(۹)
ماما معاینه میکرد میکفتم اصلا پایین نیومده نه؟ میکفت چرا سرشو میبینم
اما من فکر میکردم دروغ میکه که تشویقم کنه بیشتر زور بدم
دیگه یه حا دیدم ماما وسایلای برش رو تاره آماده میکنه
گفتم میخوای برش بزنی ؟ گفت نه فعلا
انا دو دقیقه بعد نه فعلا سوزن بی حسی رو زد که خیلی درد داشت اونم
یهو برش رو زد که تا استخونام سوخت و یه حیغ بنفش کشیدم
دکتر هم رسید
چند نفر ریختن بالا سرم دکتر و ماما پایین وایسادن هی میگفتن زور بده
یه نفرم رفت بالای چهارپایه شکممودفشار میداد
منم داد میزدم توروخدا دستتو بیار بیرون دکتر میکفت نمیشهههه بچه بدجاییه بد حال میشه
هی میگفت زور بده بد حال میشه بچت...
التماس میکردم بابا منو ببزید سزارین غلط کردم اومدم طبیعی میکفتن نمیشههه زور بزننننن موهاشو میبینیم
( از همون۷-۸ سانت التماس میکرد منو ببرید سزارین من نمیتونم ماما هم میگفت نمیشه بچه اومده پایین
منم پر رو پر رو میکفتم پس سزلرین اورژانسیا رو چیکار میکنید منم همونحوری سز کنید😑😂)
ماما میکفت حیف نیست؟ دردشو تا الا کشیدی ببریمت سزارین الان؟ میکفتم به حهنم ببرید میکفت نمیشه بچه اومده
پایین

۷ پاسخ

🥲 تمام دردا اومد سراغم دوباره

کدوم بیمارستان رفتی عزیزم؟؟

وای عزیزم چقد سحتی کشیدی وقتی تجربه هات رو میخوندم از یه جایی به بعد ضربان قلبم رفت بالا خداروشکر هر دوتون سالمین.🙏♥️
درخواست دوستی دادم لطفا قبول کن که گمت نکنم بیام بقیه تجربه ت رو بخونم🙏🌹

وای چقدر سخت آدم میگرخه من غلط کردم میرم سزارین

وای نفسم بند اومد

.

.

عزیزم پیامتو خوندم و بشدت برات ناراحت شدم اما همینکه نی نی سالمه خداروشکر و با تممماااااااام وجودم از عمق جان درک کردم ک چی میگی.....واقعا اینکه میگن بهشت زیر پای ماماناس یک حقیقته محضه بخدا

