تجربه من از زایمان

دیروز قرار بود ۱۲برم مطب ماماهمراهم ک دردادم زیاد شدن زنگ زدم بهش گفت من شیفتم ساعت ۱۱ب بعد بیا
۱۱ب بعد رفتم معاینه ام کردن گفتن ۲سانتی و اینک نشتی کیسه آب داری و من متوجهش نشده بودم چون خیلی کم بود فک میکردم ترشحه
بازم تست گرفتن برا اطمینان
گفتن ارع درسته نشتی دارم
خلاصه ۱۲رفتم بخش زایمان
۱۲/۵ماما اومد کیسه ابمو بزنه گف ب روند زایمانت کمک می‌کنه
تا کسیه آب زد گفت بچه پی پی کرده باید بری سز
دیگ ازمن و شوهرم تا رضایت گرفتن شد ساعت یک
البته دکترشیفت دکتر خوبی بودمنو سریع بردن چون ماما همراهم می‌گفت ضربان قلب جنین و حرکاتش خیلی خوب بوده هردکتری جای اون بود می‌گفت فعلا روند طبیعی رو طی کنه تا بعدش

یک سونو وصل کردم لحظه وصلش ی سوزش داشتم فک میکردم جیش دارم
هی میگفتم میشه برم جیش کنم گفتن ن از سونده یکم دیگ ک بی حسی بگیری خوب میشه
رفتیم اتاق عمل متخصص بیهوشی ی آقا بود برام بیحسی زد تو کمرم
بعد پاهام داغ شد گفت ی پاتو صاف بیار بالا ببینم میتونی یان
وقتی نتونستم شروع کردن تا ۱:۲۵دقیقه صدا گریه اش اومد انگار دنیا رو بهم دادن همه دردامو یادمو رفت
بعد آوردن کنارصورتم بوسش کردم و گفتم خوبه حالش و اینک آن ای سیو نمیره
گفتن ن خداروشکر لازم ب آن ای سیو نیس
ماساژ رحمی هم یبار تو اتاق عمل یبار تو بخش زایشگاه یبارهم دم در ورودی ب بخش زنان یبار هم تو بخش انجام دادن
اینک بگم احساس لرز خیلی شدیدی داشتم که بهم اکسیژن وصل کرد گفت تو این دم و بازدم بزن تا ارزن کم بشه
ماماها و پرستارها خیلی خوب بودن

درکل از چیزی ک میترسیدم سرم اومد(مدفوع بچه)
ولی خداروشکر ک تازه بود و نخورده بود ازش آزمایش هم گرفتن گفتن خوبه
سوالی بود در خدمتم

۵ پاسخ

منم خیلی راضی بودم طبیعی بودم

من کیسه ابم خونه پاره شد
بچه تو شکمم ،پی پی کرده بود
ولی نبردن سزارین کنم
طبیعی بچه ب دنیا اومد

عزیزم رسیدگی جطور بود🥺میگن اصلا رسیدگی نمیکنن من میترسم آخر مثل شما بشم

موقع زدن بی حسی درد داشت ؟؟ یا ماساژ دادن شکمتو درد داشت ؟؟ الان راه رفتی من از راه رفتن بعدش میترسم احساس میکنم شکم باز میشه

گلم منم میخوام برم تربت
بیمارستانش چجوری بود راضی از همشون
ماماهمرات چجوری بود رفتارش و اینا؟
من هنوز دودلم

