ادامه تجربه زایمان
ی دفعه احساس کردم پوست شکمم رو میکشن گفتم بی حس نشده گفتن بی حسه ولی احساس کشیدگی و اینا داری فقط درد نداری چن دقیقه بعد احساس تهوع داشتم ک گفتم بهم دارو زدن چن دقیقه بعد صدای گریه بچه م اومد بهم گفتن مبارکه و.. عمل تموم شد از این تخت انتقالم دادن ب ی تخت دیگه ک برم بخش خیلی لرز داشتم برام بخاری برقی گذاشتن بالا سرم بچه م رو نشونم دادن ک گفتن ی ساعت میبرن دستگاه ک تنفسش بهتر بشه از مدفوعش هم خورده بود ک کاری کردن بالا آورد
بردنم بخش ی ساعت بعد دخترم رو دادن شب اول خیلی درد داشتم مثل زایمان طبیعی بعد چن ساعت بهتر شدم گفتن تا ۱۲ ساعت ن تکون بخور ن چیزی بخور بعد ۱۲ ساعت مایعات خوردم و پاشدم راه رفتم موقع کشیدن سوند باز نفس عمیق زیاد درد نداره
سعی کردم کامل توضیح بدم ک سوالات بعضی از عزیزان برطرف بشه حقیقتا من خودم خیلی از اینارو نمیدونستم
امیدوارم راحت زایمان کنین و ب سلامت نی نی هاتون رو بغل کنین
سوالی بود در خدمتم

۳ پاسخ

ماساژ شکمی نداشتی شما؟!

طبیعی سخترع بنظر شما یا سز ؟؟

هم‌طبیعی رو‌تجربه کردی هم سزارین ..جدا از مدفوع و استرس کیسه آب نظرتو بزا هرکدوم بگو عزیزم

سوال های مرتبط

مامان آیلا مامان آیلا روزهای ابتدایی تولد
ادامه تجربه زایمان
سریع گفتن دکتر اومد بالا سرم گفت مدفوع کرده و رفت ب مادرم گفت بگو همسرش برع پک بخرع بیاد نشسته بودم رو تخت کاملا کیسه ابم پاره شد زیر پام پر از آب سبز رنگ شد و رگه های مدفوع هم توش بود بعد ده دقیقه دیدم ک‌ با کلی برگه اومدن بالا سرم ک امضا کن باید بری سزارین بچه تو خطره امضا کردم اومدن بهم آنژیو کت زدن و سوند وصل کردن ( نفس عمیق بکشین هین سوند زدن ی سوزش خفیف داره فقط درد ندارع) با مادرم لباسام رو عوض کردم و سوار ویلچرم کردن برم سزارین رسیدم اتاق عمل چون بچه مدفوع کرده بود اورژانسی بردنم اتاق عمل دکترا آماده بودن ب کمر آمپول بی حسی زدن دوبار در آورد دوباره زد گفت کج میشه آمپول سومین دفعه زد بی حسی رو
از سر شونه هام گرفت بخوابونم رو تخت کمرم درد گرفت صدا داد بعد پرده کشید جلو چشمم سه تا آقا بودن گفتن ک ما اونور رو نمی‌بینیم خیالت راحت لباسم رو تا زیر سینه دادن بالا کامل شکمم رو با بتادین ضد عفونی کردن بعد پارچه انداختن کامل روی شکم و پاهام و چیزی از بدنم معلوم نبود آقایون رفتن اونور احساس لرز ریزی داشتم
مامان فندوق مامان فندوق ۷ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان نیلا💓👶 مامان نیلا💓👶 ۷ ماهگی
گفتن برین وسایلشو بگیرین باید بستریش کنیم من با چشمایه گریون زنگ زدم شوهرم گفتن بیا ک قراره زایمان کنم.. و مامانمم اومد
معاینه کردن دوسانت بودم گفتن دهانه رحمت هنوز سفته
بالاخره ساعت4ونیم بستری شدم و اول بهم سرم زدن ک سردردام خوب شه بعد اومدن امپول فشار بهم زدن ک دردام شروع شه اولش دردی نداشتم هی معاینم میکردن سه سانت بودم تا ساعتایه شیش شیش ونیم بعد شام اثردن گفتن بخور شوهرمم برام خوراکی اورده بود ابمیوه اناناس و کمدوت گفتن بخور ک بچت گرسنس خوردم.. تا ساعتایه هفت هفتو نیم هنوز دردام قابل تحمل بود و سه سانت بودم.. بعدش گفتم برم دستشویی رفتم بعد گفتن برو خونوادتو ببین دم در زایشگاه منتظرن رفتن پیش مامانم و شوهرم داشتم با شوهرم صحبت میکردم ک کیسه ابم همونجا ترکید ساعت هشت شب شده بود ب سرعت برگشتم زایشگاه و گفتم کیسه ابم ترکید گفتن برو رو تخت دیگ نمیتونی بیای پایین فقط دراز بکش بعد از اون خیلی دردا زیاد شد باز معاینه کردن گفتن جهارسانتی هنوز
احساس کردم میخوام بالا بیارم گفتم حالم بده بالا میارم بهم پلاستیک بدین چشتون روز بد نبینه فقط بالا میوردم بعد از اون یکم از حال رفتم از درد زیاد
مامان ایلیا مامان ایلیا ۵ ماهگی
بعد گفتن این دکتر بیهوشیه
گفت ک دستاتو رو زانو بزار
گفتم درد داره؟ گفتن ک دردش از انژیوکت بیشتر نیس وکمترا
تا کمرمو پتادین زد اصلااا حس نکردم درد نداش فقط بعد دو دقیقه هی انگشاتمو تکون میدادم
بشون گفتم عمل نکنید هنوز حس میکنم😂
گذش باز تکون میدادم دراز کشیدم انگشتمو تکون میدادم
بعد گفتم عمل نکن. پاتوببر بالا نتونستم گف ک گولت زدیم حالا😂خندیدن
پردرو جلوم کشیدن نگید ک گوشام سنگین شدن نفسم گرف
حالت تهوع شدید گرفتم بش گفتم خااانم با ناله
نمیتونم
نفسم گرف اکسیژن گذاش بش گفتم نمیتونم خفه شدم بعد دکترم بش گف از دور بزار واسش
بعد گفتم تهوع دارم خیلی
دیگه میخاست دارو بزنه ک بالا اوردم
ولی خدایش حالم بد شد
بعد نمیدونم چی تزریق کرد ک حالم خیلی بهتر شد
ک یهو کتفم و قفسه سینه استخونش درد گرف
ک میخاستم فشار بدم گفتن ننن مواظب باش
از دردش ناله میکردم
ک فشار دادن شکموو گفتن میخان بچه رو بیارن بیرون
ک تا صداشو شنیدم. دنیارو ب من دادن گریه کردم
دس پرستار دادن ک جیغ میزد
بش گفتم بیارش ب من بده بوسش کنم گف الان
میارم هی میگفتم مواظبش باش
مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱ ماهگی
خب من از تجربه زایمانم بگم: پارت ۱

