خانومااا بیاین درد و دل
من قبل از اینکه دخترم دنیا بیاد همسرم سه سال بود ک ازدواج کرده بودیم عاشقانههه منو میپرستید خیلیی توجه میکرد مث دختر بچه ها رفتار میکرد باهام همش مواظبم بود محبتشو کامل ابراز میکرد حتی اصلا اسممو صدا نمیکرد فقط دخترم میگفت
الان دوماهه ک بچه دار شدیم خدا شاهده تمام محبت هایی ک ب کن میکرد یمهو همشو انتقال‌داد ب دخترمون، ینی به ب کللل ب من توجه نمیکنه بدتر کلا سراغمم نمیاد، دیگه حتی اسممو صدا میزنه همششش جلو چشمم چیزا و محبت هایی ک قبلا ب من میگفت الان فقط ب دخترم میکنه دوماهه، یعنی حتی تو این دوماه ک من منتظرم ک ک دلش برام تنگ میشه، یا کلی لباس و ارایش میکنم ک توجه میکنه انکار ن انگار قشنگ عاشق دخترمون شده منو هم ب کل فراموش کرده ، دوهفته پیشگلایه کردم گف باشه و اینا فقط ی روز اونطوری شد بعد دوباره برگشت ب دخترمون یعنی حس میکنم دخترم زنشه یعنی ی چیزایی بهش میگه میگه بزرگ شو دست تو دست هم دوتایی بریم پارک دنیامی و فلان یعنی تو این دوماه یدونه محبت کلانی ب من نکرده خدا شاهده برا رابطه هم من پیشقدم میشم
خودمم خیلی مغرورم نمیتونم بگم ک بدون محبتت من دارم میمیرم ، از در میاد میرم بغلش زود میره سمت دخترم همش میکم شاید اولاشه، منم همش ۲۳ سالمه یعنی دیگه تا اخر اینطوریی میمونه خیلی تنهام خیلی همشم بچه گریه میکنه منو نصیحت میکنه ک نزار گریه کنه مواظبش بلش و فلان نمیگه انقد بی خاب موندی ، همش منتظرم ک بازم مثل قبل میشه انگار نه انگار باورم نمیشه این مرد قبلی منه ک قبلا روزی هزار بار بوسم میکرد

۱۳ پاسخ

اوایل همینه از بس ذوق بچه را داره اینجوری شده کم کم بهتر میشه

فک نکن تنهایی همه مردها همینن من ۴۰ روز خونه بابام بودم شوهرم زنگ میزد پیام میداد ک ستین چطوره خوابه ؟ بیداره عکسشو بده یه بار نگف خودت چطوری
افسردگی گرفتم دوسه روز گریه و قهر کردم و بش گفتم ک حالم خرابه فقط تو میتونی حالمو خوب کنی و بفهم منم نیاز ب توجه دارم و.... دیگه فهمید من حساس شدم بهتر شد برای رابطه هم پیش قدم نمیشدم تا خودش دلش بخواد میاد جلو

اول بابا ها همه دختر دوست هستن دوما آدم مگر به بچه خودش حسودی میکنه

اختلاف سنیتون چقدره؟

شوهرمنم مث پیر زنا باهام رفتار میکنه سربچه واسه اولین بار بهم حرف سرد زد گریه کنه انگار من کتکش زدم چنان نگام میکنه الان انقد گریه کردم از صب دلم پره همش😭

وای چقدر سخت ولی با رفتارات بهش بفهمون درسته بچه شیرینه زندگیه ولی نباید از تو غافل بشه من طاقت این کارا رو ندارم دعوا میوفتم ۲ روزه

عزیزدلم شوهرمنم اینجوریه ولی به مهرورزان این رابطه بهترینه شماهم سعی کن بهش محبت کنی وبهش بکی دوست داری مثل سابق بهت محبت کنه.درضمن باباهاعاشق دختراشون 🥰

بخدا شوهرمنم همینجوریه حس میکنم الان به من نیازی نداره دیگ 😅ولی خب نه تو به دلت نگیر هنوز اولاشه بلاخره بچشه بذار ابراز علاقه کنه خوبه که یاد بگیره به دخترش محبت کنه ک دوروز دیگم بزرگ شد همینجوری ادامه بده ولی خب یه شب قشنگ باهاش صحبت کن بگو بهش

بخدا دارم دق میکنم کل محبت زن و شوهریمون ب کل رفته ینی ی ذره هم نمونده ک بگم اره ی بار بهم گفت عزیزم خودت خوبی ، یا بیاد بچه خابید بغلم کنه، یا برای رابطه پیشقدم بشه، یا همش قربون صدقم میرف کلییییی الان بخدا حتی نمیگه عزیزم،
دوماهه منتظرم میگم رابطمون مث قبل میشه اشکال نداره مث قبلم نشد حداقل صمیمیت و محبتمون یکم باشه اصلاااا باهام حرفم نمیزنه بخدا کل دنیاش شده دخترمون کل تیکه کلاماش اخه مگه من دخترمو دوس ندارم بخدا ولی هرکس جای خودش😭