سوال های مرتبط

مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دو✨😌
دهانه رحمم به سه سانت ک رسید کیسه ابمو پاره کردن آمپول اسپاینال زدن بهم دردامو خیلی کمتر حس میکردم ساعت دوازده شب بود دکترم اومد بالا سرم من نفس تنگی گرفته بودم ضربان قلبمم خیلی رفته بود بالا به ماما گفتم من نمیتونم طبیعی زایمان کنم تروخدا سزارین کنید منو گفت باید طبیعی زاینان کنی همه میگن نمیتونم ولی زایمان میکنن بهم اکسژن وصل کرد چون ضربان قلبم بالا بود نفس تنگی هم داشتم ساعت یک دکتر اومد بالا سرم گفت این که ضربان قلب جفتشون داره نویز میندازه خطرناکه باید عمل بشه ولی ماما هی میگفت من احیاش میکنم چیزی نیس داره خوب میشه ضربان قلب جفتشون اخه ضربان قلب نی نی هم اومده بود پایین نمیدونم چرا مامای بالاسرم گیر داده بود من حتما طبیعی زایمان کنم دکتر از اتاق رفت بیرون با دوتا دکتر دیکه اومد اونا هم گفتن باید عمل بشه منو اماده کردن رفتم اتاق عمل چون من اسپاینال زده بودم اصلا آمپول بی حسی ک تو اتاق عمل زدن رو متوجه نشدم ساعت دو صبح نی نی منم بدنیا اومد
مامان سه تا فسقلی مامان سه تا فسقلی ۲ ماهگی
سلام خوبین
من زایمان کردم5/21
ساعت 12منو بردن اتاق عمل ساعت15ونیم از اتاق اومدم بیرون
وضعیت رحمم داغون بود تمام فشار ها رو حس میکردم
حالم بدشد تو اتاق عمل دستگاه برا قلب بهم وصل کردن اکسیژن وصل کردن
کلی بالا اوردم
همش بهم سرم و امپول میزدن
دکتر عربده میزد بالا نیار ولی دست خودم نبود
بهش گفتم معدم داره میترکه گف به درک
وضعیت رحمت داغونه لوله هات ببندم منم ترسیده بودم چون عملم سخت بود گفتم نه
بچه به دنیا اومد فقط گریه هاش شنیدم
بعد بردنش ندیدمش کلی گریه کردم
بردنم تو بخش درد هام رو فراموش کرده بودم فقط میگفتم دخترم رو بیارین
میگفتن نمیشه
هیچی نخوردم تا11شب گفتن مایعات فقط
ساعت 12 با سون اومدن بلندم کردن راه رفتم با بدبختی راه میرفتم
صبح با دردی که داشتم میخواستم برم بچه ببینم
هرجوری بود خودم رسوندم آن ای سیو 😭😭😭
دخترم کلی دم و دستگاه بهش وصل بود چشمای نازش بسته بود باهاش حرف زدم بعد برگشتم تو بخش گفتن باید شکمت کار کنه منم شیاف گذاشتم کار کرد
ساعت 14سون رو کشیدن
هی آزمایش خون میگرفتن سرم میزدن
مامان شاهان مامان شاهان ۴ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان ارسلان مامان ارسلان روزهای ابتدایی تولد
مامان فندوق مامان فندوق ۵ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان مهراد💙💙 مامان مهراد💙💙 ۲ ماهگی
من یکشنبه بود ک حس کردم حرکات بچم کم شده خلاصه هرکاری بگین کردم ولی بازم کم بود شب رفتم بیمارستان قسمت زایشگاه nstگرفتن گفتن مشکلی نداره و میتونی بری خونه ..بعد ی دکتر اومد گفت ن چون مشکل فشار داری باید بستری بشی ب احتمال زیاد فردا سز میشی مایعات سبک بخور من کلا شوکه شده بودم نمی‌دونستم چکارکنم فردا شب همون دکتره اومد گفت تورو ب شیفت بعد میسپارم ختم بارداری دادن گفتن روند زایمان طبیعی و شروع کنن من بازم تعجب کردم گفتم مگ قرار نبود منو سز کنید گفت نه فعلا طبیعی... خلاصه منم قبول کردم و گفتم مشکلی نیس..ساعت ۸٫۵اومدن معاینه کردن گفتن یه سانتی درصورتی ک خودم از هفته ۳۴ ی سانت بودم...برام نمی‌دونم شیاف بود یا قرص گذاشتن تو واژنمو و دردم شروع شد ...تا شد دوباره ساعت۱۲دکتر اومد معاینه کرد ب حدی فشار داد و چرخوند ک من جیغم دردومد و گریه کردم ..بعد دستکش رو دیدم ..دیدم خونی شده ..گفت دوسانتی فهمیدم ک بزور رحممو باز کرد...خلاصه تا شب ساعت ۱۰شب من داشتم درد می‌کشیدم و هر ی ساعتی یبار میومدن معاینه..و همچنان با وجود درد زیاد همون دو سانت بودم
