سلام خانما یه درد دل خواهرانه کنم من که خواهر ندارم یه مادرم بگم بیشتر غصه میخوره دوستم ندارم با دوست نمیشه درد دل کرد دلم خیلی گرفته حداقل اینجا هست میتونم حرف راحت بزنم وقتی میخواستم زایمان کنم خواهرشوهر و مادرشوهرم اومدن کنارم بحساب کمک باشم خودشون اومدن من اصلا درخواستی نکردم که بیان پیشم وقتی بچه ام ۳روزه بود زردی گرفت زردیش روی ۱۵بود دکتر گفت باید یا دستگاه اجاره کنی ببری خونه یا تو بیمارستان بزاری تک دستگاه خواهرشوهرم همراهم بود گفت نه نمیزارم بچه بره زیر دستگاه میبرش به شوهرم می‌گفت تزاری بره زیر دستگاه تو بیمارستان نزدیک بود دعواش‌کنم اما هیچی نگفتم سکوت کردم شوهر گفت بزار ببریمش پیش دکتر فامیلامون اون بهتره بلده چون خواهرشوهرم دستور داده بود خدا ازش نگذره اومدیم خونه که عصر بچه رو ببریم پیش همین دکتر فامیلشون من بخاطر سزارین کرده بودم هر روز دوش می‌گرفتم دیگه بچه رو سپردم به خواهرشوهرم رفته عدس پخته بود آب عدس چند قطره داد بود به دخترم من خبر نداشتم به بچه ۳روزه فرض کنید دیدم بچه ام خیلی بد مدفوع می‌کنه مثل حالت اسهال مانند هر چی میگفتم بچه ام اسهال قیلو نمی‌کردم می‌گفتن نه مال زردیش اینجوریه منم تجربه ای نداشتم اولین بچه ام بود بچه کوچیک ام دوربرم نبود که بفهمم عصر شد بچه رو بردیم دکتر فامیلشون اون گفت زردیش اومده رو ۱۲دستگاه نیاز نیست ۳روز دیگه بیارش بعدش اومدیم خونه خودش لو‌داد که آره رفتی حموم آب عدس دادم بچه زردیش اومده پایین چون به پسرم خودم دادم زردیش اومده پایین ولی بعد از ۳روز دخترم بردیم زردیش دوباره رفته بود بالا دیگه آخرش دستگاه اجاره کردیم ولی یه بحث بزرگی با شوهرم کردم

۱۱ پاسخ

سلام ...ببخشید شما چند بار تو مدفوع دخترتون خون دیدین؟؟من رژیمم اما بازم می بینم!خواهشا تجربتون را بگین😭😭😭😭

اشکال نداره سخت نگیر کار اشتباهی کرده ولی پیش خودش فکر کرده مثلا کمک کنه
شوهر منم ۵روزگیش ترنجبین داد بچه چنان اسهال شد خون میومد تو مدفوعش ولی با شوهرم که نمیتونستم قطع رابطه کنم میتونستم؟ اونا الان فهمیدن توروی بچت حساسی دیگه ازاین کارا نمیکنن توهم فکر کن اگه مادرخودت همچین کاری کرده بود واکنشت همین بود یا فیط ناراحت میشدی؟

من احمق تو اینستا یه پزشک طب سنتی گفت لیمو ترش سه قطره بچکونینن تو دهن نوزاد زردیش میره این کارو کردم زردیش رفت ولی بچم آلرژی داره من هم به اون ربطش میدم خودمو نمیبخشم..
البته هستن کسایی که هیچی هم ندادن ولی الرژی شدید دارن

دقیقا منم برا زردی برکه این اتفاق افتاد رفتم حموم ی حسی بهم گفت دارن به بچه یچی میدن البته من مامان خودم با مادرشوهرم پیشم بودن رسیدم سریع از دستشون گرفتم گفتم اصلا بزار زردی بچم بره بالا اما نمیزارم هیچی بدین بهش

ببین سر بچه ات ک میشه نباید هیچ رودربایستی کنی باید بجنگی واقعا بی تعارف الانم قشنگ به همشون بگو ک باعث این حساسیت خواهر شوهرت بوده ک بدونن کوتاه هم نیا اعصابشون خورد کن تا آدم بشن دیگه کار نداشته باشن باهات

چقدر بدم میاد اینجوری سرخود با بچه آدم یکاری کنن 😐
من کلا هرکی هرچی بچه کاری که به صلاح بچمه خودم انجام میدم

