پارت نهمو جا انداخته بودم
زایمان طبیعی
پارت نهم: خلاصه من توی سرویس فرنگی دو بار اجازه دادم بین زور اومدنام پرستارم دست ببره تو و کمکم کنه بعد دوباره پرستارم گفت فقط یبار دیگه مونده بعد میبرما روی تخت و صدا میزنم بیاین که دیگه زایمان کنی میگفتم واقعا راست میگی؟؟؟؟ باورم نمیشد قول داد بهم و من آخرین زورو زدم قشنگگگ کله بچه اومدپایین اونقدر که وقتی مسیر سرویس تا روی تختو داشتم راه میرفتم کله‌شو حس کردم سریع اومدک آماده کردن و دکتر جدید اومد و آمپول زد و بی حسی زد زور که میومد بهم اون پرستارم از بالا شکممو فشار میدادم و دکترمم واژنو با دستش باز میکرد و بالاخره برش زدن من سه چهارتا زور زدم کله بچه اومد بیرون و دو نفری از بالای شکمم فشار میدادن و دکتر هم از پایین داشت بچه رو بیرون میاورد‌. دیگه آخرین زوری که زدم خیلییییی خوب بود بچه اومد بیرون و تمووووم شد اما انقدر قفسه‌ی سینه‌م و شکمم و معده‌م تحت فشار بودن واقعاااااا یه لحظه حس کردم دیگه مردم. وقتی بچه اومد بغلش کردم ولی بچه تو راه بیرون اومدن مدفوع خورده بود دیگه زیاد نذاشتن بغلم همسرمو صدا زدن که بند نافو ببره و سریع بردن شست شوی معده. بعدشم منم انقدررر برش خورده بودم یه رب فقط طول کشید دکتر منو بدوزه. دوختن به غیر از دو سه تا بخیه دردی حس نکردم‌. آخرسرم دیگه بی‌حال برای خودم افتاده بودم رو تخت همسرم اومد یکم چایی و نون و عسل داد بهم و چشمام باز شد.

۴ پاسخ

چقدر طول کشید کلا؟

عزیزم راحت شدی دیگه به سلامتی نی نی هم بغل کنی

تمام لحظاتی رو که نوشتی با ذهنم تصور کردم‌....خدا رو شکر تموم شد

آخی عزیزم.....خدا بهت قوت بده😭😭😭😭چقدر تو سختی کشیدی....خدا بهت اجر بده

سوال های مرتبط

مامان ویهان* مامان ویهان* روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی
پارت هشتم: آخرین بار که روی تخت بودم توی یکی از دردام داد زدم خدااااااا که حالم بد شد و سه تا عوق زدم و گلاب به روتون بالا آوردم پرستارم خندید گفت خب فول شدی همینو میخواستی دیگه. گفتم چی؟؟؟؟ گفت بالا آوردن آخرین ریکشن زایمان طبیعیه فول شدی دیگه فقط یکاری داری. منو بردن سرویس خودمو شستم تمیز کردم و خدماتی ها اومدن تختمو تمیز کردن اتاقو تمیز کردن و چون فول بودم باید توی سه تا از زورهایی که میومد بهم اجازه میدادم پرستارم دستشو ببره تو و زاویه‌ی رحمو برام باز کنه تا سر بچه مشخص بشههه آخ نمیذاشتم انقدررررررررر بنده خدا گفت بهم تا دیگه اومد سرویس بهداشتی با من نشست گفت روی تخت نمیتونی زور بزنی برو روی سرویس فرنگی بشین یکم راحت تره نشستم و نمیتونستم زور بزنم هی بهم میگفت ببین تو فولی فقط دو بار درد که اومد زور بزن و اجازه بده من دستمو ببرم و کمکت کنم راحت بشی چرا لج میکنی با بدختی راضی شدم و اومد مقابلم نشست درد که شروع شد زور زدم و اونم دستشو میکرد توم و برام باز میکرد اولین بار که اینکارو کرد گفت موی بچه‌ت میخوره به دستم یدونه دیگه زور بده من دکترو صدا بزنم ( یادم رفت بگم دکتری که جای دکتر خودم اومد چقدررررر ماه بود چقدرررر مهربون بود اون قبل اینکه من ۹ سانت بشم و تو ۶ گیر کرده بودم با دکتر بیهوشی صحبت کرد که منو اپیدورال کنن) اما بعدش هر کی که اومد بالا سرم میگفتن اگر اپیدورال کنیم بچه‌ت معلوم نیست چی بشه چون بی‌حسی اثر میذاره روش و بی حال بدنیا میاد.