ادامه پارت بعدی
مامان 🩷دوقلوها🩷 مامان 🩷دوقلوها🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوم
نیم ساعت بعد از وصل کردن سوند ویلچر اوردن ک سوارشم ببرن اتاق عمل اخ سوار ویلچر شدن چ عداب اور بود بااون سوند خلاصه ک منو بردن اتاق عمل  پمپ دردمو بغل گرفتم همراه شوهرم رفتیم تو اتاق عمل دکتر بیهوشی همونجا نشسته بود بهش گفتیم میخوایم پمپ درد وصل کنین برام بعد عمل دکتره گفت چرا و نیازنیستو.... ما اصرار کردیم و برگشت گفت اگه بخواید پمپ درد وصل شه برات بعد عمل 24ساعت باید تو ای سیو بستری شی چون داروهای تو پمپ مخدر وقوی هس باید تحت نظر باشی یهو زیاد وارد خونت نشه حالت بد شه. اخ ک چقدر من از بابت پمپ خیالم راحت بود و بااین حرف دکتر سقف انگار ریخت رو سرم هرچی اصرار کردیم ک مسعولیتش باخودمون شما وصل کنین بعد عمل هم ببرین بخش گوش نکرد دیگه من بیخیال شدم ب شوهرم گفتم اگه قراره ب خاطر این ببرن منو ای سیو نمیخوام اصلا پمپ دردو چون دوس ندازم بعد عمل تنها باشم تو ای سیو (همراه نمیزارن توای سیو ملاقات هم ممنوعه) هیچی دیگه منو بردن داخل اتاق انتظار نیم ساعت اونجا ب هر بدبختی بود سر کردم تا دکترم اومد دنبالم گفت مریض منو ببرین اتاق 3بردنم باولیچر اتاق سه گفتن برو تو تخت حالا من بااین سوند لامصب تخت هم بلند هرکار میکنم نمیتونم برم روش😂ب یه بدبختی رفتم روش چهار پنج نفر دورم جنع شدن یکی دستگاه ضربان قلب وفشارو وصل کرد بهم یکی انزوکد زد برا دستم و سرم وصل کردن له هر دوتا دستم یکی نمیدونم چی چی بود ب پاهام وصل کرد خلاصه ک امادم کردن بعد رزیدنت بیهوشی اومد بیحسم کنه 😢اشهدمو خوندم اخه نه این که اینا وارد نیستن دانشجو هستن ممکنه چندین بار این سوزنو بکنن تو کمرت و درست بیحس نشی
مامان 🩷دوقلوها🩷 مامان 🩷دوقلوها🩷 ۱ ماهگی
پارت دوم تجربه زایمان من
نیم ساعت بعد از وصل کردن سوند ویلچر اوردن ک سوارشم ببرن اتاق عمل اخ سوار ویلچر شدن چ عداب اور بود بااون سوند خلاصه ک منو بردن اتاق عمل  پمپ دردمو بغل گرفتم همراه شوهرم رفتیم تو اتاق عمل دکتر بیهوشی همونجا نشسته بود بهش گفتیم میخوایم پمپ درد وصل کنین برام بعد عمل دکتره گفت چرا و نیازنیستو.... ما اصرار کردیم و برگشت گفت اگه بخواید پمپ درد وصل شه برات بعد عمل 24ساعت باید تو ای سیو بستری شی چون داروهای تو پمپ مخدر وقوی هس باید تحت نظر باشی یهو زیاد وارد خونت نشه حالت بد شه. اخ ک چقدر من از بابت پمپ خیالم راحت بود و بااین حرف دکتر سقف انگار ریخت رو سرم هرچی اصرار کردیم ک مسعولیتش باخودمون شما وصل کنین بعد عمل هم ببرین بخش گوش نکرد دیگه من بیخیال شدم ب شوهرم گفتم اگه قراره ب خاطر این ببرن منو ای سیو نمیخوام اصلا پمپ دردو چون دوس ندازم بعد عمل تنها باشم تو ای سیو (همراه نمیزارن توای سیو ملاقات هم ممنوعه) هیچی دیگه منو بردن داخل اتاق انتظار نیم ساعت اونجا ب هر بدبختی بود سر کردم تا دکترم اومد دنبالم گفت مریض منو ببرین اتاق 3بردنم باولیچر اتاق سه گفتن برو تو تخت حالا من بااین سوند لامصب تخت هم بلند هرکار میکنم نمیتونم برم روش😂ب یه بدبختی رفتم روش چهار پنج نفر دورم جنع شدن یکی دستگاه ضربان قلب وفشارو وصل کرد بهم یکی انزوکد زد برا دستم و سرم وصل کردن له هر دوتا دستم یکی نمیدونم چی چی بود ب پاهام وصل کرد خلاصه ک امادم کردن بعد رزیدنت بیهوشی اومد بیحسم کنه 😢اشهدمو خوندم اخه نه این که اینا وارد نیستن دانشجو هستن ممکنه چندین بار این سوزنو بکنن تو کمرت و درست بیحس نشی
مامان ویـهان جون🩵 مامان ویـهان جون🩵 ۵ ماهگی
پارت دوم