سوال های مرتبط

مامان ..... مامان ..... ۱ ماهگی
مامان 𝙰𝚛𝚢𝚊🧸💙 مامان 𝙰𝚛𝚢𝚊🧸💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت شش✅
من دیگه انقد داد زده بودم منو ببرید سزارین ماما همراهمم هم چنان کلی ورزش و ماساژ و دوش آب گرم برد منو که دوش واقعا دردمو کم میکرد تا اینکه شیفت عوض شد اومدن گفتن که بچه 18ساعت تو خشکی بوده خطرناکه دکتر بیاد نامه بده بریم سزارین که واقعا هم خوشحال شدم هم ناراحت چون ضربان قلب بچه هم داشت افت میکرد ومن دیگه طاقتم تموم شده بود جوری که دلم میخواست بمیرم از این همه درد طولانی راحت شم انقدم گلاب به روتون بالا آورده بودم نا نداشتم تا اینکه ساعت 8ونیم یه ماما اومد معاینه کرد گفت 9و نیم سانته منم همش حس زور زدن داشتم و حس میکردم مدفوع دارم تا اینو به ماما همراهم گفتم چقدر خوشحال شد گفت ک زایمان نزدیکه واقعا معجزه شد کم مونده بود برم سزارین ماما بیمارستان بهم گفت هر وقت انقباض داشتی زور بزن منم هر 30ثانیه انقباض شدید و طولانی داشتم که پاهامو می‌گرفتم تو دستم و سرمو فشار میدادم تو سینمو با تموم نیروم زور میدادم تا ماما داد زد آفرین موهای بچه رو میبینم تا اینکه بلندم کردن بردنم اتاق زایمان خوابوندنم رو تخت زایمان گفت زور بزن تا میتونی زور بزن وگرنه بچه خفه میشه سرش اومده بود پایین گیر کرده منم چون خییییلی درد کشیده بودم و تقریباً هیچی نخورده بودم نا نداشتم زور بزنم آمپول بی حسی رو زد وچون سر بچه گیر کرده بود نذاشت بی حس بشه تیغ و کشید ومدام داد میزد زور بزن بچه داره خفه میشه دید دیگه من نمیتونم داد زد همه دکترا وپرستارا ریختن بالا سرم دوتا خدمه افتادن رو شکمم محکم فشار میدادن منم به خاطر بچه تا میتونستم
مامان فسقلی مامان فسقلی ۷ ماهگی
دیگه شروع کردم و تا ساعت یک ربع ب پنج ک. نیم ساعت یکسره ورزش کردم و دیدم درد داره میگیره ب ماما گفتم گفت ن هنوز کمه دیگه درد فقط سمت راست پایین تیر می‌کشید و من ب هر بدبختی تا ساعت ۵ ورزش کردم وحس میکردم رو مقعدم فشاره دوباره ماما گفت بیا بخواب برا ضربات قلب و معاینه و چون درد داشتم دوباره اپیدورال و شارژ میکردن برام و آروم تر شدم که ماما معاینه کرد و یکدفعه گفت فول شدی و سر بچه اومده پایین قشنگ یکم زور بزن که زور زدم گفت سر بچه دیده میشه منم اصلا درد نداشتم اومد کیسه آب و زد و سوند وصل کرد ک من اپیدورال داشتم اصلا حس نکردم مثانه رو خالی کرد و می‌گفت قشنگ زور بزن تا بچه بیاد پایین تر بریم رو تخت زایمان منم جوری ک میگفت همکاری‌میکردم و نیگفت خیلی عالیه با دکتر هماهنگ کردن و بعد چند تا زور گفت نزن بریم رو تخت زایمان

