بعد چندماه دعوا با شوهرم نوبت گرفتم برا دندونم امروز بریم صب بیدارشدم دیدم خونه نیس تا مادرش برده دکتر .پیام داده اماده شوو دارم میام اماده شدم باباش میبینم در میزنه خودشو زده زمین من حالم بده منو ببر دکتر باباش برد دکتر نوبت من ۱۰بود صدبار از دندون پزشکی زنگ زدن راهش دوره خودمم تنها نمیتونم برم دیگه خسته شدم
حاضرم قسم بخورم باباش چیزیش نبود عادتشه از مردن میترسه مدت یبار خودشو میزنه ب مریضی میره دکتر تا چیزیش نیس هرروز دکتر هرروز امر خانوادش خدامیدونه یروز برا خودمون نیستیم .دلم میخاد جدا بشم بچشو بدم بگم برا خودتون نمیخام😭😭😭😭

نمیدونم چی بگم فقط میدونم حق باتوئه

پدر شوهر منم بازیگر خوبیه خودش میزنه ب مردن شصت سالشه پیرم نیس یبار اینجوری شوهرم برد من مجبور شدم با بابام برم بیمارستان مریض بودم مستقیم رفتم خونه بابام اومد اونجا بابام و مامانم و خودم قشنگ ادبش کردیم شد دفعه اخرش

دیگه برادرشوهرنداری مگه؟

وای مث شوهرمنه براخواهرومادرش هزارکارمیکنه هم زنگ بزنن ماروببرفلان جاسریع میگه حاضرشین اومدم ولی تامن بگم صدتابهانه میاره انقددلم ازش پره که نگو

چرا با اسنپ نرفتی آخه