خانما یه چیزی براتون تعریف کنم خواهشا هیچکس نیاد منو نصیحت کنه یا بگه چقدر حسودی ...دست خودم نیست ....من هر وقت غذاخوردن بچه های خواهرشوهرم رو میبینم کلی به خدا ناشکری میکنم نگین بچتو مقایسه نکن من مقایسه نمیکنم فقط میگم چرا یه نفر باید آنقدر ازبچه شانس بیاره امشب جایی بودم که شام ساندویچ بود ترکیب اون ساندویچ این بود سیب زمینی.چرخ کرده.قارچ.جگر همه رو با یه روغنی به اسم شره اگه اشتباه نکنم سرخ کرده بودن خیلی سنگینه من با اینکه حاملم یه نصف ساندویچ خوردم شوهرم یکی سه تا دونه جگر کلی دنبال پسرم دویدم بش دادم من و شوهرم اومدیم خونه کلی سنگین بودم بعد سر سفره پسر خواهر شوهرم که ۶سالشه وقتی اولین ساندویچش رو خورد کلی دادو بیداد کرد که من باز گشنمه هنوزم در عجبم که اون ساندویچ به اون سنگینی چطور دوتا خورد مثلا اگه غذا برنجی باشه تو دیس براش میکشن وکل دیس رو میخوره .بعد چرا من باید سر هر وعده ی پسرم چزینه بشم با خوردنش

۱۰ پاسخ

اول بگم دخترم غذاخور نیست .ولی به نظرم هرچه کم خوردن بده پرخوری ۱۰۰ برابر بدتره فک کن بچه ت چاق باشه در معرض قند و چربی و...باشه گشنه باشه غذا باشه تو اجازه ندی بخوره خیلی عذاب آوره.اندازه نگهدار که اندازه نکوست

منم برا غذا خوردن دخترم خیلی عذاب میکشم واقعا بدغذاست و با گوشی خیلی کم غذا میخوره

پسر دوساله و شش ساله میخای باهم مقایسع کنی،،،،دیگ هم هرچ اندازه اش پرخوری هم خوب نیست

بچه های منم همینن.پسرم که ۱۰سالشه بهش میگم تو فقط با هوا زنده ای هیچی نمیخوره اصلا تازه باشگاهم میره...دخترمم همینه ولی راست میگی بعضی بچه ها مااشالله خوب میخورن

دیگه این ب ژنتیک ربط داره الان بچه من اشتهاش عالیه ولی خواهرم همش با قاشق دنبال بچشه اصلا نمیخوره

عزیزم این خوش شانسی نیس اون بچه بعدها فکر می‌کنی سالم میمونه هرگز بخاطر این چیزها ناشکری نکن خورد خورد نخوردم نخورد

منم توعجبم بچه هایی خواهرشوهرم چندین باردرطول روزغذامیخورن

بچه منم غذاخور تیست واقعا عذاب اوره

واقعا من پسرم همچین اشتهایی داشته باشه مطمینا نگرانش میشم بچه ها مثلاااا وزن نرمال دو سالگی ۱۲باشع همین ک ۱۴کیلو باشه ک یکم تو پر نشون بده کافیه برام بیس کیلوباشه واقعا غصشو میخورم

این که پررررخوری میکنه خیلی هم خوب نیست..‌ بعدشم بچه ها باهم فرق دارن... ببین پسرت چی دوست داره همونو بهش بده