روز دوشنبه ساعت ۷ صبح بیمارستان بودیم بیمارستانم دولتی بود
کارهای بستری رو انجام دادیم
و ازم nst گرفتن ، که دوتا انقباض شدید نشون داد هی میگفتن درد نداری میگفتم نه
بعد بردنم ی جای دیگ سوند گذاشتن باز nst و باز انقباض شدید
سوند درد نداشت اصلا بیشتر حس بدی داشت
بردنم اتاق عمل و با همه خداحافظی کردم بدجور استرس داشتم ولی
دم در اتاق عمل دکتر ضربان و fhr قلب بچه هارو خواست حدود نیم ساعت منو دراز کش گذاشتن رو تخت اما پیدا نمیکردن برا یکی از قلا رو که دیگ من یهو دیسک کمرم گرفت و هر کار کردم نتونستم از رو تخت بلند شم و چندتا از مردای اتاق عمل اومدن بردنم
خب اونجا دکترم اومد و خیلی ام مهربون بود و کلی حرفای قشنگ زد
وددرد کمر من سر ب فلک کشید یهو
که امپول بی حسی رو زدن و درد انچنان غیر قابل تحملی نداشت ولی بعد زدن امپول حالت تهوع و تنگی نفس و احساس فشار زیادی تو سرم اومد که نفسام ب شماره افتاد اخرش
عملم نیم ساعت طول کشید و صدای گریه ی بچه هامو ک شنیدم خودم رفتم نمیدونم خوابم برد یا بیهوش شدم وقتی هوشیار شدم تو ریکاوری بودم بچه هامو اوردن پیشم و گرمای صورتشون ک ب صورتم خورد تمام غمام تموم شد و تمام زندگی همون یک لحظه بود برام
لرز من شدتش خیلی زیاد بود ک دکترا اومدن بالا سرم و گفتن فوری دستگاه اکسیژن وصل کنید ،و یک ساعتی بهم دستگاه وصل بود
ماساژ شکمیو وقتی دادن ک هنوز بیحس بودم و درد نداشتم
وقتی بردنم تو بخش شوهرم نبود و رفته بود کریر بیاره
مامان نون خامه ای🩷🧁 مامان نون خامه ای🩷🧁 ۵ ماهگی
پارت دوم داستان زایمان
و من دیگ واقعا استرس گرفته بودم و ضربان قلب بچه هم رفته بود بالا تا و خب برای بچه دارو و اینا تو سرم ب من زدن ک بهتر شد ولی خودم هنوز سردرد و اینا رو داشتم ک دکتر اومد گفت این دوز آخر ضد سردرد تو سرم رو بگیر اگر بهتر نشی باید اورژانسی ببریمت سزارین و من دیگ از نظر زایمانم خیالم راحت شد و این رو بگم ک واقعا از طبیعی ترسیده بودم و خوف ورم داشته بود ک این شرایط رو بدتر کرده بود..
سرم سردردم هنوز کامل تخلیه نشده بود ک ماما ها اومدن و برام سوند وصل کردن و من رو برا اتاق عمل آماده کردن و با همون تخت چون سردرد داشتم من رو منتقل کردن اتاق عمل رفتم داخل اتاق عمل ی اتاق گرم بود ک پرسنل داشتن لوازم عمل رو آماده میکردن و منم گفتم نگاه ب لوازم نکنم ک بترسم ولی خب واقعا ی حس بیخیال نسبت ب خودم داشتم اما نگران بچه بودم چون سن بارداری من ۳۶ هفته و ۶ روز بود و داشتم زایمان میکردم دکتر اسپاینال اومد و من رو سرگرم کرد و کمرم رو سِر کرد و یهو پاهام داغ شد و بی حس شده م همش قرآن میخوندمو دعا میکردم ک یهو گفتن مبارک باشه دختر نازت بدنیا اومد و از بالا پرده نشونم دادن منم گریه کردم حسابی..بردنش وضعیتش رو چک کنن ک من همش خبر گرفتم و میگفتن خداروشکر کامل و سالم هست و بعد آوردن گذاشتن رو صورتم و حسابی بوسش کردم
مامان رایمُن 💙 مامان رایمُن 💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین قسمت ۷