مامان پناهم😍 مامان پناهم😍 ۴ ماهگی
ادامه تجربه زايمان طبیعی
دیگه گفتن از رو تخت بیا پایین ورزش کن مگه میتونستم بیام پایین از دردی ک داشتم حالا با اذیت رفتم پایین انقد درد داشتم نميتونستم همکاری کنم زیاد دیگه دوباره رفتم بالای تخت معاینه کردن هنوز ۸ سانت بودم انقد ک‌انگشت کردن ک شد ۱۰ سانت بهم گفتن زور بزن حالا نگه میتونستم زور بزنم نفس نداشتم همشونم دانشجو بودن بالا سرم یه دانشجو ی احمق اومد رو شکمم با دو تا مشتش شکممو فشار میداد من دیگه اون موقع داشتم حون میدادم زیر دستش از این ورم اون یکی دیگه هی انگشت میکرد واژنم تا بتونه بچه بیاد دیگه دیدن بچه نمیاد پایین و داره میمیره اومدن واژنمو برش زدن بعد یه رب بچم بدنیا اومد ولی گریه نمیکرد🥲 چون بهش فشار اومده بود تو کانال زايمان همم ک دانشجو ی شکممو فشار داده بود بچم اذیت شده بود ینی بچمو خدا دوباره بهم داد ‌‌‌‌... دیگه بدنیا ک اومد اومدن بخیه زدن بعد دوباره اومدن معاینه دیدن بخیه هام باز شده بدون اینکه بی حسی بزنن دوباره بخیه کردن ینی هر بخیه رو با گوشت و استخون حس کردم برشم خورده بودم زیااااد
مامان محمد مامان محمد ۳ ماهگی
پارت ۳زایمان طبیعی
بعد آمپول دردا خیلی زیاد شد دردای خودم خیلی خوب و قابل تحمل بود میتونستم راحت ورزش کنم حرف بزنم ولی امپول زدن نتونستم ورزش کنم دیگه تا ۱۰:۵ فول شدم بردنم اتاق دیگه رو تخت مخصوص زایمان ده تا اسکات زدم رفتم رو تخت برش زدن اونم زیاد🥲 دو تا زور محکم زدم دکترمم به شکمم فشار میاورد همش که خیلیا میگن دردش زیاده ولی برای من قابل تحمل بود چیزه خاصی نبود که انقدر بزرگش میکردن بعدش پسر نازم بدنیا اومد گذاشتن رو شکمم وقتی سرش اومد بیرون دیدم بند ناف ی دور دور گردنش پیچیده ولی شل بود، همین که پسرم اومد بیرون همه دردا رفتن وقتی بچه تو کانال زایمان درد زیادی نیست بیشتر دردا که خیلی سخته متعلق به باز شدن دهانه رحمه دیگه دهانه که باز شد بچه اومد تو کانال زایمان همش احساس دسشویی و فشار میکنی تا اینکه درد داشته باشی اون موقع خود به خود دوست داری فقط زور بزنی ، بند ناف رو بریدن پسرمو گذاشتن تو سبد ی زور دیگه زدم جفت اومد بیرون با اینکه خیلیا بهم گفته بودن جفت سخت میاد بیرون همش باید زور بزنی دکترا هم به شکمت فشار میارن ولی برای من اینجوری نبود
مامان مامی‌فراز👼🏻 مامان مامی‌فراز👼🏻 ۲ ماهگی
مامان آیلین کوچولو🎀 مامان آیلین کوچولو🎀 ۲ ماهگی
