۲۲ پاسخ

هممون همینیم
اما خبرخوب اینکه اینطور نمیمونه و کم کم درست میشه

درست میشه.بچت یه خورده بزرگ شه خوابش تنظیم شه شرایط بهتر میشه انشاءالله

منم همینه حال و روزم 🥺
ولی کنار همیم
همسر من خیلی خاب سنگینه راحت میخوابه مشکلی با صدا بچه نداره

من از وقتی باردار شدم بیچاره تو حال می‌خوابه باهاش حرف بزن و حتما احساست رو بگو
چون من وقتی به شوهرم گفتم گفت من از تو بیشتر خسته میشم وقتی میبینم چقدر بیداری هرچی تو خواب بیدار میشم میبینم صدات میاد و.... ی وقتایی بده بچه رو نگه داره به خودت برس ، دوش بگیر ، استراحت کن
اینجوری اونم با تو هم حس میشه

من شبایی ک‌میدونم بچم زود نمی‌خوابه بچه رو میارم تو پذیرایی باهاش بازی میکنم تاهسته بشه بخوابه ..بعد ک خوابید میبرم تو اتاق پیش شوهرم میخوابم

اصلا غصه نخور عزیزم از دوماه و نیم به بعد تقریبا شبا رو کلا میخوابن چون کولیکشون خیلی بهتر میشه زندگیم برمیگرده به روال قبلش برای من که برگشته الهی شکر اگه بچت هم کولیک خیلی اذیتش میکنه شربت روتفلور مث آب رو آتیشه عالیه

نگران نباش طول میکشه تا به شرایط عادت کنی عزیزم خبربد اینکه مثل قبل از بچه دارشدن نمیتونی با شوهرت باشی و خبر خوب اینکه اوضاع قراره بهتر از الان بشه
شبای تعطیل ب شوهرت بگو بیاد پیشت بخوابه
ی تایمیم تو روز حتما ب خودت اختصاص بده از شوهرت یا مادرت بخوا بچه رو نگه دارن و تو اون تایم ی نیم ساعت برو بیرون یا حمام حسابی یا فیلم ببین

واقعا بچه داری آدمو ازپادرمیاره همه همین مشکلات رو دارن درست میشه ان شالله

دقیقا منم همینم جدا میخابیم
ولی سعی کن روز ک دخترت میخابه توام یکم بخابی شب حداقل یکی دوساعت با همسرت باشی
و اینکه نگران نباش رفته رفته هم خودت جا مبوفتی هم اذیت بچه یکم کمتر میشه

توروزسعی کن ی چرت بزنی شبم بگوهمسرت پیشتون بخوابه ووقتی بچه روشیردادی تادوساعت میخوابه دیگه خودت همسرتوبیدارکن مردا خیلی ب توجه و....نیازدارن.....بستگی ب مرد داره یکی یذره بی‌توجهی سردمیشه یکی درکش بالاس وب خانومش امیدمیده یچی بگم مسخرم نکنیا....زنوشوهرپیش هم میخوابن صبح باانرژی پامیشن من اینجوریم شمارونمیدونم

گلم کنار هم بخوابید.همون که کنار هم باشید هم به آدم آرامش میده و باعث میشه لینتون فاصله نباشه.ماهم یه وقتایی بچه بیدار میشه و پدرش هم زمان باهاش بیدار میشه.خلاصه بچه بزرگ کردن الکی نیست واین چالش ها رو هم داره.باید این مدت رو همدیگرو درک کنیم وکنار بیایم چون به مرور همه چیز برمیگرده سرجش گلم.در طول روز به شوهرت زنگ بزن وپیام عاشقانه ومحبت آمیز براش بفرست که حد اقل بدونه بیادشی هر لحظه

من دوماه ماجرام این بود

عزیزم اوضاع هممون دو سه ماه اول زایمان همینه،،
منکه هنوز درد دارم و واقعا کلافه ،،
شما هم یه مدت به خودت وقت بده ،مسلما یه مدت طول میکشه که قلقل کار بیاد دستت و بتونی به شرایط عادت کنی و بدونی چکار کنی،،معلومه اینکه دو نفر باشی تا اینکه یه فرشته کوچولو بینتون باشه فرق داره،،
انشالله زودی به شرایط دلخواه برمیگردی

تقریبا همه همینن

فقط 5شنبه جمعه پیش هم میخوابیم

دقیقا شرایط منم همینه

درست میشه همه چیزعزیزم
من تازه داره اوکی میشه زندگیم بعد۳ماه

ماهم جدا میحابیم چون صبح میره سر کار نمیشه اصاا بخوابه اخه ن بابا چرا فاصله بیفته واس خودشون اینکاد میکنیم خودشونم‌میفهمن عززیزم انقد خسته ام‌منم چون شبا همش تاصبح بیدارم واس بچه این روزام میگذره چن ماه دیگ تنظیم میشه خوابشون برمیگردیم سرخونه اول انشالله جوش نرن