من و با ویلچر بردن چون پاهام بی حس بود تقریبا رو تخت زایمان هم تا دکتر بیاد با پرستارا و ماما حرف میزدیم انگار نه انگار ماشالله ماما هم گفت زور بزن بعد قیچی برداشت فکر کردم داره پاره میکنه گفتم چی‌کار میکنی الکی‌برش نزنی گفت ن یکم از‌موها بچه رو زد گداشت رو لباسم ک‌ببینم 😂 خیلی بانمک بود دیگه دکتر ۶ اومد و گفت همه چی عالیه و و شروع کن زور زدن منم چند تا زدم و پرستار چند بار محکم شکممو فشار داد منم زور. زدم سر بچه اومد بقیه بچه سر خورد اومد بیرون و گذاشتن رو سینم و دیدم یک زور دیگه زدم و جفت هم اومد و دکتر بخیه زد و بردن تو خود زایشگاه تا دوساعت د بعد بردن بخش
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۶ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من پارت پنجم
گفتم گرممه هرچی میگم فقط الکی میگن روشنه گفت نه بخدا روشنه کولر اینا به من دروغ نمیگن ولی نمیدونم چرا گرمه گفتم خب خاموشه روشن نیس من حتی زیر اب هم دارم عرق میکنم ، خلاصه ماما رفت دوباره برای کولر بهشون گفت منم با دردی که سر تاپای وجودمو گرفته بود با یه سرم کوفتی تو دستم لوله رو‌ میبستم دستمو به دیوارا می‌گرفتم میرفتم تمرینایی ک بهم گفته بود بچه میاد پایین و زور زدن رو انجام میدادم تا بیاد تحملم تموم میشد خودمو پهن میکردم رو زمین بدتر دردام بیشتر میشد میرفتم به بدبختی خودمو مینداختم رو تخت طاق باز میخوابیدم یکم زور میزدم با شروع شدن دردام دوباره یکم اروم که میشد خوابم میگرفت بعد دردام که میومد دوباره میچرخیدم رو پهلو راست پای چپمو میدادم تو شکمم زور میزدم ، ماما هم بنده خدا رفت دکترارو صدا زد هی معاینه میکردن هی میگفتن خوبه افرین افرین زور بده یکی دیگه یکی دیگه بازم هیچ و میرفت و من دوباره خودمو پرت میکردم پایین و به ماما میگفتم تورو خدا کمکم کن بگو کمکم کنن میگفت عزیزم بخدا دست من نیس ، اما تند تند میرفت دکترارو میاورد بالا سرم ، همه ی این دردا و معاینه ها و زور زدنا ادامه داشت تا ساعت شیش ماما همراهم خدا خیرش بده حلالش باشه رفت هرچی دکتر و متخصص بود جمع کرد اورد بالا سر من ، دکتر خودم که از بیمارستان انتخابش کرده بودم گفت عزیزم اینهمه درد کشیدی یکم همکاری کن حیفه بعد اینهمه درد بخوای سزارین بشی بعد به همکاراش میگفت چیکار کنیم اگه نشد با دستگاه بکشیم بیرون دیگه
مامان سمانه مامان سمانه ۱ ماهگی
پارت ۶زایمان طبیعی ..ماما دوباره امد گفتم به خدا به من زور میاد امد معاینه کرد گفت ۸و۹ سانتی هنوز فول نیستی ساعت ۵ صب بود من گریه میکردم مامانم گریه میکرد هیی میگفتم مامان من میمرم مامانم میگفت من چیکار کنم که پرستار که بالای سرم بودبه مامانم گفت تو بره بیرون این تورو میبینه بیشتر دردش میاد زور میومد..درد میود .انقباض از یه طرف نفسو قط می‌کرد گفت به من اکسیژن وصل کنید اون پرستار امد وصل کرد سرمم تموم شو یه سرم دیگعی وصل کردن هی زور میومد میگفتم بخدا زور میاد ولی اصلا توجه نمیکردن میگفتم دسشویی دارم مامانمو صدا میزدن میگرفتم دسشویی ولی ببخشید نمی تونستم زور بزنم مامانم اونجا گفت این نمی تونه واسه دسشویی زور بزنه چه طوری به بچه زور میزنه خلاصه ماما امد نگاه کرد گفت فولی هربار زورت امد توهم زور بزن منم زور میزدم اونم دستشو می‌کرد توم هی اینور اونور می‌کرد بچه نمیومد نیم ساعت اونجوری کرد ولی بچه نمیومد منم وقتی زور میمود شدتش انقد زیاد بود میگفتم بالا میارم در این هینم خوابم میگرفت از شدت خستگی ولی درد نمی زاشت یهو بی حال شدم که شنیدم پرستار به ماما گفت بهش شوک بزنیم گفت یکم صبر کنم منم دوباره دردم گرفتمو گفت به هوش امد خلاصه هی ماما تلاش می‌کرد میگفت زور بزن منم میگفتم به خدا زور میزنم که دیدم به همون دکتری که منو معاینه کرد و گفت اتاق عمل این پشته زنگ زد گفت خانوم دکتر لگنش خوب نیس بچه مونده توی لگنش سرش آمده بدنش نمیاد بچه خیلی بالاست چیکار کنیم اگه بره هم عمل ریسکش خیلی بالاست گفت خودم میام یکم منتظر بمونید اگه نشد ببریم..منم ۱۰ سانت باز بود ...هی این ماما تلاش میکنه که یهوگفت زود باشید برید دکترو صدا کنید
مامان کایرا مامان کایرا روزهای ابتدایی تولد
مامان 💙الوین💙 مامان 💙الوین💙 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت چهارم