همون موقع ماما همراهمم اومد انگار به جون به جونام اضافه شد خانم حاجی زاده از مرکز مادرانه دیگه اومد کمکم گفت بیا ورزش گفتم اصلا نمیتونم گاز و دادن دستم که نفس بکشم ولی انگار هیچ تاثیری نداشت فقط یه ذره بعد به ربع بیست دقیقه خیلی کم درد و کم کرد ولی بلافاصله برمیگشت فقط حالت گیجی و بی حالی میداد تو حال خودم نبودم انقد درد داشتم زمین و زمان و چنگ میزدم دیگه گفتن وقتشه هرموقع درد داشتی زور بزن من با هر درد تا جایی که میشد زور میزدم ولی انقد فشار رو پایین تنم بود حس میکردم الان میخواد پاره بشه زور زدنا همینجور ادامه داشت تا دیدم اومد بی حس کنه برش بزنه آمپول زدن موقع برش قشنگ فهمیدن با قیچی برید ولی درد نداشت و بازم زور میزدم تا اینکه دیدم خیلی فشار میاد یه دفعه دیدم کله بچه تو دست ماماعه یه زور دیگه زدم و بدنش اومد، گذاشتن رو سینم اصلا تو حال خودم نبودم نمی‌دونستم چیکار کنم باورم نمیشد من یه بچه به دنیا آوردم😭بعد بچه رو بردن اونور و گفت یکم دیگه زور بزن جفتت بیاد اونم اومد و تموم شد و نوبت رسید به فشار شکم خیلی درد داشت مردم و زنده شدم🥲بعد بخیه زد که اونم خیلی درد داشت بعضی جاها که بی حس نمیشد قشنگ جیغ میزدم و خوب همش تموم شد و از دردا خلاص شدم یک دفعه و حس کردم بدنم یکم جون گرفته بعد دیگه کارا تموم شد وبچه رو شیر دادم و پاشدم خودمو شستم و لباسارو عوض کردم که بریم بخش...
مامان جوجه🥰 مامان جوجه🥰 ۱ ماهگی
پارت سوم
ایپدورال خیلی خوب بود منم اگه این همه درد داشتم بخاطر زایمان زودتر بود و لگنی که تنگ‌ بود اومد بعد از سه چهار ساعت باز معاینه کرد گفت فول شدی مدفوع کن زور بزن تا دکتر بیاد من روی تخت به حالت سجده کردن که فقط فشار بدم زور بزنم می‌گفت سر بچه داره معلوم میشه مامانمم داشت میدید کنارم بود هنوز توی زایشگاه نرفته بودم ساعت دوازده دکترم رسید منم مدفوع کرده بودم گفت پاشو بریم زایشگاه ولی درست حس نمی‌کردم البته سه دوز ایپدورال گرفته بودم تا زایشگاه راه رفتم اونجا رفتم روی تخت زایشگاه حالا بچه نمیومد منم دیگ نمیتونستم زور بزنم چند روز نه خواب داشتم نه چیزی یه عالمه درد داشتم فقط دیگ یه ماما شروع کرد شکمم رو فشار دادن که بچه بیاد منم قلبم درد گرفته بود نمی‌تونستم نفسم بکشم بازم درد رو خیلی شدید داشتم حس میکردم که بهم دوز چهار ایپدرول رو زدن 😐 دکترم خیلی مهربون و با حوصله بود با دستگاه کمی سر بچه کشیدن جلو ولی شکمم فشار میدادن من خیلی بد بود نفس نمیشد کشید دکتر گفت دیگ فشار نده بهش آب بده دیگ بعد از نیم ساعت زور زدن بچه رو کشیدن بیرون گذاشت روی شکمم خیلی حس قشنگی بود گریه شدم شکمم کلا خالی شد دیگ برش هم زده بود چهار تا بخیه خوردم باز بخیه زد برش رو حس میکردم استخوان های واژنم خیلی درد میکرد خیلی گفتم حس میکنم همش بی حسی میزد بهم بردنم توی اتاقم دیگ دوساعت رفتم زیر اکسیژن چون بلند میشدم نمی‌تونستم نفس بکشم بعد یه ساعت اومدن گفتن راه برو برو دستشویی شوهرم دست گرفت برم سرویس دیدم یه عالمه سرگیجه دارم