ساعت ۸:۳۰ منتقل شدم به بخش، لباس های اتاق عمل رو با لباس های بخش عوض کردن بچه رو گذاشتن سر جاش
پد و زیر انداز تعویض برام گذاشتن و بالش از زیر سرم برداشتن و گفتن تا ساعت ۱۰ سرت رو تکون نده و زیاد صحبت نکن تا درگیر عوارض بی حسی نشی
ساعت ۱۰ صبح اومدن پشت تخت رو یکمی دادن بالا و بهم چای با عسل و نی دادن که خیلی خوب بود و بعد اون شروع کردن به دادن کمپوت گلابی و انجیر، چای با عسل، نسکافه و … تاکید کردن هر چی بیشتر مایعات بخوری دفع ادرارت بیشتره و زودتر مایع اسپاینال از تنت خارج میشه
و من سعی کردم تا ساعت ۲ که وقت ملاقات بود به حرفشون گوش کنم و همین باعث شد درگیر عوارض اسپاینال نشم
ساعت ۱۱ پرستار اومد برای بار آخر شکمم رو فشار داد ولی این بار متوجه شدم که البته غیر قابل تحملی نبود و واقعاً خوب بود همه چی
ساعت ۴:۳۰ که تایم ملاقات تموم شد اومدن سوند رو کشیدن بهم گفتن نفس عمیق بکش و سریع سوند رو کندن که یه مقدار سوزش داشت ولی خوب بود
و ساعت ۵ بلندم کردن از روی تخت

ادامه تایپک بعدی👈🏻
مامان دنیز👶🩷🌊 مامان دنیز👶🩷🌊 ۲ ماهگی
مامان shahan💙 مامان shahan💙 ۱ ماهگی
مامان پـ💙ـارسا مامان پـ💙ـارسا ۲ ماهگی
ساعت ده شب بود ک دردای شدیدی داشتم تا ساعت دو نصف شب اومدن معاینه کردنو گفتن چون بچه اولمه باید ده سانت شم دیگه رفتنو من بی اختیار زور میردم مامام میگف زور نزن ولی نمیتونستم
بی حدی زور میزدم ک پاهام میگرفت احس میکردم یه چیزی وسط پامه گفتم بچه اومد و بدو بدو دکتر اومد نگا کرد و گف سریع ببرینش رو تخت زایمان و من نمیتونستم راه و برم و ب سخنی رفتم رو تخت
در حین زور زدن یکم تیغ زدن و من اینقد درد داشتم ک درد اونو زیاد متوجا نشدم زور دوم بچه به دنیا اومد و دقیقا ساعت دو و نیم بود
و من از اونجا ب بعد چشام دنبال بچه بود گفت باید صبر کنیم تا جفت بیاد و خیلی زود جفتم اومد و شکممو فشار دادو کلی ازم خون اومد و بعد شروع کرد بخیه زدن ک من متوجه میشدم گفتم دردشو متوجه میشم گف بی حسی زدم ولی خب یکم درد داره دیگه تحمل کردمو بعد از یه ربع بردنم همون اتاقی ک اول بودم مامام اومدو بچمم اورد و من بی اختیار اشک میریختم
باورم نمیشد تونستم
گفت ساعت چهار و نیم میبرننت بخش تا اون موقع ب بچه شیر دادم و بغلم بود تا شد چهار و نیم اومدن لباسامو عوض کردنو بردنم بخش و مامانمو تا دیدم شروع کردم گریه کردن