نمیدونم چرا اینجوریه چرا بقیه انقد دخالت میکنن اصلا چجوری به خودشون حق میدن تو کار بچه ای که که مادر اینهمه براش زحمت کشیده دخالت کنن.بابا بخدا هیییییچکس بهتر از مادر صلاح بچه ی خودشو نمیدونه.من دوست ندارم دخترم تلویزیون یا گوشی نگاه کنه هرچی میگم مادرشوهرم قبول نمیکنه میرم تو آشپز خونه میبینم به فاصله یک متر گرفتش جلو تلویزیون هی میگم خوب نیست میگه نه بابا این حرفا چیه
اهنگ گوشی و زیاد میکنه میگیره جلو چشم بچه.هی میگم بچم پوستش حساسه دکتر گفته حتی دستم به صورتش نزنین چه برسه به بوس.میبینم یواشکی هی همه جای صورتشو بوس میکنه همه جاش آب دهنی میشه کل صورتش میشه جوش .ولی من شوهرم خیلی حساسه رو هانا خیلی تذکر میده ولی کو گوش شنوا🙁

ی توصیه خواهرانه ، همیشه چهارچشمی خودت مراقب نی‌نی ت باش ، چون ببین دیگران ک نمیتونی کنترل کنی ، ب هیچ کس هم نسپرش تنهایی تا وقتی هنوز کوچیکه مگه خیلی بهش اعتماد داشته باشی

حق داری عزیزم ناراحت باشی
من روز اول بیمارستان بودم ، خواهر شوهرم اومد بدون اجازه پوشک بچه م باز کرد و بست. نمی‌دونم دلیل کارش چی بود اما اصلا دوست نداشتم ، هنوز بعد ۵ ماه نتونستم فراموش کنم کارش
تازه با اینکه من با خواهر شوهرم مشکلی ندارم

هيچ وقت ب خاطر بچه ت با كسي رودر وايسي نكن . منم مادر شوهرم يه بار دخترمو برد خونشون دختر بزرگمم باشون بود بهش اب هندونه دادن بچه ي ١ ماهه . دختر بزرگم واسم تعريف كرد . ب شوهرم گفتم ديگه نميزارم بره خونشون و به روشون هم اوردم

الان آثار آب عدسی که به دخترم داده رو میبینم دخترم حساسیت پیدا کرده احساس میکنم مال همین روده بچه رو حساس کرده خدا ازش نگذره من که هیچوقت ازش نمی‌گذرم خدا هم ازش نگذره نمیبخشمش ولی یک روز دهنش سرویس میکنم صبحی هم یه بحث بزرگ‌با شوهرم کردم بخاطر این کار خواهرش بعد از ۴ماه فراموش نمیکنم

