این که با بقیه بچه ها بازی کنه خوبه،ولی من خودم بشخصه اصلا دوست ندارم بچم شب دور از من بمونه،هر جا هست شب باید برگرده بیاد خونه،بنظر من از الان عادتش نده که چون گریه کرد تو کوتاه بیایی و ولش کنی شب بمونه
عزیزم اصلا نزار جایی بچه بمونه .بچه بد عادت میشه و دو تربیته .بعدشم خدایی نکرده اتفاقی افتاد واسش .خودت و شوهرت میخواهید چیکار کنید طرف میگه میخواست نزاری مسولیت داره .بعدشم وقتی اینطوری دلیلی ندارد زیاد رفت و آمد کنید .به شوهرت هم بگو اتفاقی بیفته واسه هر کدومشون توی بازی چیکار میخواهی کنی درست نیست اصلا
پسرمنم تازگیا بدشده بهونه میگیره بچهارو میزنه جیغ میزنه بشدت وابسته باباش شدع
فدات عزیزم اینا هم میگذره انشالله عاقبت بخیر بشن همشون 😍
عزیز.م شرایطت کاملا قابل درک هست و این مشکل رو منم داشتم ولی اولا بچه رو اصلا تنها نذار یا خودت یا باباش همراهش باشین شب ک دیگه اصلا نباید جایی بمونه باید متوجه باشه هرجا هست باید برگرده خونه
وقتیم کسی چیزی یادش میده جلوی جمع نمیخواد بهش تذکر بدی وقتی بردیش خونه کم کم روش کار کن ک رفتارشو ترک کنه
پسر من از پسر برادرشوهرم جیغ زدن یاد گرفت منم دیگه نذاشتم ۲ هفته ببینش وقتیم خواست بره گفتم دوباره بیای کارای بد بکنی دیکه نمیذارم بری بازی کنی اونم دیگه جیغ نزد
در کل گلم کنترل بچتو دستت بگیره حتی اگر پدرش خواست دخالت کنه باید متوجهش کنی ک این تویی ک تایم بیشتری با بچه تنهایی و بچه باید از تو حرف شنوی داشته باشه
من کاملا این حستو درک میکنم چون خودمم یجورایی تو شرایط شما بودم
من نسبت ب پسر کوچیکه ی خواهرشوهرم این حسو داشتم و چند بار در این مورد با شوهرم صحبت کردم ک حس خوبی ندارم و ایشون هم میگفت تو حساسی الان حساسیتم کمتر شده ولی مراقبتامو دارم در مورد زدن هم مادر شوهرم ب دخترم یاد میاد بزن ولی من تو خونه مدام برای دخترم تکرار میکردم ک ما حق نداریم کسی رو بزنیم کسی هم حق نداره مارو بزنه ی تایمی ک من دخترمو از شیر گرفتم گذاشتمش پیش مادر شوهرم اینا وقتی میرفتم بیارمش با من بدرفتاری میکرد منو مینداخت بیرون از خونه تا اینکه خودم تایمای طولانی براش وقت گذاشتم بهتر شد کاملا کارو زندگی رو تعطیل کردم
آخه میدونی من اینجا کسی رو ندارم این بنده خدا هم چون شرایط روحی منو دید گفت بده بچه رو ببرم اینم دوست داره باهامون بیاد تویکم با شوهرت وقت بگذرون اما این دخترش خیلی رو مخمه هرکاری من میگم نکن به بچم اون میزاره انجام بدم خیلی چشم سفیده هرچی هم تذکر میدم جدی نمیگیره اصلا نمیدونم اینو چکار کنم
من تحمل میکنم دیشب رفتم دنبال بچم اصلا اول که دیدمون بهمون توجه نکرد بعدم بخش گفتم بریم خونمون اولش نمیخواست بیاد بعدش قبول کرد که بیاد یه دفعه دختر خواهر شوهرم گفت ما خودمونم میخوایم بریم بیرون دوید اومد رفت داخل بغل دختر خواهر شوهرم با ما نیومد دوباره بازم اسرار که بزارش فردا میاریمش خودمون من احساس میکنم این دو روز که اونجا بود بدتر شده تا میرفتم سمتش ببوسمش منو میزد بعد دختر عمشو نگاه میکرد اونم میخندید چند بارم بهش تذکر دادم از لا به لای صحبت هاشم متوجه شدم که به هامین میگه عروسک رو بوس کن ناز کن بعد بهش میگه حالا بزنش اونم مییزنه تا اینو گفت بهش گفتم این کارو نکن گفت عروسکه طوری که نیست گفتم این پس ذهنش یاد میگیره زدن رو روی بقیه پیاده میکنه یا مثلاً دستش رو میاره جلو به بچه میگه نشکون بگیر نمیدونم چکار کنم اصلا بخدا بریدم خودمم انگار افسرده شدم وقتی باشه بچه عصبیم میکنه نیستش آسایش ندارم نمیشینم گریه میکنم براش خیلی بلاتکلیف شدم نمیدونم چکار کنم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.