ن عزیزم بعدا خوب میشه و این ک قبلا شما مث دخترش بودی کاملا اشتباه بود ب خازر همین الان حس میکنی نقشاتون جا بجا هستن

خیلی ها الان اینجوری شدن بعد از زایمان برای من اصلا دیر هم‌میاد سرکار گلایه هم میکنم میگه باید اینده این پسرو من بسازم من کلا نمیبینمش ببینمش هم بقول تو سمت بچه اس یا خوابه🤦‍♀️

عزیزم اونم چون بچه عشقشه دوسش داره ،طبیعیه بچه شیرینه تازه اومده ،بازم دوتایی بودین بگو بهش ،درست میشه نترس

ای رولم خیلی سخته واقعا منم شوهرم ده روز میره سرکار ده روز خونس قبلا همش میگفت عکستو بفرس الان یکبار نگفته عکس خودتو بفرس همش میگه عکس دخترمو بفرس😏🥀💔

سوال های مرتبط

مامان دریا مامان دریا ۳ ماهگی
مامانا من خیلی عذاب وجدان دارم هر موقع دخترم نگا میکنم احساس میکنم بهش ظلم کردم من دخترم تا پنجاه و پنج روزگیش هر دو سه ساعت یک و نیم شماره شیر میخورد بعدش گریه میکرد من فکر میکردم دلش درده دارو بهش میدادم پدی لاکت اینفاکول و ولی بازم دخترم گریه میکرد ب زور پستونک میدادم دهنش بعد موقع پستونک خوردن گریه میکرد ناله میکرد میپیچید ب خودش هی پستونک میخواست بندازه تا خوابش میبرد بعد ی روز یهو شیر دادمش بعدش شروع کردگریه کردن مامانم گفت گشنشه خودشم هی دستش میخورد دوباره بهش یک شمارع دادم دوباره گریه کرد شیر خواست دوباره بعد اون ی شماره دادم خورد سیر شد شروع کرد خندیدن بازی کردن بعدم خوابید بعد اون هر دو سه ساعت ۳شماره بهش دادم میخورد نه گریه میکرد نه چیزی تازه گوزاشم راحت میداد ک دیگه قطرش ندادم حتی شکمشم راحت کار میکنه علاوه ب اینا تو همین ده روز کلی وژن اضاف کرده و تپل شده حالا من ده روزه شب و روز عذاب وجدان دارم و گریه میکنم ب خودم لعنت میفرستم ک قبل از این دختر من همه گریه هاش بعد شیر برای گرسنگی بوده نه کولیک و دل درد نمیدونم چطوری از این عذاب وجدان خلاص شم
مامان گلی و پسرو مامان گلی و پسرو ۴ ماهگی
میدونی ۴۰ و اندی روز ک گذشته از زایمان من، اما من هنوز شرایطمو نپذیرفتم، برای همین خشم دارم عصبانی‌ام..
بچه دومم خداخواسته بود ، تا قبل اینکه زایمان کنم ک طفل معصوم رو دوست نداشتم، اما وقتی زایمان کردم و دیدمش ، محبتش ب دلم افتاد.
اما بازم هنوز نپذیرفتم ک دوتا بچه دارم..
اخه من هنوز دلم میخواست با دخترم عشق کنم اما الان حتی وقت نمیکنم پوشکش رو عوض کنم 😓
لطفا بهم نگید ناشکری نکن، خودم شکرش رو بجا اوردم ، اما خسته ام خیلی خسته
انقد این بچه بغل منه و گریه میکنه یا خوابه ک نمازام قضا میشه ، غذا وقت نمیکنم بخورم
اصلا نمیفهمم کی صبح میشه کی شب میشه
ای خدا کمکمون کن، ب من ب همه مامانایی ک تو شرایط سختی‌ان😔
تحمل‌م دیگ داره تموم میشه ، گاهی وقتا دلم میخواد این دوتا بچه رو ول کن پیش شوهرم، فرار کنم برم، برم چند روز استراحت کنم
خیلی غر دارم
امسب شوهرم رفت دخترمو بخوابونه اما مریم همش بهونه میکرد و گریه میکرد نمیذاشت لباسش رو عوض کنه ، منم ک طبق معمول داشتم نی نی میخوابوندم
اخر سر شوهرم از اتاق اومد بیرون گفت تحملم تموم شد، نمیتونم بخوابونمش
من ی بچه بغل ک گریه میکرد ی بچه رو پام تکون میدادم ک تروخدا بخواب
کاش منم ب همین راحتی میتونستم بگم تحملم تموم شده، میذاشتم میرفتم، میرفتم استراحت میکردم
خیلی دلم پر بود خیلی حرف زدم