سوال های مرتبط

مامان نیهان 🎀👼🎀 مامان نیهان 🎀👼🎀 ۱۰ ماهگی
نیهان سرماخورده بود بردمش دکتر گفت به بچه زیر ۶ماه نمیشه دارو داد ۲روز بد بدتر شد سرفه های چرکی میکرد سینه اش صدا میداد بازم نگران شدیم پاشدیم بردیمش پیش همون دکتر دکتری که تو منطقه خودمون دکتر خوبیه سرشم شلوغه زحمت نداد دوباره بچه رو یک معاینه بکنه خیر نبینه ایشالله با اینکه همه میگفتن طبیعیه بچه کوچک نمیتونه دارو بخوره یک هفته زمان میبره خوب بشه /نگران نباش اما به ذلم افتاده بود خیالم راحت نشده بود /پیش دکتر خودش (از قبل عید نبود)از خارج برگشته بود نوبت گرفتم بالاخره بردم گفت ریه های بچه درگیرشده اگه بدتر بشه باید بستری بشه😢حالم انقدر بد شد که نگو …چقدر برای بچه ام اسپره و قطره و شربت و…😞 خداروشکر الان بهتره اما باید شنبه ببرمش دوباره ببینتش اون تشخیص بده هم دعا کنید برای بچه ام 🙏اینارو گفتم بگم مراقب باشید هنوزم دکترهای نفهم هستن به معروف بودنشونم اعتماد نکید یک دکتر بنام و کاردرست پیداکنید بچه هاتون و ببرید یک بار غفلت بچه رو بدبخت میکنه ا
مامان فندوق کوچولو 😍 مامان فندوق کوچولو 😍 ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت پنجم
اما آنقدر دردام تو دو ساعت اوج گرفته بود که دلم میخواست زمین چنگ بزنم، ولی به خودم قول دادم جیغ و سر و صدا نکنم و فقط تحمل کنم چون شنیده بودم زایمان طبیعی اصلااااا نباید جیغ بزنی چون تمام انرژیت حدر میره و دیگه توانی برتی زور زدن و بدنیا اومدن بچه نمیمونه.
از طرفی هم ترسیده بودم و دلم میخواست فقط سزارین بشم، چون تصورم از درد زایمان طبیعی چیز دیگه ای بود، و واقعا فکر نمیکردم چنین دردی باشه.
من و همسرم رسیدیم بیمارستانی که قرار بود زایمان کنم، یک بیمارستان دولتی داغون، وقتی رفتم قسمت زایشگاه هم از ترس هم از درد تمام دستام میلرزید ساعت شده بود ۷ صبح و هنوز نه دکتری و نه مامایی اومده بود نظافتچی اومد جلو و گفت الان پرستار میاد. وقتی پرستار اومد گفت برو دراز بکش معاینت کنم همین معاینه کرد گفت دو سانتی برو اتاق رو تخت دراز بکش تا ان اس تی ازت بگیرم، دستگاه رو وصل کرد و چند دقیقه ای طول کشید تا تموم بشه و من چون دراز کشیده بودم دردام داشت بیشتر شدت میگرفت، پرستار اومد گفت دخترم میخوای اینجا زایمان کنی؟ منم چون ترسیده بودم گفتم نه میخوام برم، گفت مگه نمیخوای زایمان طبیعی بشی؟ گفتم نه میخوام سزارین کنم.
مامان علیسان و آیلا مامان علیسان و آیلا ۸ ماهگی
میگم مامانا شما ماما یا پرستاری که موقع زایمان باهاتون بد رفتاری کرده رو می‌بخشین ؟
من نمیبخشمش چون سزارین قبلی بودم و هشت روز زودتر از تاریخ عملم درد زایمان طبیعی گرفتم رفتم زایشگاه بیمارستان ظهر ساعت دو بود
یه ماما جوون و به شدت بد اخلاق اونجا بود
اول که به دکتر خودم زنگ زد جواب نداد شروع کرد به زنگ زدن دکترای دیگه آنکال و ...هیچ کدوم گفتن نمیان من یا درد زایمان طبیعی گریه میکردم و داد میزدم با التماس به دکتر خودم زنگ بزن
بعدش کجا دیدین برا سزارین معاینه کنن اومد به زور با ناخن کاشت معاینه ام کرد
زمستون بود من میلرزیدم از سرما هرچقدر میگفتم برام یه شلوار بیار گوش نمی‌کرد رو تخت یه بالشت نازک میگفت به پشت دراز بکش دستگاه ضربان قلب بهم وصل کرده بود و من هر دو دقیقه درد و انقباض می‌گرفتم میدونید آدم نمیتونه به پشت دراز بکشه اونم زیر سرم پایین بود چقدر اذیت بودم همش می‌گفت سرتو بالا نیار آخرش دختر عمه ام خدا خیرش بده اومد رفت برام پتو و بالشت آورد خیلی حالم بهتر شد تا وقتی دکترم اومد و منو بردن اتاق عمل
من تو موقعیت خیلی بد و وحشتناکی بودم اون این رفتارو باهام میکرد😞
مامان فینقِلی مامان فینقِلی ۹ ماهگی