سوال های مرتبط

مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
امروز یکی از بدترین روزای زندگیم بود من واقعا هر روز با پسرم یه چالشی دارم دیگه از هیچ چیز و هیچ کس نمیترسه نه برای من نه باباش تره هم خرد نمیکنه سر خوردنش داغون داغونم شوهرم امروز بهم گفت یه مشکلی داره وگرنه مگه میشه بچه هیچی دوس نداشته باشه انصافا مگه میشه بچه از شیر انبه غلیظ یا همون شیک انبه اونم خودم زحمت میکشم درس میکنم یا شیر موز یا معجون یا بستنی خوشش نیاد به خدا هیچ بچه ای رو ندیدم بستنی دوس نداشته باشه آنقدر شوهرم اصرار کرد بهش بخوره از صبح هیچی نخورده بود ساعت ۶غروب اومدیم بهش شیک انبه بدیم جفتمون رو رنگی کرد بسکه حرص خوردیم آخرم شوهرم کاسه رو کوبید تو دیوار حتی نمیخواد لب بزنه ببینه مزش چطوریه فقط ناهار خورده بود که اونم بلافاصله کلش رو بالا آورد روز به روزم داره بدتر و حرف گوش نکن تر میشه خیلی خستم خیلی روح و جسمم داغونه دلم میخاد یه کوله ببندم نصفه شب برای همیشه برم و دیگه هیچ کس رو نبینم حالا در کنار همه اینا بعد اون پروسه شکستن کاسه بردیمش پارک یه خانمه متولد ۷۸سه تا بچه داشت ۷ساله ۶ساله و۶ماهه یه طوری حرف میزد که میگفتی وای زندگی با بچه چه لذت بخشه با اینکه اون دوتا بزرگه مدام صداش میکردن و اون شش ماهه داشت گریه میکرد قشنگ داشت می‌خندید و سیگار می‌کشید نمیدونم من مشکل دارم یا اونا خوش به حال بچه هاش با همچین مادر آروم و ریلکسی بیچاره پسر من با این پدرو مادرش
مامان فندق   وتو دلی مامان فندق وتو دلی ۲ سالگی
صبح هر کی دید لطفا جواب بده امروز رفتم خونه خواهر شوهرم روضه ولی چون میدونستم خیلی شلوغه پسرم رو نبردم و سپردم به شوهرم ساعت ۶رفتم هر روز به پسرم عصرونه میدم اما امروز موقع رفتن خاب بود قرار شد شوهرم روضه تموم شد بیارمش اونجا خلاصه بگذریم شوهرم برده بود بیرو براش چیپس خریده بود بارها تاکید کردم که اگر خون گریه کرد براش خوراکی نخر و به گفته ی خودش یه تیکه کوچیک بهش کاکائو داده بود وقتی آوردش اونجا کلی بدو بدو کرد و بعد هرچی خورده بود رو قالی خواهرشوهرم بالا آوردوبعد دوباره شروع کرد از ثانیه ای که اومد فقط بدوبدو کرد داد زد بپر بپر کرد. تو بغل هیچکس نمی‌رفت مدام با پسر خواهرشوهرم گلاویز شد همه گفتن چون کاکائو خورده اینطوره ولی هر وقت برم مهمونی همینه مدام باید مواظب باشم سرش جایی نخوره کسی بش نزنه هیج جوره رو زمین بند نمیشه اصلا یه چیز عجیب کسی بچش اینطوری هست ؟یعنی پسرم پیش فعاله ؟خیلی نگران شدم خاب از سرم پریده تو خونه هم فقط برای آب خوردن دراز میکشه یا شیر خوردن هیجا نمیتونم با خیال آسوده برم احساس میکنم همه دارن فحش میدن میدم ولی باز توخونه خودمون راحت تر کنترلش میکنم
مامان سید محمد❣️ مامان سید محمد❣️ ۲ سالگی
دیدین بچه عاشق خوراکی خوردنه
من فکر می کردم هنر می کنم که مدام به محمد خوراکی میدم البته سالم میدادم ولی عادت به ریزه خواری پیدا کرده بود منم خیلی غر میزدم چرا سر سفره نمیاد الان چند وقته هر چی میگه خوراکی بده میگم نیست چند روزی واقعا بهش ندادم غیر شیر هیچی نمی خورد ولی گشنه اش میشه میاد درخواست غذا می کنه بعد که دیدم غذا خورد اون وقت خوراکی هم براش میذارم یا میان وعده بهش میدم فاصله بیفته
