۶ پاسخ

منی ک ب شوهرم گفتم دعوام کردم،باهاش انگار ن انگار
زده ب سرم بچم یکم جون گرفت طلاق بگیرم ازش

اصن دوس ندارم باردار شم دوباره
از افسردگی بعدش متنفرم

دقیقا شرایط من بود بعد ۲۵ روز اوکی شدم

امیدوارم منم زود خوب بشم
خیلی حسه بدیه خیلیاااا

منم اینطوری بودم
وابستگی بدترین حس دنیاست
آدمو ضعیف می‌کنه

منم‌همش حس میکنم بچم به دنیا بیاد خیلیییی حسی بهش ندارم
یه‌حس عجیب و غریبیه
شایدم چون‌هنوز‌ندیدمش‌حسم اینه

سوال های مرتبط

مامان دیارا خانوم🩷 مامان دیارا خانوم🩷 ۲ ماهگی
خداروشکر بخاطر دخترم ، اگه بخام تجربمو بگم از این ی ماه ، ده روز اول واقعا سخت بود برام زایمان ، درد بخیه ها ، اینقد از شکم بدون بچه و بخیه هام میترسیدم نگاشونم نمیکردم ، شیردهی وقتی شیرم کم بود خیلی درد کشیدم تا به شیر اومدم هر ساعت سینهامو میدوشیدن مامانمو خالم ، بچم سیر نمیشد خیلی گریه میکرد باهراشکش اب شدم ، زردی و دستگاه زردیه لنتی ، حس افسردگی و گریه و حس دوری از شوهرم ، بعد ده روز ک اومدم خونم مریض شدم خیلی بهم سخت گذشت 12 روز درد کشیدم تا اخر با سونو فهمیدیم تو رحمم خون لخته شده و الان دارو میخورم خداروشکر خوبم ، شب بیداری دلدرد بچم ، اینکه نه ماه بارداری منع رابطه بودم الانم همسرم طفلک بهم فشار نمیاره ولی واقعا میترسم از رابطه دوسندارم چهل روزم بشه😥😂
با این همه بالا پایین حس میکنم قبل اومدن دخترم خوشبخت نبودم وقتی خوابه دلم براش تنگ میشه حاضرم هزاران بار همه ی اینارو تجربه کنم چون به یبار خندیدنش می ارزه خداروشکر ک مادرم خداروشکر ک خدا بهم توان میده انشاالله همه ی باردارا به سلامتی زایمان کنن و همه ی چشم انتظارا این روزارو به خوشی تجربه کنن
مامان ܩߊ‌ܣـ🌙ـܠࡅ࡙ن🩷 مامان ܩߊ‌ܣـ🌙ـܠࡅ࡙ن🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت آخر:
من هم درد طبیعی رو کشیدم هم سزارین با درد راهی اتاق عمل شده بودم و دیگه داشت غیر قابل تحمل میشد دردام آروم ناله میکردم و گفتن بشین رو تخت تا دکتر بیهوشی بیاد آمپول بی‌حسی رو بزنه تو کمرت خدایی کادر اتاق عمل بینظیر بودن از اخلاق و روحیه ای که بهم میدادن خیلی خوب بودن خیلی🥲
گفتن چیزی نیس فقط خودت رو شل کن سرت رو بده پایین که اصلا متوجه نشدم و آمپول رو که زدن بدنم داغ شد و دیگه دردام رفت پاهام سنگین شده بود دکتر رسید و سریع آماده شد و تیغ کشید دردش حس نکردم ولی کشیدنش روی پوستم متوجه شدم ناخودآگاه گفتم آخ که ترسیدن گفتن مگه درد متوجه میشی گفتم ن فقط حس کردم که یه حالت گیجی داشتم فک کردم هنوز دارن شکمم پاره میکنن که میبینم زایمانم تموم شد و بچمو برده بودن زایشگاه و تحویل خانواده ام دادن و من اصلا متوجه نشدم 😐
بعد از عمل و هم تو ریکاوری ماساژ رحمی دادن که ۲مرتبه اش حس نکردم چون بی حس بودم هنوز
و اینکه ۸ ساعت گذشته بود من هیچ دردی نداشتم هنوز و منتظر دردای غیر قابل تحمل بودم که خداروشکر درد زیادی نداشتم راحت بودم ولی برا احتیاط ۲تا شیاف زدم که بی تاثیر نبودن با شیاف ها دیگه خیلی راحت پا میشدم به بچم شیر میدادم وقتی ۱۲ ساعت شده بود
برا راه رفتن هم خیلی راحت پا شدم قدم زدم
همه چی برام خوب و راحت گذشت و خیلی خوشحال بودم که سزارین شدم فقط اینکه سرمو تکون داده بودم و همین شد بلای جونم تا یه هفته درگیرش بودم و مایعات خیلی مصرف میکردم و کاپو می‌خوردم بعد یه هفته خوب شدم خداروشکر
در کل برا من میدونم آدم زایمان طبیعی نبودم که خداروشکر میکنم سزارین شدم ایشالا زایمان های بعدیم هم همینطور راحت و آسون باشه برام...🙏🏻🌱