امروز عصر وقتی همه چی خوب به نظر میومد و همسرم از حمام اومده بود داشت موهاش رو سشوار می‌کشید یهو دخترم که دراز کشیده بود جهشی استفراغ کرد. بلافاصله بلندش کردم. اول همه چی عادی به نظر میومد. چون رفلاکس داره و این بالااوردن طبیعی بود. چند دقیقه بعد همونطور که دخترم بغلم بود و من داشتم جواب پیام دوستم که گفته بود برای شب می‌ریم مراسم یا نه رو می‌دادم که یهو دخترم دوباره استفراغ کرد. اینقدر زیاد استفراغ کرد که از نگرانی نزدیک بود پس بیوفتم. همسرم یکم قبل‌ترش رفت بیرون یه کار کوچیک داشت. تو همون حین که رنگم پریده بود و میون گریه های دخترم، دل منم داشت له و لورده می‌شد، خواهر همسرم اومد. پرستاره و وقتی شرایط دخترم رو گفتم گفت بپوش بریم بیمارستان. همون لحظه همسرم اومد و رفتیم همگی بیمارستان. چقدر غصه خوردم براش، چقدر اشک ریختم، چقدر هر ثانیه صورتش رو می‌بوسیدم. دکتر گفت ویروسه و...
بمیرم برای دلت رباب.... من امشب مُردم، تو چی کشیدید🥲
مامان فندوق کوچولو 😍 مامان فندوق کوچولو 😍 ۶ ماهگی
تجربه زایمان پارت دوازدهم
همین نشستم حس کردم انگار دستشویی دارم گفت اگر حس دستشویی داشتی بهم بگو، گفت فقط زور به پشت بده، منم هر چقدر که تونستم فقط زور میدادم، تنها شانسی که آوردم این بود ۸ ساعت ناشتا بودم و معدم و رودم خالی بود وگرنه معلوم نبود چقدر گند میزدم🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️
دیگه به هیچی فکر نمیکردم و فقط زور میزدم، شديد حس دستشویی داشتم، یهو مامای همراهم گفت بسه دیگه بلند شو، ولی من نمیتونستم انگار خیلی فشار روم بود و دلم میخواست زور بزنم فقط و خلاص بشم، هی مامای همراهم میگفت بسه من نمیتونستم تکون بخورم آخر سر دستمو گرفت بزور بلندم کرد گفت بهت میگم بسه دیگه عزیزم، نه به اون موقع که میگم زور بده میگی نمیتونم، نه به الانت😐😂😂🤦‍♀️😂😂😐
گفت برو رو تخت همین دراز کشیدم گفت واییییییییییی آفرینن سرش پیداس پاهامو دوباره خم کرد تو شکمم گفت محکم زور بده من محکم زور میدادم و از حال میرفتم، تا اینکه فهمیدم بچه هی میاد جلو با زور من، دوباره وقتی از حال میرم برمیگرده عقب، تا اینکه دیدم دکترم اومد دکتر با دستی که به داخل برده بود و مامای همراهم بالای سرم، دونفری میگفتن زور بده اما من دیگه نمیتونستم، زورام آهسته بود حالا نگو باسن بچه تو شکمم کج شده بود و رفته بود تو پهلو و بخاطر همین بدنیا نمیومد، مامای همراهم دستاشو قلاب کرد و انداخت پشت باسن بچه و ده هول بده محکم دستشو بالا پایین میکرد رو شکمم تا باسن بچه صاف بشه و بچه رد بشه، دیگه به نفس نفس افتاده بودم، و هذیون میگفتم، تا اینکه دکترم گفت وای داره بدنیا میاد
مامان امید من🫀 مامان امید من🫀 ۶ ماهگی
گفته بودم بچم تو پیشونی اش لکه قرمز هست که به اصطلاح بهش میگن بوسه فرشته... روزای اول تولد بچه ام که بیمارستان بودم، مادرشوهر و خواهرشوهر کوچبکه مجرد اومدن و در حالی که بچم تو دستگاه بود و من دپرس، هی می گفتن وای این چیه تو پیشونی اش، لابد ماه گرفتگی و پاک.نمیشه و فلان و..... و من بی تجربه مادر اولی از همه جا بیخبر چقدر گریه کردم..
حالا امروز خواهر شوهر بزرگه بعد سه ماه زحمت کشید اومد دیدن بچه داداشش، و اولین چیزی که گفت عزیزم این لکه قرمز رو هم پسرم داشت هم دخترم دقیقا همین شکلی و همین جای صورتش، پاک میشه نگران نباش.....!!!!
بیشعور بودن، بدجنس بودن و بی رحم بودن از صفات بارز بعضی از آدم هاست..
خدا نگذره از آدمایی که دل مادرای تازه زایمان کرده رو با حرفاشون می شکنن.
+میدونم گهواره جای این حرفا نیست... ببخشید مامانا، اما بعضی وقتا تنها راه خالی شدن و به آرامش رسیدن حرف زدنه، من کسی رو ندارم درد و دل کنم یعنی دارم، مادرم اما اگر اینا رو بهش بگم ففط غصه اشو بیشتر می کنم، خواهرم هم همش میگه چاره ای نیست باید بسازی و تحمل کنی به خاطر زندگیت این آدما همین طوری ان
دیگه مجبورم اینجا بنویسم که سبک بال بشم:(