یا مثلاً علاقه به گوشی نداشت یه دوماهه گوشی علاقه پیدا کرده دیدم دلیل بیشترش اینه که وقتی یه کلیپ جالب میدیدم دانلود می کردم یا بازی رو گوشیم بود این داشت وابسته میشد
یه شب نشستم هر چی داشتم پاک کردم دیگه الان فهمیده گوشی من به دردش نمی خوره از گوشی هم راحت شدم
برای خوابیدنش جیغ و داد می کرد که نباید بخوابیم
منم تصمیم گرفتم مرحله به مرحله به تایم خوابش یکی یکی کاراسو انجام بدم مثلا اول صورتمو می‌شورم و پوشکش عوض می کنم و لباسش
بعد چند دقیقه یکی یکی با فاصله لامپ ها رو خاموش می کنم فقط یه هالوژن تو حال روشن میذارم
میگم زیر نور هالوژن بازی کن
بعد چند دقیقه بهش میگم من خوابم میاد میرم بخوابم اگه دوست داشتی بخوابی یکی از عروسک هات هم با خودت بیار میگه باشه شب بخیر ولی بعد ده دقیقه میاد میگه مامان بخوابیم
بچه ها فقط یه قلب دارن اونو باید بفهمیم
هر چی بیشتر بفههممش صبورتر میشیم
مامان اوین مامان اوین ۲ سالگی
مامانا اینقد اعصابم بهم ریخته که حساب نداره من پسرم ۵ سالشه به هرزبونی بگی بهش نقاط خصوصی بدن وگفتم اما خیلی مظلوم و اصلا نمیتونه از،خودش دفاع کنه جثش هم ریزه اولین دفعه که متوجه شدم که پسر خواهر شوهرم ۵یا۶ یال ازش بزرگتره دستمالی کرده با اون دعوا کردم با زبون خوش هم به پسرم گفتم اجازه،نده دیگه تا حدودی کمتر شد اگرم جایی احساس می‌کردم بارم بهش گوش زد میکردم که خصوصیه تا امروز که رفتیم خونه یکی از آشنا اینا تو اتاق بازی میکردن داداشمم با پسرم بود اون ۷ سالشه حس کردم یکم غیرنرمال به پسرم گفتم بیا کنار خودم بشین که میخوایم بریم بعد اومدیم تو ماشین با زبون خوش ازش تنهایی پرسیدم گفت هیچی دختره گلوم پ فشار می‌داده نمیزاشته بیام بیرون خصوصی رو هم دست میزده بعد من بهش گفتم من باتو دوستم هرمشکلی داره بهم بگو چرا ازخودت دفاع نمیکنی گفت یعنی چی گفتم یعنی احازه،نده کسی،بزنه اگرم بزرگتر بود نتونستی از مامان و باباکمک بگیر اینقدر عصبانی شدم یکم خوراکی گرفتم رفتم در خونه طرف دختر گفتم بیا خوراکی خریدم بعد بهش گفتم من با پسرم دوستم نبینم دوباره از این غلطا کردی همه راه و امتحان کرده بودم گفتم شاید اینجوری پسرم اعتماد کنه اینقدر اعصابم بهم ریخته که حد و حساب نداره چیکار کنم یه پسر نباید اینجوری باشه آخه شوهرمم اخلاق ورفتار مثل پسرم کم رو خجالتی اصلا من یه چیزی،میگم شما یه جیزی میشنوید
مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 مامان شکلات 🍼🧑‍🍼🍫 ۲ سالگی
مامانا
ما یه همسایه ای داریم که قبلاً رفت آمد داشتیم همیشه دخترشو می‌فرستاد خونه ما پیش دخترم تا بازی کنن (دخترش پنج سالشه)
وقتی میومد خونه ما من یه عالمه اسباب بازی میاوردم بازی کنن با همه ی اسباب بازی های دختر من بازی میکرد بعد می‌رفت خونشون بیشتر اون میومد خیلی کم پیش میومد ما بریم
یه روز منو دخترم رفتیم خونشون دختر من هر چیزی که بر می‌داشت ازش می‌گرفت (اون موقع دختر من یک سالش بود )
حتی کوچیک ترین چیزی که تو خونشون افتاد بود از دست دخترم می‌گرفت تا جیغش رو در بیاره اون روز اهمیت ندادم گفتم بچس دیگه