به پرستار گفتم دارو بی حسیه رفته میتونم تکون بدم پاهامو تعجب کرد گف چ‌زود بعد زنگ زد ب بخش زنان که بیان دنبالم .اومدن منو ببرن شوهرم دم در منتظر بود وقتی دیدمش انگار دنیارو بهم دادن گفتم پسرمون سالمه گف اره خیلی خوشگله نگران نباش باهم رفتیم بالا بخش زنان پسرمو اوردن دیدمش
مامانم و شوهرم بودن پیشم خیلی قشنگ بود اون لحظه بعد ب پرستار گفتم سوزش داره جای بخیم دوتا شیاف گذاشت برام بعد اون گف باید ب بچه شیر بدی و من شیر نداشتم یعنی نیومده بود تلاش کردیم نشد اومدن سرم دادن ب بچه یکم که قندش نیوفته دیگ تا شب چن بار تلاش یکم شیرخورد
۸ ساعت باید چیزی نمیخوردم بعد ۸ ساعت فقط مایعات ژله شد فردا گفتن تا ظهر مرخصی فقط باید تست زردی بگیریم بعد ک جواب اومد زردی پسرم ۲۴ ساعت اول بین ۷ و ۸ بود ک خیلی بالا بود گفتن رضایت بدین ک میبرین حتما بیمارستان بستری کنن مام دادیم رفتیم یه بیمارستان دیگ فکرشم نمیکردم بخوان نگه دارن دیگ کارارو انجام دادیم دکتر گف شیرخشک بده ب بچه بعد منو بردن قسمت فتوتراپی من برگشتم که به شوهرم بگم فلان چیا میخوام‌که شوهرم زنگ‌زد گف مارو نمیذارن دیگ بیایم دنیا تو سرم خراب شد
اون از اونور بغض میکرد حالش بد بود من اینور
مامان نون خامه ای🩷🧁 مامان نون خامه ای🩷🧁 ۳ ماهگی
پارت دوم داستان زایمان
و من دیگ واقعا استرس گرفته بودم و ضربان قلب بچه هم رفته بود بالا تا و خب برای بچه دارو و اینا تو سرم ب من زدن ک بهتر شد ولی خودم هنوز سردرد و اینا رو داشتم ک دکتر اومد گفت این دوز آخر ضد سردرد تو سرم رو بگیر اگر بهتر نشی باید اورژانسی ببریمت سزارین و من دیگ از نظر زایمانم خیالم راحت شد و این رو بگم ک واقعا از طبیعی ترسیده بودم و خوف ورم داشته بود ک این شرایط رو بدتر کرده بود..
سرم سردردم هنوز کامل تخلیه نشده بود ک ماما ها اومدن و برام سوند وصل کردن و من رو برا اتاق عمل آماده کردن و با همون تخت چون سردرد داشتم من رو منتقل کردن اتاق عمل رفتم داخل اتاق عمل ی اتاق گرم بود ک پرسنل داشتن لوازم عمل رو آماده میکردن و منم گفتم نگاه ب لوازم نکنم ک بترسم ولی خب واقعا ی حس بیخیال نسبت ب خودم داشتم اما نگران بچه بودم چون سن بارداری من ۳۶ هفته و ۶ روز بود و داشتم زایمان میکردم دکتر اسپاینال اومد و من رو سرگرم کرد و کمرم رو سِر کرد و یهو پاهام داغ شد و بی حس شده م همش قرآن میخوندمو دعا میکردم ک یهو گفتن مبارک باشه دختر نازت بدنیا اومد و از بالا پرده نشونم دادن منم گریه کردم حسابی..بردنش وضعیتش رو چک کنن ک من همش خبر گرفتم و میگفتن خداروشکر کامل و سالم هست و بعد آوردن گذاشتن رو صورتم و حسابی بوسش کردم
