هییییی نمیدونم دوسال پیش چ بدبختی ای مارو گرفت سامیار ۶ ماهه بود براش جشن دندونی بزرگ گرفتم تو باغ همه رو دعوت کردم کلییییی طلا آویزون خودم کردم دوتا گردنبند ، دستبند ، تک پوش ، ۸ تا النگو ، دوتا انگشتر ارایشگاه رفتم لباس خوب پوشیدم هیییی از اونجا ک اومدیم ۳ روز بعدشوهرم خود به خود کمردرد گرفت ما جدی نگرفتیم خلاصه تهران و قزوین کلی دکتر رفت خرج کردیم تا اینکه اینجا دکتر گرجی تشخیص داد ک تو کمرش ضایع نخاعی داره یعنی یه لخته خون مانند تو کمرشه ک به اعصابش میزنه ۱۵ روز تو بیمارستان بستری شد اومد دوروز بعد خودم خود به خود معده درد و دل درد شدید گرفتم استفراغ میکردم تا فهمیدم کیسه صفرام سنگ داره بلافاصله عمل شدم یه هفته تو رختخواب بودم با بجه ۶ ماهه حالا از اون موقع تا الان این ضایعه شوهرمو ول نمیکنه کمر درد نداره ولی رواعصابش تاثیر میذاره هر چن وفتی دکتر یه شب بستریش میکنه کورتون بهش میزنن میاد حالا دیشب رفته بستری شده امروز برگشته با اینکه هر نیم ساعت بهش زنگ میزدم و اینا از صبح تو قیافست نه درست ناهار خورده نه شام باهام کلمه ای حرف میرنه اخم و تخم راه انداخته نمیدونم چشه دیوونم کرده امشبم دوبار رفتم بیدارش کردم بیاد رو تخت بخوابه دوباره تو پذیرایی زمین خوابیده خب اخه من چی کنم ک تو اینجوری شدی من چ گناهی کردم ک اخم و تخم میکنی گرفتاری شدم به قرآن خسته شدم خسته دوساله اسیریم تموم نمیشه این داستان

۱۵ پاسخ

ما با اینکه دستمون به دهنمون میرسه هیچوقتتتت مراسم بزرگ نگرفتیم بجز عروسیمون عزیزه دلم مردم نمیتونن ببیینن خوشبختی همو مخصوصا تو این اوضاع بدبختی و گرونی مردم تو خرجی موندن بعد مدام مقایسه میکنن مشخصه چشم زخم بوده

قربونی کن براش

یه قربانی باید بدین حتما. عقیقه کنی که خیلی هم عالیه. یه دعای چشم نظر هم باید بگیری حتما

عزیزم ی سرکتاب براش باز کن

خوب لخته باید جراحی بشه

آره بابا من بعد شش سال زندگی با شوهرم امسال رفتیم شمال از اون موقع که اومدیم همه از جمله خانواده خودش با ما گرفتن شوهرم پر میکردن حتی تا هفته پیش دیگه یه دعوای بد کردیم خانواده ها اومدن وسط مامان عنترس زورش میومد بابام هم اومد دعوا راه انداخت خودشونو فعلا جمع کردن ولی مردم چشم ندارن همین خودی ها

اصلا قشنگ معلومه همش از چشم اصلا نباید این کارا رو میکردی دختر الان دور زمونه عوض شده مردم زندگی خودشو ول کردن به زندگی مردم چسبیدن چی بخورن چی بپوشن چیکار میکنن
همسرت هم مریض این دفع تو کوتاه بیا قشنگم برو پیشش شاید انتظار داشت بری بیمارستان
ببین اصلا به کار بدش فکر نکن به این فکر کن همین همسرت چقدر پشتت وایساد مواظبت بود حالا نوبت تویه

پارچه نو اندازه کف دست

سلام خدا خودش گفته من از چشم بد بی خبرم خودتون باید کاری می‌کردید به چشم نمیومدید یه پارچه تمیز نو بردار با یه سوزن اسم همه ی اونایی که اونجا بودند یکی یکی از کوچیک به بزرگ به زبون بیار و با گفتن هر اسم یکبار سوزن و فرو کن تو پارچه وقتی اسامی تموم شد اون پارچه رو همراه اسپند بسوزون

من خیلی از چشم زخم میترسم واقعا

منم یه تولد تو باغ برای پسرم گرفتم تا پای جدایی و دادگاه و طلاق رفتیم🫤 برامون دعا گرفته بودن

خب مریضه انشالله درست بشه ...ولی تو مقصر نیستی ک اونجوری کرد تووام برو تو قیافه محلش نده نه به خابش ن ب غذاش خودش میفهمه اشتباهه کارش