نه عزیزم همه همینن اوایلی ک‌ بچه دنیا میاد .. طبیعیه.. مخصوصا ک‌شما هم میگی بچت بد قلقی می‌کنه. دیگه همسرت باید درکش بالا باشه و این موضوع روش اثر نذاره . توهم داری اذیت میشی دیگه اینم باید در نظر بگیره .. حالا اگه کسی می‌تونه بیاد کمکت ی تایمی رو بچه رو نگه داره تو بری پیش شوهرت باهم استراحت کنید هم خوبه

سعی کن درست کنی اینجوری بنظر من خوب نیست حتما کنار شوهرت باش

استرس گرفتم

کنارهم بخوابید

سوال های مرتبط

مامان پسری✨️🤍 مامان پسری✨️🤍 ۴ ماهگی
تجربه‌ ۱۰ روز اول بعد زایمان

برای من ۱۰ روز اولم سخت ترین روزای این مدت که زایمان کردم بود...
بعد اینکه مرخص شدیم از بیمارستان شب اولی که خونه خودمون بودیم پسرم خیلی گریه میکرد ،مامانم و شوهرم فقط منو واسه شیر دادن بیدار میکردن بعدشم میبردنش اتاق دیگه ای که من بیدار نشم، مامانمم شب قبلش بیمارستان کنار من بود و کل شب بیدار بود مراقب من و پسرم، واسه همین خیلی خسته بوده و پسرم هم انگار فقط بغل مامانم آروم بوده، بعد همسرم میره خواهراشو میاره تا مامانم بتونه استراحت کنه
من از اونجایی اون شب رو یادمه که یهو چشامو باز کردم این دو تا خواهر بالاسر من یه ریز در حال تز دادن و حرف زدن که بچه حتما این مشکل و داره گریه میکنه اون مشکلو داره از اون طرف من حالم داغووون جوری که حرفایی که زدم و یادم نمیاد مامانم برام تعریف میکنه، بعد هی پشت سر هم حرف و اصرار که شیر نداری سینه اتو فشار بده ببینیم شیر میاد شیر دوش بزن ،حالا منم نوک سینه هام زخم بود🫠🫠خییییییییلییی درد داشت وقتی پسرم شیر میخورد انگار داشت گوشت تنمو می‌کند، خلاصه اینا مامانمو فرستادن اتاق دیگه که بخوابه داشتن شوهرمو هم می‌فرستادن منم بین اینا خیلی حس بدی داشتم به شوهرم گفتم بمونه گفتن چراااا!!! دیگه گفتم که ریختین سر من و باقی حرفام یادم نیس ولی فقط همین ریختین سر من شاید حرف بدی به شمار میومد، خواهرشوهرام قهر کردن رفتن و من موندم و شوهرم و کللللییییی حس بدددد ، دیگه تا صبح خوابم نبرد، شوهرم داشت از من پیش مامانم گلایه میکرد که مامانم گفت حال دخترم خوب نیس نباید انقدر بالاسرش حرف میزدن و اینا ولی شوهر من مگه توجیح میشد!
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
خانوما شما به چشم نظر اعتقاد دارین من بچم وحشتناک بهم ریخته الان یه هفتس خواب نداره همش گریه شبا که دیگه وحشتناک
خشک میشه دیگه نفسش می‌ره دیشب مادر شوهرم اینجا بود اون که اومد رفتن بچه وحشتناک باز شروع کرد که فقط پرواز نمی‌کرد از دیشب هم که جلوشون شیر خورد بعد دیگه حتی شیر نمیگرف به بدبختی
خودم می‌دونم مادر شوهرم اینا اینجورن الان دیگه ثابت شد امروز بردم بچم پیش یه خانومی گفته چشم نظر داره و خودمم میدونستم تا میان بعدش دیگه بچه دیوونه میشه فرار کردم اومدم خونه مامانم دیشب اومدن باز بچه اینجور شد
از وقتی وسایل بچه دید
کلا حسودی همش هم شوهرم مقصر نشون داد خدایی یه گهواره کریر چندتا تیکه وسایل ضروری واسه بچم بعد یازده سال خیلی 🥺لعنتیا همه جا هم گفتن حالا اینا چندتان که به شدت حسودن
باید چیکار کنم واسه چشم نظر
چقد هم خودم اذیت می‌کنه همش میگه امنه مقصر هی آمنه فلان اومدم خونه مامانمم باز هم اومد دیشب شوهرمم گیر داد پسفردا برگردیم خونه برم این دیگه ول نمیکنه خونمون یه جا روانی فکر می‌کنه خیلی حالیش