منم مث شما بودم حتی از بس از رف و امد خسته شدم تو اوایل زایمان بچم بیست روزش نشده بود ب شوهرم گفتم فقط منو از اینجا دور کن خونه خودمون بندره تقریبا ۱۳ساعت تو راه بودیم با زخمم چ بچه ۱۸روزه فقط اومدم خونم ک راحت باشم
منم انقدر شیر داشتم ک اضافشو میدوختم .ولی خدا ازشون نگزره خانواده شوهرمو و خوده شوهرم انقدر حرص و جوش دادن منو شیر م خشک شد و الان شیر خشک میدم دخترمو .
ب خدا واگزارشون کردم انشالله جواب اینکاراشون تو همین دنیا پس بگیرن ک اینکارا رو بامن تک و تنها و قریب اینجا نکنن .
همه مامانا همیشه دلتنگ اون ۴۰ روز اول و بچهکوچولو موچولوشون میمونن
میدونم چی میگی
منم مشکل زیاد داشتم
البته قبل زایمانم
بارداری خیلی سختی داشتم چون مادرم مریض شد و ..... کما و بیمارستان و ....
یک ماه به زایمانم فوت کرد
تنها رفتم ببمارستان زایمان کردم
تنها برگشتم
کسی نبود کمکم کنه ....
اولش پسرم ریفلاکس و کولیک شدید داشت و شبها تا صبح گریه میکرد و اطرافیان بجای کمک فقططط زخم زبون میزدن که چون خودت تو بارداری استرس داشتی بچه اینطوری شده .....و شیرت به درد نمیخوره چون غصه میخوری و ......
ولی من سعی کردم واسه بچه ام جبران کنم
توبارداری مخصوصا ماه های آخر من فقط گریه میکردم
ولی الان با پسرم فقط خنده و شوخی و رقص برقراره
شیر نداشتم و بلد نبودم شیر بدم بچه امخیلی ریز بود
خودمو بستم به تقویت ها
کلسیم و امگا ۳ و شیر افزا
خرما و ارده و شیره انگور
خداروشکر وزن بچه رفت بالای استاندارد
حال روحیم داغونه ولی بخاطر پسرم میجنگم و فقط شادم
تنها انتقامی که میتونم از این دنیا بگیرم شاد بودنه
چون دنیا فقط واسه آدم غصه داره
واسه هرکی یه جور
توهم میتونی
دستت رو بذار رو پات و بلند شو و همه چیو جبران کن
این روزها رو از دست نده ❤️🥰
منم مثل شما مامان اولی بودم و کاملا بی تجربه، مادرم فوت کرده بود و کسی نبود پیشم بمونه تنها اون روزای پر استرسو گذروندم بچم دوبار بستری شد، من شیر داشتم ولی به خاطر بی تجربگیم و استرسای شدیدم بچم شیرخشکی شد، من برعکس شما اصلا نمیخام به اون روزا حتی فکر کنم خیلز تلخ بود خیلی🥲 ولی خب خداروشکر گذشت
عزیزم🌿
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.