خلاصه‌ با کمک های ماما خیلی پیشرفت کردم همش میرفتم زیر دوش آب گرم همش دسشویی داشتم کیسه آبمو خواستن پاره کنن خبری از کیسه آب نبود فکنم پاره شده بود زیر دوش من نمیدونستم‌ یا بازم نمیدونم خلاصه ساعت شد ۲ اینا‌ ماما گفت دراز بکش معاینت‌ کنم درد داشتم نوار قلب گزاشته‌ بودن پرت کردم اونور ماما گفت خیلی خوب پیشرفتی سر بچه اومده پایین بعد  وسایل های زایمان و آماده کردن‌ یه عالمه دانشجو‌ ریخت سرم بعد ماما گفت آماده شو بچه داره میاد از ۵سانت‌ با کمک ماما یهو شدم ۸ سانت گفت خیلی زور بزن دیگه داشتم از زور زدن روانی میشدم‌ گفت زور بزن فقط سر بچه دیده میشه منم هرچقدر زور داشتم زدم واقعا سخت بود بعد گفتن زود باش زور بزن سر بچه داره میاد بعد آوردن بتادون‌ ریختن به پاهام شروع کردن بی حسی زدن  بعد با قیچی برش زدن اصلا نفهمیدم چون خیلی درد داشتم بعد اینکه‌ برش زدن سر بچه اومد بیرون فک کنین دیگه دردام  یه جوری بود تا دم مرگ رفتم‌ همین که سر بچه اومد بیرون دردام‌ تموم شد بدنشم‌ لیز خورد اومد بیرون
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۴ ماهگی
پارت ۴ ساعت ۶ دوباره معاینه ام کرد گفت ۵ ۶ سانت شدی گفتم تروخدا تحمل ندارم یا من رو ببر سز یا آمپول بی دردی بزن یکم آروم بشه دردام گفت نه آمپول نمیشه بزنم بچه ضربان قلبش منظم نیست بزنیم ممکنه ضعیف بشه از ساعت ۶ هر نیم ساعت از اون معاینه وحشتناک ها می‌کرد میگفت میخوام کمک کنم زودتر باز بشی دردام همینجور بیشتر و بیشتر میشد که یه آمپول میزد وسط دردام از حال میرفتم دوباره که دردام شروع میشد پا میشدم میخواستم جیغ بزنم ماما همراهم میگفت نفس عمیق بکش سه تا بده تو بده بیرون با بدبختی نفس میکشیدم تهش یه جیغ میزدم😅 ساعت ۷ و نیم معاینه شدم شده بودم ۸ سانت یه ماما دیگه هم معاینه کرد گفت آره ۸ سانته زنگ زدن به دکتر گفتن بیا دکتر ۸ بود اومد اونم معاینه کرد گفت ۸ سانته بهم گاز دادن استنشاق کنم چون دیگه دردا داشت من رو میکشت حالا به جای نفس و جیغ وقتی دردام شروع میشد تند تند تو اون نفس می‌کشیدم که اشتباهم این بود زیاد توش نفس کشیدم که رفتم تو حالت اغما ماما صدام می‌کرد صداش رو می‌شنیدم نمیتونستم جواب بدم دیگه نمیدونم ساعت چند بود که ماما دکتر اومدن بالاسرم با فاصله نگاه میکردن میگفتن بچه اومده یعنی دیگه بدون که معاینه کنن معلوم بود گفتن بلند شو برو اتاق زایمان با اون دردم از جام بلند شدم با سرعت رفتم که یکم دردم آروم بشه رفتم رو تخت زایمان خوابیدم ماما همراهم اومد گفت پاهات رو بگیر تو دستات زور بده منم همون کار رو کردم اونم همزمان با من محکم رو شکمم دودستی اومد از اون طرف هم دکتر با قیچی برش داد یهو سبک شدم دیدم شکمم داغ شد نگاه کردم دیدم یه موجود سیاه رو شکممه قربونش برم بهترین حس دنیا بود یعنی تمام دردام رو شست برد🤩
مامان هانا مامان هانا ۷ ماهگی
پارت سه

