۸ پاسخ

منم بچه دومم همین بودم ولی بدنیا اومد دیگ عاشق شدم جونم ب جونشه
این سومی هم همینم از بس تو بارداریام اذیت شدم و کسی نداشتم درکم کنه

طبیعیه .خواهر شوهر منم تو بارداری میگفت حس خاصی ب بچه ندارم
الان بیا ببین کسی نمیتونه ب زلزله هاش بگه بالاچشت ابروعه

عزیزم بنظرم حتما سعی کن رو خودت کار کنی و این موضوع رو قبل از بدنیا اومدن بچه ات حل کنی
باهاش حتما حرف بزن ،اصلا باهاش درد و‌دل کن ،از اتفاقات روز بگو،به خودت بیشتر برس ،نزار این حس افسردگی بهت غلبه کنه
لباساش بغل کن ،صورت ماهش رو تصور کن ،چونکه وقتی بدنیا بیاد اگر باهمه وجود دوسش نداشته باشی نمیتونی همه سختی هاش رو تحمل کنی ،نمیتونی در مقابل اذیتاش صبوری کنی و در مقابل اشتباهاتش بغلش کنی و کنترل زبان و عصبانیت داشته باشی در مقابلش

اولش کلا باور نمیکردم و خیلی استرس داشتم پشیمون هم شده بودم که چکاری کردم
بعد کمکم که تکوناشو حس میکردم واقعا ذوق میکنم میدونستم زودتر اقدام میکردم
ولی دردش که میاد برعکس
دیوونه شدم😂
وااایی بچه که میاد اینقدر شیرینه تمام احساساتتو دگرگون میکنه
دختر خالم بچه دوست نیست ولی بچش که بدنیا اومد جونش بهش وصله چون اینقدر حرکات بامزه ای درمیاره خودشو تو دل همه جا گذاشته

من سر بچه اولم هیچ حسی نداشتم وقتی دنیا اومد و بغلش کردم دنیام عوض شد

منم حسی ندارم و حتی گاهی چون باعث شده برم خونه مامانم از باباش دور شده باهاش دعوا هم میکنم😁

یعنی باهاش حرف نمیزنی نازش نمیکنی؟

اره من ندارم خیلی سخته

سوال های مرتبط