مامان رادین👼🏻🫀 مامان رادین👼🏻🫀 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۴
اون مامایی ک بالا سرم بود اومد تمام نوک انگشتام رو سوراخ کرد ک فشارم بیاد پایین ولی فایده نداشت ک دیگ زنگ زدن سریع اتاق عمل رو اماده کنید بیمار اورژانسی داریم و من اصلا نفهمیدم چطور بردنم دیگ بردنم اتاق عمل و سریع واسم بیحسی زدن و دراز کشیدم اون پرده رو زدن جلوم از استرس داشتم میمردم و از اون لامپ هایی ک بالا سرم بود چون دورش اینه ای بود داشتم میدیدم ک یهو حالم بد شد و تپش قلب گرفتم اون مرده ک بالا سرم بود گفت فقط تا میتونی دیگ ببخشیدا بدتون هم میاد گفت استفراغ کن و یکم انگار بهتر شدم ک دیدم صدای پسرم اومد اشک تو چشام جمع شد و فقط میگفتم سالمه ک دیدم دکتر گفت نگران نباش همه چیش خوبه خیالم راحتش د ولی گفتن چون خودم تبم بالا بوده و کیسه ابو خیلی وقته پاره کردن بچه تب داره و از آب دور کیسه خورده باید بستری بشه دنیا رو رو سرم خراب کردن ولی بازم خداروشکر میکردم ک بچم صحیح و سالم بدنیا اومد این همه سختی ک بهم اادن ارزششو داشت پسرم ۵ روز بستری بود و بعد ترخیص شد امیدوارم خوشتون اومده باشه 😘
مامان آیدی روبیکا مامان آیدی روبیکا ۴ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی😄
13 ام رفتم بهداشت و گفتم 40 هفته میشم امروز فردا تاریخ زایمانمه گفت میخوای برو زایشگاه رفتم اونجا معاینه کردن گفتن 3 سانتی بستری شدم ساعت 3 رفتم بخش زایمان با آمپول فشار دردام کم کم شروع شد معاینه کردن ک ی سانت بودم بخش ماما اشتباه کرده بودن تا ساعت 8 هیچ پیشرفتی نکردم همون ی سانت بود برام سوند گذاشتن ک دردام شدید شد ن خوابیدم فقط هی کمرمو فشار میدادم و گریه میکردم نفس های عمیق می‌کشیدم ساعت 7 صبح برداشتن معاینه کردن گفت 3.4 سانتی بعد برای اسپاینال گفتم گفتن الان ماما شیفت میاد معاینه میکنه اگ اوکی بودی برات میزنه ساعت نزدیکای 8 تقریباً اومد معاینه کرد 5 سانت بودم ک کیسه آبمو پاره کرد دیگ دردم غیر قابل تحمل بود همش حس فشار و کمر درد داشتم فقط محکم جیغ میزدم نمی‌تونستم تکون بخورم تا ول بده دردم متخصص اومد آمپول زد دیگ بی حس شدم دراز کشیدم برای ان اس تی و نیم ساعتی خواب رفتم یهو حس کردم مدفوع دارم ب خانمه گفتم نمیشه برم دستشویی گفت بزار معاینت کنم شاید سر بچست ک اره اومده بود پایین دیگ زور خودم زور زدم تا بیشتر بیاد بعد همه اومدن ن زور زدن هارو حس کردم ن موقع کشیدن ن برش و بخیه اینا هیچی نفهمیدم راحت بود اخراش ساعت 9:20 دقیقه هم پسرم به دنیا اومد با وزن 3500 🩵🤱