#پارت ۳۱#
اینجا بهتون یه چیزی بگم یادم رفته
زمانی که برای دختر دومم رفتم ازمایشای تکمیلی بارداری رو بدم
جواب آزمایش که اومد بهم زنگ‌زدن که جواب مشکوک تو آزمایش هات هست
گفتن هپاتیت داری و باید تکرار بشه آزمایش
و اینکه همه تون باید آزمایش بدین
همون روزا رفتیم آزمایش دادیم خداروشکر دخترم منفی بود آزمایشش
و این وسط من و شوهرم هپاتیت داشتیم من از شوهرم گرفته بودم و چون شوهرم مواد مصرف میکنه ایمنی بدنش بالاست این ویروس داخل بدنش خاموشه و هر وقت ترک کنه باید دارو مصرف کنه چون احتمالا تو بدن شوهرم پیشرفتش زیاده
چند تا آزمایش دادم و متاسفانه مثبت بود
خیلی ترسیده بودم
و خانواده شوهرم سر این موضوع اذیتم میکردن که الکی پول خرج میکنین
حتی پدر شوهرم به مادرم گفته بود که این چه مریضیه که دخترتون داره ما تا حالا نشنیدیم
یه جورایی داشتن من رو مقصر نشون میدادن
با اینکه همه دکترا نو آزمایش ها گفته بودن شوهرم ناقله
ادامه 👇👇👇

۲ پاسخ

خانواده شوهرم نمیزاستن شوهرم منو ببره دکتر
خیلی دخالت کردن و اذیتم میکردن
ولی اون موقع ها شوهرم ترک کرده بود و به حرف اونا گوش نمی‌داد و من رو دکتر می‌برد
تو همون روزا بود فهمیدم مادر شوهرم سرطان رحم داره
خدا خوب گذاشته بود تو کاسه شون
من رو اذیت کردن خدا بهشون درد داد
مجبور شدن عملش کنن و رحمش رو بردارن
خلاصه گفتم

نه از شوهرت گرفتی چقد نفهمن

سوال های مرتبط

مامان ❤️ملکه های من❤️ مامان ❤️ملکه های من❤️ ۲ سالگی
#پارت ۳۱#
خلاصه ساعت ۳ بعدازظهر زایمان کردم
بمیرم برا دخترم که تا حالا حتی یه شب بدون من نخوابیده بود
شوهرم اون شب که بیمارستان بودم دخترم رو برده بود خونه پدر شوهرم تا وقتی که بیداره بوده با بچه های خواهر شوهرم و برادر شوهرم بازی میکرده
شبم چون خسته بوده خوابیده ولی دقیقا ساعت ۱ و نیم‌شب تا خود صبح گریه کرده و می‌گفته مامان
من تو بیمارستان بودم
ساعت یک یهو از خواب بیدار شدم و حس کردم دخترم بی تابه منم تا خود صبح گریه کردم
خیلی حالم خراب بود دلم برا دخترم تنگ شده بود
هر طور بود اون شب رو سر کردم
صبح با رضایت خودم ساعت ده مرخص شدم
خداروشکر بچه هام هیچ کدوم زردی نداشتن
من با خانواده شوهرم قطع رابطه کرده بودم ولی شوهرم زنگ‌زد باباش اومد جای بیمارستان دنبالمون مجبور شدم باهاش احوالپرسی کنم
وقتی شوهرم اومد برای کارای ترخیص گفتم دخترمم بیاره
پشتش بهم بود هین که صداش زدم تو راهرو داشت دنبالم می‌گشت چشام پر اشک شده بود
ولی نمیتونستم بغلش کنم
ادامه 👇👇👇
مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی