خداروشکر بخاطر دخترم ، اگه بخام تجربمو بگم از این ی ماه ، ده روز اول واقعا سخت بود برام زایمان ، درد بخیه ها ، اینقد از شکم بدون بچه و بخیه هام میترسیدم نگاشونم نمیکردم ، شیردهی وقتی شیرم کم بود خیلی درد کشیدم تا به شیر اومدم هر ساعت سینهامو میدوشیدن مامانمو خالم ، بچم سیر نمیشد خیلی گریه میکرد باهراشکش اب شدم ، زردی و دستگاه زردیه لنتی ، حس افسردگی و گریه و حس دوری از شوهرم ، بعد ده روز ک اومدم خونم مریض شدم خیلی بهم سخت گذشت 12 روز درد کشیدم تا اخر با سونو فهمیدیم تو رحمم خون لخته شده و الان دارو میخورم خداروشکر خوبم ، شب بیداری دلدرد بچم ، اینکه نه ماه بارداری منع رابطه بودم الانم همسرم طفلک بهم فشار نمیاره ولی واقعا میترسم از رابطه دوسندارم چهل روزم بشه😥😂
با این همه بالا پایین حس میکنم قبل اومدن دخترم خوشبخت نبودم وقتی خوابه دلم براش تنگ میشه حاضرم هزاران بار همه ی اینارو تجربه کنم چون به یبار خندیدنش می ارزه خداروشکر ک مادرم خداروشکر ک خدا بهم توان میده انشاالله همه ی باردارا به سلامتی زایمان کنن و همه ی چشم انتظارا این روزارو به خوشی تجربه کنن

تصویر
۳ پاسخ

وای درد بخیه خیلی بده
من فقط امیدوارم زودتر ی هفته بگذره از شر بخیه های لعنتی خلاص شم
ولی تااینجا ی نگاه پسرم همه دردارو میشوره و میبره🥺😍

سلام عزیزم تو فکرت بودم میخاستم پیام بدم نگران وضعیتت بودم،،،،والا من پوره شدم حالم خیلی بده کولیک دخترم امانمو بریده کاش مث تو امیدوار بودم یکم

کاش منم حس تو رو داشتم ولی اصلا این روزا رو دوست ندارم، دوست دارم دارم مثل خواب باشه بیدار شم بشه 6ماه بعد🥲

سوال های مرتبط

مامان HOSNA مامان HOSNA ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت آخر
من سعی میکردم حواسم و سمت بچه پرت کنم که متوجه بخیه ها نشم و اونا بخیه رو میزدن و بهم گفتن از داخل یه مقدار پارگی بیشتر بوده و بخیه خوردم اما از روی پوست شیش تاست و زیاد نیست اما بخیه های داخلیم بیشتره دیگه خلاصه دکتر کوچولو من با وزن۳۷۰۰ به دنیا اومد و دهن مامانش و سرویس کرد پرستار ها به شدت از زایمانم راضی بودن چون کاملا طبیعی و بدون آمپول فشار بود و به خاطر ورزش ها لگنم خیلی خوب از پس زایمان براومد و همه تعریف می‌کردن و میگفتن خیلی عالی زایمان کردی
ولی با وجود همه اینا واقعا درد داشت و درد کشیدم خداروشکر که تموم شد ولی کلا زایمان طبیعی روند سختی داره
درسته الان درد خاصی ندارم میتونم بنشینم و خودم بچم و شیر بدم و راحت راه برم و همه اینا به خاطرش خداروشکر می‌کنم اما نمیشه از دردهاش چشم پوشی کرد.
موقع اذان ظهر دختر قشنگم به دنیا اومد و من عاشقم اصلا این حسی که الان دارم وصف ناپذیره انشاالله که قسمت همه بشه
بماند به یادگاری۱۴۰۴/۳/۲۱
مامان 🎀سلن🎀 مامان 🎀سلن🎀 ۲ ماهگی
پارت چهارده
اومدم دراز کشیدم گفتن کمپوت گلابی بخور و چیزایی آبکی تا شکمت کار کنه ی چهار پنج ساعتی بود هیچ اتفاقی نیفتاده بود پرستار دیگه اومد گفت چیشد کار نکرد گفتم ن گفت شیاف دادن بهت گفتم ن فقط شربت گفت تا شیاف تزاری کار نمیکنه شکمت ک ی شیاف داد گذاشتم بعد نیم ساعت شکمم کار کرد اجازه دادن غذا بخورم دیگه
ولی وقتی بلند میشدم حس میکردم بخیه هام انگار دارن باز میشن ی درد و سوزش بدی داشتم ب پرستارا گفتم گفتن ن از داخله اینجایی ک تو میگی بخیه نداره
تو این مدت ب هیچ عنوان اجازه اینکه با بچه ارتباط پوستی بگیرم نداده بودن فقط شیر میخورد بچه مادرم می‌برد با کلی فاصله میزاشتی رو تختش می‌خوابید
دکترم اومد منو دید گفت مشکلی ندارد همه چیش عالیه مرخصس بشه فردا
فرداش تاسوعا بود همه جا تعطیل بود
دیگه فردا ساعتهای ده یازده بود گفتن برو کارارو برسم ترخیصی رفتیم کارارو کردیم و با کلی داستان و اذیت ترخیص کردن اومدیم خونه
چهار پنج روز اول خوب بودم بعد چهار پنج روز سر درد هام شروع شد ی سردرد خیلی عجیب و غریب ک تو عمرم تجربه نکرده بودم
با کافئین هرجور بود کنترل کردم
خداروشکر بچم زردی نداشت
همه چی بچه خوب بود خداروشکر
روزای اول دورم شلوغ بود دیگه کم کم همه رفتن من موندم بچه تا دوازدهم خونه مادرم بودم دوازده روزگی با کلی استرس دیگه اومدم خونه خودم کم کم عادت کردم

اینم از تجربه زایمان در دردسر من 😑🤣