اصلا ورزش اصلا بدردم نخورد خلاصه که یکی اومد مثل بازاریابی که امپول بیحسی میخوای گفتم اره یه امپول زد من خوابیدم ولی درد حس میکردم ولی ضعیف تر بعد نمیدونم چند مدت دوباره دردا شدید وقتی اومد سراغم ولی من عالم هپروت بودم فقط یادمه ناخوداگاه داد میزدم که من درد دارم یکاری بکن اونم باز امپول مزد باز من عالم هپروت مبرفتم ‌هیچ تسلط روی بدنم نداشتم ازینورم کشنه بودم حلقم خشک شده بود بشدت یکنفر نبود به لیوان اب بده ماما همراهم که. فقط هر جند دقیقه معاینه میکرد میکفت جند سانته باز میرفت به صبحانه س بیشتر از من اهمیت میداد خلاصه اینکه این روند ادامه داشت تا وقتی من فول شدم و کابوس شروع شد بمن میکفت زور بزن من هیج زوری نداشتم اصلا نمیدونستم بیمارستانم خونم کجام بزور چشام باز میکردم و زور میزدم هیچ انرژی نداشتم اونقدر سخت بود که حس میکردم قلبم داره وای میسته دکترم میخواست بره بخش منو دو نفری میگفتن زور بزن ولی زور نداشتم اونقدر زور زدم که تمام مقعدم زد بیرون و منو میخواستن ببرن روی صندلی زایمان. با ولیچر حس میکردم که یه جیزی لاپامه سنگینه و نمیتونستم بشینم به بدختی فحش و تحقیر منو روی صندلی ننشوندن بردن اتاق مخصوص باز کفتن زور بزن و من داشتم از حال میرفتم ضربان قلب بچه افت کرد چنتا زور محکم زدم که حس کردم ‌روحم از بدن جدا شد
مامان کیاناولیانا مامان کیاناولیانا ۵ ماهگی
اما من از اول ب هر کد م از ماما ها میگفتم بنظرتون بچه چند کیلو میگفت ی ۳ و خورده ایی هست ولی من چون داخل سونو وزنم ک ۳۵ هفته رقتم بچه ۳ کیلو بود بشون گفتم زیاد نبود برا اون موقع میگفتن ن بابا بچه اولت ک ۳ و ۴۰۰ باشه نکنه میخای این ۴ تا باشه منم چیزی نگفتم دیگ دیگ.دردا اخر طوری بود ک ماما همراهم میخاست منو از تخت بیاره پایین جیغ میزدم دست از سر من بردار و کارم نداشته باش 😄😄
اونم میگقت خب پس برا چی ماما گرفتی وقتی میخاستی خودت تنها باشی
دیگ ۹ سانت شدم جیغ میزدم منو ببرید روتخت زایمان من دیگ میخام زور بزنم بیاد دیگ تحمل ندارم اونا هم میگفتن ن بری اونجا اذیت میشی باید فول بشی🤣این جا بود بای حالت قهری میگفتم خو باش اگ منو نبردید باید کول کنید
ساعت دیگ ۱۱و نیم بود ک بردنم رو تخت گفتن هر وقت احساس مدفوع داشتی زور بزن منم زور میزدم ولی دیگ دردام رفت بودنو نمیتونستم زور بزنم دکتر هر دفعه میگفت موهای بچه رو دارم‌میبینم ترو خدا زور بزن
منم هر چی زور میزدم سر بچه بیرون نمیومد دیگ طوری بود اونا خودشونم نگران شده بودن و جیغ میزدن زور بزن منم هر چی زور میزدم بی فایده بود