مامان فسقلی🐰 مامان فسقلی🐰 ۵ ماهگی
پارت ۳ از تجربه زایمان طبیعی بیمارستان تخت جمشید
به واژنم آمپول زدن و بعدش بین واژن تا مقعد منو برش زدن من اصلا این برش رو احساس نکردم وقتی دکتر و پرستار ها شگم‌منو فشار میدادن خیلی درد زیادی بود وقتی دیدن من همکاری نمیکنم و زور نمیزنم ۲ نفر با دست هاشون خیلی محکم شکم منو فشار میدادن دیگه زورشون نرسید و دکتر بی هوشی که مرد بود اومد و با همکاری یکی از ماماها چند بار خیلی خیلی محکم شکم منو فشار دادن و نی نی کوچولو به دنیا اومد وقتی بچم به دنیا اومد و ساعت ۲۳:۱۵ دقیقه یود که زایمان کردم دیگه هیچ دردی نداشتم کلا درد هام رفته بود حتی وقتی دکترم داشت بخیه میزد نگاه میکردم اما بی حس بودم و اصلا احساس نمیکردم بعد از اینکه بخیه زدن تموم شد نی نی کوچولومو دادن بغلم تا بهش شیر بدم و بعدش بهم شام دادن آبمیوه دادن که بخورم خوردم بعد که منو بلند کردن لباسمو عوض کنم یه سرگیجه خیلی بدی داشتم که اصلا رو پاهام‌نمیتونستم وایسم دوباره بهم آبمیوه دادن و منو با ویلچر بردن بخش
مامان ..... مامان ..... ۱ ماهگی
مامان پسرک آبی🩵 مامان پسرک آبی🩵 ۱ ماهگی
پارت آخر پارت سیزدهم
دیگه وقت زایمان بود
هی میگفتن زور بزن
زور میزدم ولی خسته بودم، نا نداشتم میگفتم نمیتونم دیگه
کلیه هام درد میکنه
میگفتن مگه نمیخوای زایمان کنی پس زور بزن
نمیدونم چیشد که دکترم به ماما گفت برو بالا
ماما با زانو اومد رو تخت کنارم و با شدت از بالای شکمم رو فشار داد تا بچه بره پایین
وای نگم از دردش
دستاش رو گرفتم داد زدم گفتم نکن
چند بار دیگه تکرار کرد و من اون لحظه باید زور میزدم
داد و زورم قاطی بود
شکمم رو که فشار میداد دلم وحشتناک درد میگرفت
دکتر هم که اون پایین بود و سر بچه رو میخواست دراره
تا این که حس کردم سر بچه اومد بیرون چون دیگه حس فشار و زور نداشتم، شکمم دیگه فشار ندادن چند ثانیه بعد بچه کامل اومد بیرون که اون لحظه حس کردم از هر چیزی خالی شدم
تموم شد
نه حس فشار داشتم
نه دل درد
نه کمردرد
نه کلیه درد
نه ترس
نه هیچی
بچه رو گذاشتن رو شکمم گریم گرفت
خیلی حس خوبی بود اون لحظه
بعد ک بند ناف رو زدن
دکترم گفت سرفه کن تا جفتت رو درارم
هی سرفه هی سرفه تا بلخره درومد
اون اصلا درد و حس نداشت
ولی بعدش رحمم رو دوبار فشار داد که اونم خیلی دردناک بود
کلا تو پروسه زایمانم فقط فشارای شکمی واسم عذاب اور و سخت بود
بعد هم بخیه زد واسم
دکترم گفت مجبور شدم کمی برش رو بیشتر بزنم واست
اینم بگم برش هم اصلا درد نداشت
خلاصه که زایمانی داشتم با اعمال شاقه😅
۷ صبح بستری شدم بچم نزدیک ساعت ۱ ظهر بدنیا اومد