چشم زخم خیلی بده خیلی
صدقه بده
اگه به سرکتاب اعتقاد داری باز کن ببین
البته یه آدمی باشه که خوب باشه سید باشه

زیاد پرو بالش نپیچ

اینا همه از چشمه عزیزم.شاید تو موقع جشن دندونی پیله کردی گفتی بیا جشن بگیریم الان مقصرتورو می‌دونه

سوال های مرتبط

مامان رها مامان رها ۲ سالگی
ای خدا نمیدونم از کدومش شروع کنم تو این ۷ ماه والا همش دکتر همش دارو
شوهرم کلیه ش درد میکرد رفتیم دکتر گفت سنگ ریزه داره دارو داد گفت بخور اگه نیومد بیا سنگ شکنی کنیم رفت سنگ شکنی اونم فایده نداشت بد تر شد
دوباره درد و تب و لرز گرفت رفتیم پیشش بازم چکاپ و سیتی اس کن و .... گفت سنگ بین مثانه و کلیه گیر کرده باید عمل بشی رفتیم نوبت زدیم عمل کرد
فنر گذاشتن رفتیم اونم در آورد شبش دوباره تب و لرز و درد شروع شد بازم رفتیم دکتر اورژانسی آزمایش و اینا داد گفتن عفونت کلیه گرفته دوهفته بستری شد
خوب شد دوباره چند هفته پیش یکم درد داشت رفتیم آزمایش و اینا داد گفت کلیه سالمه عضله درد داره دارو داد اینا تموم شد حالا فشارش چندروز هی بالا پایین میشد ۱۷ شد رفتیم پیش دکتر قلب دکتر براش داروی فشار نوشت
آزمایش قند و چربی داد حالا زنگ زدم به دکتر گفت قندش لب مرزه رعایت نکنه دیابتی میشه
آخه کجا چه اشتباهی کردیم همش از این بیماری به اون بیماری
بچه لب مرز ینی چی کمکم کنید چیکار کنه
خودمم از وقتی ک مادر بزرگم فوت شد مردم وقتی ناراحت یا عصبی میشم درد میگیره کارم به دکتر میشه دوماه دیگه یه سال میشه ک هر دوسه هفته یبار درد میگیره حالا گفته تا یه ماه دارو بخور اگه خوب نشدی باید برم آندوسکوپی
لطفا کمکم کنید شوهرم چیکار کنه دیابتی نشه آخه تو سن ۳۰ سالگی این همه بیماری واقعا انصافه؟؟
مامان علیرضا مامان علیرضا ۲ سالگی
سلام به همه
یادم نمیاد تو چندماه گذشته ب اندازه ی امروز خسته شده باشم
هم جسمی هم روحی
یکم راهنماییم کنید از تجربیاتتون بگید
تو پروسه ی ترک پوشکیم همه چیز داره خوب و عالی پیش می‌ره جز پی پی
پسرم وحشتناک از پی پی کردن میترسه،در حالیکه من تو این ترسیدنه نقشی نداشتم هرررررررررکاری بگید کردم،قصه گفتم تو دستشویی شعر خوندم(با محتوای پی پی)رقصیدم شکلک درآوردن نازش کردم بوسش کردم بغلش کردم توضیح دادم اسباب بازی خریدم و .‌.......
یعنی امروز رسماً از گریه هلاک شد
سه روز پی پی ش نگه داشته بود(تو ۸روز ک از پوشک گرفتمش دوبار تو شرتش کرده،یک بار خیلی یهویی و اتفاقی تو دستشویی ک بعدش یک عالم گریه کرد و من با مسخره بازی و بیا بشورشون برن خونه شون و .... ساکتش کردم حتی خندید،یه بار دیگه تو دستشویی اما با کلی گریه و نصفه،امروز داشت منفجر میشد اما نمی‌کرد ولی گریه هم میکرد چون داشت میومد میترسید)
سوال من الان اینه،تو روحیه ش اثر نذاره یه وقت؟؟
کلا خیلی به دهن من نگاه می‌کنه تو همه چیز م از من حرف شنوی داره،منم تو موقعیت های مختلف براش توضیح دادم ک چ کنه
اما امروز تو اون چهار پنج ساعتی ک درگیر پی پی بودیم یه وقت هوایی سه مادر عالی بودم یه وقتهایی هم وحشتناک

چیکار کنم؟؟اونایی ک تجربه مشابه دارید
فقط پیشنهاد ندید ک موقع پی پی پوشکش کنم چون منتفی این قضیه