واقعا دیگه خسته شدم از اینکه شوهرم درکم نمی‌کنه، چهار ماه اصلاً درست و حسابی غذا نخوردم نمی‌تونم بخورم، بوی غذا بوی همه چی بهم بده وقتی هم که می‌خوام غذا درست کنم دو سه تا ماسک می‌زنم غذا درست می‌کنم اونم همش فشارم میفته چشام سیاهی کم خونم هستم دیروزم دکتر واسم آزمایش نوشته میگه خطر داره مادر شوهرم که یکی از دختراش سه ساله با رفیقاش رفتن تهران یکیشونم که فرستاده دانشگاه الانم من باردارم و رحمم خیلی پایین دکتر گفته دیگه زنگ نمی‌زنه به دخترش بگه که کسی کمک دستم نیست بیا انتظار داره من همش برم کاراشو انجام بدم غذا هم که درست می‌کنم با بدبختی وهرم نصف بیشترشو می‌بره به خونه باباش میده هیچی نمی‌ذاره فقط سهم خودشو می‌ذاره اونم واسه یه وعده دیگه نمیگه زنم اذیت شده یه کمشو بزارم واسه شامم یا واسه ناهارم نمی‌تونه غذا درست کنه خیلی اذیتم می‌کنن وقتی هم میرم خونه بابام حداقل اونجا یکم استراحت کنم همش مادر شوهرم زنگ می‌زنه تو همش میره اونجا واسه چی بمون بچه‌تم به دنیا بیاد بعد بیا

۱۲ پاسخ

چرا اینقدر به خانواده شوهر رو می‌دین؟
باید بهشون بفهمونین شما عروسین نه دخترشون!
من با این که خدایی مادرشوهرم خیلی خوبه و هوامو داره ولی این پنج سال هم دیر به دیر میرم خونشون، هربار هم میرم از اول تا آخر مثل مهمون می‌نشینم نهایتا چندتا بشقاب از سر سفره بردارم ببرم آشپزخونه.
هربار چیزی گفتن بگو نمی‌تونم خودتو بزن به بی عرضگی تهش می‌خوان دوتا تیکه بندازن بهت دیگه، از این سواری گرفتنا که بهتره! 😒
از اول هم اشتباه کردی با این شرایطت ماسک زدی و براشون کار کردی بیشتر راه نشونشون دادی. ماسک ها رو جمع کن جلوشون هم بالاسر دیگ هی عوق بزن آخرش بگو من نمی‌تونم و بشین سر جات دیگه هم تکون نخور.
حتی لازم شد الکی بگو من لک دیدم دکتر گفته باید استراحت مطلق باشم فقط اندازه دستشویی رفتن می‌تونم جا به جا بشم از این به بعد شما باید غذا درست کنی بفرستی. شوهرتم چیزی گفت بگو من شرایطم اینه یا باید بچمونو بکشی یا خودت غذا درست کنی یا به مامانت زحمت بدی.
کدوم بی شرفی از زن حامله کار می‌کشه خدا وکیلی؟ 🤦🏻‍♀️

با این شرایط همسرت نباید باردار میشدی

بگو مادرم باش غذامون درس کن بمونم خونه خودم بگو بهش لطفا من حرص خوردم جای تو

برو خونه مادرت مادر شوهرتم بلاک کن فرت و فرت زنگ نزنه
یا خودتو بزن به درد شوهرتم بترسون که وای فلان شد و بیسار شد

جنگ اعصاب گرفتم
منم یه مدت ایطور بودم تا اینکه اومدن باهام بیمارستان و پرستارا بهشون گفتن ک این دختر خطر بارداری داره
و خون‌ریزی بده
فلان بهمان تا یکم اروم شد و گاه گاهیم جیکش در میات مادر شوهرم البته من پدرشوهرم خیلی بده خیلی در حدی ک میره ظرفای اشپزخونه رو چک میکنه دنبال ایراد و بهانس

تا وقتی که سواری بدی سواری میگیرن
همیشه کوتاه میای اونام لذت میبرن
فردا پس فردا که زاییدی چی
اون موقع هم میخوای غذا بپزی براشون؟؟؟؟

مگه مادرش چندسالشه که نیاز به کمکی داره؟

به مامانت بگو‌ یه مدت بیاد پیشت یه مدت هم تو برو اونجا بمون

بگو نمیتونم زور که نیس برو خونه مامانت مگه مجبوری یا بشین تو خونه خودت جلو شوهرت کار نکن خودت به مریضی بزن که نگه چیزیش نیس مردا اینجورین

بهش شرایطت رو توضیح بده قبول نکرد برو پیش مامانت چرا تو زجر بکشی

عزیزم چ شرایط بد و سختی داری،بعضیا عروس میارن انگار دور ازجونت کلفت کنیز اوردن
بجای کمک کردن بهت ازتم انتظار دارن نوبرن والا

چرا جلوشون واینمیستی شوهر من بخواد اینطوری بکنه خونرو سرش خراب میکنم 😐

سوال های مرتبط