تا مامانش براش یه سه چرخه خرید بعد هر سری تو کوچه میدیدم همو حتی نمی‌گذاشت دختر من دست بزنه بهش چندین بار همین کارش رو تکرار کرد تا یه روز خیلی حوصله ام سر رفته بود دخترمو سوار کالسکه کردم بردمش تو کوچه اینام بیرون بودن مامانش گفت بیا پیش ما رفتم پیششون دخترم دخترمم گذاشتم پایین بازی کنه دختر این خانوم سوار کالسکه دختر من شده بود داشت بازی میکرد دختر منم رفت سوار سه چرخه ش شد تا دید دختر من سوار شده جیغ داد که پیاده بشه مامانشم اصلا نگفت که مامان مثلاً نی نیه بزار یکم سوار بشه توام داری با کالسکه اون بازی می‌کنی اصلا هیچی نگفت منم دخترمو گرفتم زوری پیاده اش کردم بچم غش کرده بود از گریه بغلش کردم بیارمش خونه دیدم دخترش زودتر از ما در خونه وایستاده که بیاد خونمون
بهش گفتم برو پیش مامانت بی ادب دختر من با تو بازی نمیکنه
بعد مامانش قهر کرده که چرا بچمو از خونه بیرون کرده
به جاریم گفته بود من نمی تونستم چیزی بگم به بچم اعتماد به نفس بچم میاد پایین
مامان تیام مامان تیام ۲ سالگی
مامانا بر این موضوع همه واقفین که گهواره جای تبادل اطلاعات و تجربیات ماماناست
ما نه دکتریم نه کارشناسیم نه روانشناسیم
یه مامان میاد یه چیزی میپرسه ، یا اینجا مطلبی میخونه میدونه که همه حرفایی که زده شده از سر تجربه اس
حالا سر هر موضوعی اومدی نظرات و تجربیات مامانارو میخونی ،با دکتر بچت مشورت میکنی تحقیق میکنی شرایط بچت رو میسنجی و در آخر همه اینارو سبک سنگین میکنی بعد واسه بچت اجرا میکنی
اینکه آره بچه ی من اینجوری شد تو گهواره پرسیدم یه مامانی یه چیزی گفت من انجام دادم بچم بدتر شد تقصیر خودته اون مامان رو بچه ی خودش انجام داده نتیجه گرفته اینکه خودت خواستی نظر مامانی که دکتر نیست رو بدونی و انجامش دادی بازم مقصر خودتی اون مادر هیچ تقصیری نداره اون مادرِ بچه ی تو نیست والا الان دکترا هم اشتباهشون رو گردن نمیگیرن اسمشو خطای پزشکی میذارن چرا میاین اینجا آه و نفرین که فلان مادر تو گهواره گفته این کارو کن یا خودش برا بچه خودش انجام داده بود منم واسه بچم انجام دادم ، بچه ی من بدتر شده یا نتیجه نگرفتم
مامان 👼🏻آیهان👼🏻 مامان 👼🏻آیهان👼🏻 ۲ سالگی
سلام مامانا خوبین
میخواستم یه چیزی بگم که حواستون جایی طبیعتی میرین جمع باشه
ما هفته پیش رفتیم تفریح با خانواده دره اشنویه که اونجا هم یه چوپون گوسفنداشو اورده بود چرا
پسر منم گیر داد به شوهرم که بره رو باید بغل بگیره چند بارم به شوهرم گفتم ول کن مریضی میگیره بچه گوش نکرد به حرفم داد بغلش
الان بعد یک هفته دیروز دیدم بدن پسرم اول سه تا جوش زد بعد چند ساعت تبدیل به حاله گرد و رنگ قرمز شود اول فکر کردم چیزی نیش زده ولی با رفتن ساعت بیشتر میشود این دایره ها تو بدنش
امروز صبح سری بردم دکتر که دکتر تشخیص داد که بیماری پوستی گال یا همون به زبون ما ترکا {قوتور} گرفته و من بد بختم شودم اینطوری درسته پماد و شربت داد که گفت خوب میشه الان بعد استفاده خیلی بهتر شوده نصبت به صبح ولی باید به مدت یک ماه این پماد ا استفاده بشه
ما خودمونم هم دام داریم ولی گاو که مریضی ندارن ولی از شانس ما از اون بره که پسرم گرفت بغلش مریضی سرایت کرد بهش
تو رو خدا رفتنی بیرون مراقب بچه هاتون باشین نزارین هر چیزی رو لمس کنن که خدایی نکرده اینجوری بشن