک روند زایمان زود پیش ببره
مامان تیارام 🩷 مامان تیارام 🩷 ۲ ماهگی
تجربه سزارین سهه.. خلاصه منتظر موندم تا برم اتاق عمل چون همه چی یهویی شد سریع زنگ زدم شوهرم گفتم من دارن میبرن اتاق عمل اون سریع خودش رسوند خودش منو تا در اتاق عمل برد .. رفتم آمپول بی حسی اصلا. دردی حس نکردم .. گفتن بخاب آروم بعد ده دقیقه صدای دخترمو شنیدم .. تیکه بد داستان اینجا بود ک من می‌شنیدم میگفتن الان مادر جان خودشو از دست میده سریع ی کاری کنین می‌دیدم پشت پرده ده نفر ریختن رو شکمم خون ریزی شدید داشتم بند نمیومد کل اتاق عمل شده بود خون .. خیلی فشار دادن من بی حس بودم .. تا بردن ریکاوری منو .. خیلی درد داشتم خیلی .. یعنی اونجا مرده بودم از درد فقط هوار میزدم .. دیدم س نفر اومدن بالا سرم ماساژ شکمی دادن من از هوش داشتم میرفتم .. بی حسی رفته بود س نفر افتاده بودن رو شکمم خیلی خیلی سخت بود .. بعدش انقد هوار زدم دکتر اومد بالا سرم گفت براش یکی از قوی ترین مسکن ها رو بزنید ک توش مخدر داشت .. اونجا همه میگفتن اصلا اینو برا کسی نمیزنه واقعا دلش سوخته ک برات مسکن زد 🤣خلاصه بعد نیم ساعت منو بردن بخش اونجا هم باز منو ماساژ رحمی دادن خیلی بعد عمل سخته خیلی ... بعدش ک دوسه روز بستری بودم بخاطر خونی ک از دست رفته بود برام کیسه خون وصل کردن و فرداش ب زور بلندم کردن راه رفتم . خلاصه بخام بگم من واقعا زایمانم سخت بود چون ۲۰ روز قبلشم همونجا بستری بودم تا زایمان یهویی ریختن سرم بیمارستان دولتی همینه دیگه آموزشی .. ولی خدارو هزار مرتبه شکر دخترم صحیح سالم با وزن ۴ کیلو آومد تو بغلم😍🫰
مامان هامین🥺😍 مامان هامین🥺😍 ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت۳

تقریبا یک ربع بعد صدای بچم اومد لباس پوشوندن و
اوردن چسبوندنش به صورتم ب همین ک بردن منو خاب گرفت و هیچی نفهمیدم تقریبا ۴۵ دیقه بعد بازم حالت تهوع اومد سراغم سه بار اول و وسط و اخرای عمل شدید شد ...
بعدشم بردنم اتاق ریکاوری کنار بچم
یساعتی اتاق ریکاوری بودم
بعدش بردنم بخش
روی شکمم شن گذاشتن ، مخدر تزریق کردن و سرم وصل کردن، شیاف گذاشتن گفتن ۸ ساعت نباید چیزی بخورم و تقریبا ۶ ساعت بعد بیحسی رفت
تو اتاق عمل شکمم فشار دادن تو ریکاوری فشار دادن و چندبار تو بخش فشار دادن چون‌بیحس بودم هیچی نفهمیدم فقط بار اخر که تو بخش فشار داد با مشت فشار داد و بیحسیم‌رفته بود خیلییی شکمم درد کرد

بعدش مایعات شروع کردم و سوند دراوردن و راه رفتم
اولین راه رفتن خیلیی سخته خیلییی همراه نداشته باشین نمیتونین اگه تونستین بگین همسرتون یا پدرتون کمک کنه یه اقا کمک کنه راحت تره چون بعد بیحسی من ورم داشتم و خیلی سنگین شده بودم
من به توصیه یکی از مامانا به همسرم‌گفتم اومد کمکم کرد
مامان دختر نورزندگی💓 مامان دختر نورزندگی💓 ۵ ماهگی
دخترم ۱۶اردیبهشت به دنیا اومد.سزارین شدم و بی حسی انتخابن بود اما پشیمونم قطعا سری بعد بیهوشی انتخابمه.چون همه میگفتن اون لحظه ای که بچرو بزارن بغلت خیلی لذت داره و فلان برا من یک ثانیا بود اونم اصن حسش نکردم چون خونریزی داشتم سریع بچه بردن که به من برسن.حالم خیلی خیلی بعدش بد شد سه ساعت ریکاوری بودم تا بردنم بخش اونجا هم تا چند ساعت حالمو نمی‌فهمیدم .سوزنش اصلا درد نگرفت ولی من از ترس گریه کردم .حین عمل قشنگ همه چیو حس می‌کنی از برش زدن فشار دادن.بعد ایقد فشار زیاد بود حس میکردم قفسه سینم داره می‌شکنه از بس فشار میدادن.جفتم پرویا بود و چسبیده بود وقتی کندن خونریزی زیاد کردم و مجبور شدن شریان رحمی رو ببندن.چهار تا قرص زیر زبونی بهم دادن حالت تهوع داشتم اما با قرصا کنترل میکردن .اما عوارضم داشت چهار ساعت مداوم میلرزیدم کل بدنم درد گرفته بود و چون بی حسی داشتم رو بدنم کنترل نداشتم .هر چی بود تموم شد و ایشالا واسه بقیه تجربه خوبی باشه و سالم بغل کنید کوچولوتون رو.سوالی داشتین در خدمتم در حد اطلاعات خودم🤍