ولی این مرحله هم گذشت و فهمیدم زنا خیلی قوی تر از چیزی ان که فکر میکنن
مامان آیهان🩵✨ مامان آیهان🩵✨ روزهای ابتدایی تولد
پارت ۸

هربار من زور میزدم بچه میومد و برمیگشت تا اینکه دکتر درخواست بی حسی کرد
بی حس کردن و برش زدن باز انقباض و زور بچه اومد برگشت
دیگه واقعا فکر نمیکردم به دنیا بیاد تا اینکه با اخرین انقباض و زور زیاد بچه ی من اومد پایین و اینبار با وکیوم گرفتنش و سرشو کشیدن بیرون و بالاخره ساعت ۵:۱۵ عصر ۲ آبان ماه پسر من به دنیا اومد😍 الهی قسمت همه چشم انتظارا ولی با زایمان راحت😂
من منتظرم بودم بچمو بذارن رو صورتم ولی بردنش صدا گریشو نشنیدم
صدا گریه مامانم از پشت در بلند شد
من ترسیدم پرسیدم چی شد چرا پسرم گریه نمیکنه که گفتن همه چی خوبه چیزی نیست و صدا گریشم شنیدم خیالم راحت شد
شروع کردن بخیه زدن حدودا یک ساعت و نیم داشتن بخیه میزدن وااااقعا طاقت فرسا بود شکممو فشار میدادن و جیغم میرفت هوا
همش داشتم گریه میکردم
پرستاد میگفت الان دیگه چرا گریه میکنی خودت سالمی بچت سالمه میگفتم خیلی سخت بود نزدیک بود بمیرم. بالاخره تموم شد و همه چیزو مرتب کردن و مامانمو صدا زدم اومد پیشم وقتی مامانم اومد دیگه بهم گفتن چی شده بوده
سه دور بند نافت دور گردن پسرم بوده
هی میخواست به دنیا بیاد نمیشد و برمیگشت بالا که مجبور میشن با وکیوم میکشنش بیرون سرش خربزه ای شده بود😢 دکتر گفت بعد یکی دوهفته بهتر میشه
الان خداروشکر خیلی بهتره
مامان نفس🐣🩷 مامان نفس🐣🩷 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (پارت۴)
❌❌❌❌❌
با کمک ماما بلند شدم رفت سمت اتاق زایمان تا بحال اتاق زایمان رو از نزدیک ندیده بود و وقتی رفتم داخلش خیلی ترسناک بود برام ،من تا الان دوبار اتاق عمل رفتم اینقدر برام ترسناک نبود که اتاق زایمان رفتم
سریع روی تخت دراز کشیدم و دستگاه اکسیژن و فشار خون و ان اس تی وصل کردن برام ،خیلی درد داشتم و اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم که دوباره یه دوز دیگه برام تزریق کردن،دکترم میگفت زور بزن و نمیدونم توان زور زدن رو نداشتم یا زور میزدم بچه بدنیا نمیومد،همون لحظه ضربان قلب بچه کم شد و میخاست ببرن منو سزارین کنن ولی دکترم سریع اومد بتادین ریخت روم و لحظه برش زدن واژن رو هم حس کردم و دونفر کنارم رفتن روی پایه محکم شکممو فشار دادن ،اون لحظه از درد و ترس کلی جیغ زدم و تا مرز سکته کردن رفتم ولی وقتی دخترم بدنیا اومدن اصلا نفهمیدم چی شد فقط اون لحظه بچه رو گذاشتم بغلم همه چیز فراموش شد و باورم نمیشد،دکترم گفت حالا زور بزن که جفتت بیاد بیرون که از درد و ترس رو به بهوش شدن بودم که دکترم گفت برات بیهوشی میزنم راحت بخوابی که جفتت رو بکشم بیرون هم برات بخیه بزنم