پارت ۳

همسرمم بیدار کردیم من از درد داشتم گریه میکردم خیلی دردام شدید بود گفتم حتما ۴ سانت هستم و اپیدورال میگیرم

ساک بیمارستان خودم و نی نی رو برداشتیم و اماده شدیم رفتیم بیمارستان
دستگاه ان اس تی وصل کردن بهم و دکتر شیفت اومد سونو کرد
گفت انقباضات اصلا زیاد نیست
حالا معاینه میکنم ببینم چند سانتی

معاینه کرد ۱ سانت بودم😭

بهم گفت ما انقباضای منظم و خیلی قوی میخواییم
انقباض ۱۰۰ میخواییم
انقباضای تو الان بین ۲۰ تا ۴۰ هستش
اینو که گفت دنیا رو سرم خراب شد
فقط گریه میکردم میگفتم منو ببرید سزارین
مامانم قبول نمیکرد
از دکتر پرسیدیم که چقد زمان میبره تا دهانه رحم بیشتر باز بشه گفت فقط خدا میدونه
ممکنه تا شب باز بشه ممکنه یک هفته دیگه باز بشه 😣
من همش میگفتم مگه درد از این بیشتر ممکنه اصلا
میکفتم دو روزه نتونستم حتی یک دقیقه بخوابم اگر هیچ پیشرفتی نکردم حتما دیگه نمیخواد دهانه رحمم باز بشه و منو سزارین کنین ولی مامانم اجازه نمیداد
خلاصه مارو فرستادن خونه من از بیمارستان تا خونه فقط گریه میکردم اصلا زمان برام نمیگذشت

۹ پاسخ

منی که از این میترسیدم رفتم سزارین

بقیشو بزار خواهر😅

بقیش چی شد

خبب👀

به حرف مامانت چرا گوش دادی؟؟؟ مگ هزینشو اون میداد؟
حیف نیس خاطره بدی برات موند از زایمانت؟

بسم لله🫠

الهی 😢

😭😭😭

🥲🥲1سانتو این همه درد؟

سوال های مرتبط

مامان آیلی مامان آیلی ۷ ماهگی
بعد از ظهر دوباره رفتم مطب دکترم و باز برام تحریکی انجام داد گفت تا به ۳ برسم .دردام انقد زیاد شد که نمیتونستم دیگه از درد راه برم از شدت درد گریه میکردم چند بار باز رفتم بیمارستان ولی به دردام مسخره میکردن هر چقد میگفتم دارم میمیرم از درد اصلا توجه نمیکردن .دیگه واقعا احساس ناامیدی میکردم فکر میکردم دیگه میمیرم از درد حدود ساعت ۸ شب بود که دردام ۱۰۰ برابر بود از شدت درد تو خونه جیغ میزدم همسرم از دردای من پاهامو ماساژ میداد و باهام گریه میکرد مامانم هم کمرم رو ماساژ میداد و همش دلداریم میداد ولیهیچ پیشرفتی نداشتم همش چشمامو می‌بستم و به دخترم فکر میکردم که به دنیا اومده و با همین فکر دردا رو با داد و جیغ رد میکردم اون شب رو باز تا صب باز تو خونه درد کشیدم صب رفتم بیمارستان به امید این که دردام زیاد شده شاید ۳ سانت شدم ولی باز گفت ۲ سانتم هیچ کسی تحویلم نمی‌گرفت منم همونجا زدم زیر گریه فکر میکردم دیگه من اصلا زایمان نمیکنم انقدی درد میکشم که میمیرم احساس ناامید میکردم و فکر میکردم دیگه خدا تنهام گذشته
مامان آیهان🩵✨ مامان آیهان🩵✨ روزهای ابتدایی تولد
پارت ۶

نصف شب شد و من از درد گریه میکردم ولی حاضر نبودم برم بیمارستان
میگفتم صبر میکنم هنوز
بازم مامانمو همسرمو فرستادم بخوابن و گفتم صداتون میزنم
تا ساعت ۸ صبح من نشستم روی توپ دردام هنوز منظم نبود
گاهی شش دقیقه گاهی چهار یا پنج دقیقه میشد
بین همین بازه میچرخید
حتی یکی دوبار هشت دقیقه هم شد
ولی شدتش خیلی زیاد بود و دیگه تحمل نداشتم
صداشون زدم و گفتم بریم بیمارستان دیگه تحمل ندارم ولی دیگه برنمیگردم خونه مگر با بچه اوناهم قبول کردن
من لحظه اخر یکبار دیگه رفتم زیر دوش اب داغ و اماده شدیم رفتیم ساعت ۹ بیمارستان بودم
اومدن باز ان اس تی گرفتن و سونو
دکتر شیفت اومد و گفت انقباضات خیلی عالیه معاینه کرد گفت پنج سانت انگارکل دنیا برا من بود اون موقع
زحمتام نتیجه داده بود و میخواستن بستریم کنن
من بستری شدم درخواست اپیدورال کردم
اجازه دادن یک نفر پیشم بمونه یا همسرم یا مادرم
منم همسرمو فرستادم دور کارای بیمارستان و مادرم پیشم موند
اومدن امپول فشار زدن دردام دیگه خیلی شدید بود ولی چون مدونستم موثره انگار روحیه گرفته بودم و برام قابل تحمل شده بود
یک ساعت گذشت تا دکتر بیهوشی اومد اپیدورال زد بهم و گفتن ممکنه دو ساعت زایمانتو طولانی تر کنه که من قبول کردم چون دیگه جونی برام نمونده بود سوند وصل کردن
دردام کمتر شد از ساعت ۹:۳۰ که بستری شدم تا ۳:۱۵ عصر چند بار اومدن معاینه کردن که هر بار یک یا یک و نیم سانت دهانه رحمم باز تر میشد تا زمانی که اومد گفت فول شدی و گفت اگر احساس زور داری زور بزن ب
مامان بردیا مامان بردیا روزهای ابتدایی تولد
سلام منم بالاخره زایمان کردم
#تجربه زایمان طبیعی پارت ۱
من پنجشنبه برای معاینه و ان اس تی که خود دکتر نوشته بود رفتم بیمارستان
ان اس تی چندتا انقباض کوچیک نشون داد ولی گفت که ضربان قلب بچه خیلی تنده
دکترم معاینه کرد همچنان ۲ سانت باز بود دهانه رحمم ولی بخاطر ضربان قلب بچه گفت که اورژانسی بستری بشم.
من پنجشنبه بستری شدم ساعت ۱۱ظهر
تا ساعت حدودا ۴ بعدازظهر با آمپول فشار هم دهانه رحمم باز تر نشد
کم کم معاینات دردناک شروع شد و دردهای منم همینطور
دردها بیشتر میشدن و دهانه رحمم نهایتا ۳سانت شد
من تا ساعت ۲صبح درد کشیدم و کیسه آبم رو پاره کردن و بخاطر درد زیاد بهم مسکن تزریق کردن که نهایتا ۱ ساعت جلو درد هارو گرفت ولی تا میدیدن که من دردم کمتر شده میومدن معاینه تحریکی انجام میدادن
ساعت ۳صبح انقدر گریه کردم و گفتم درد دارم که اپیدورال بهم تزریق کردن با دهانه رحم ۳ سانت و گفتن احتمالا تا زایمان اثرش بره
بعد اپیدورال حالم خیلی خوب شد و بلند شدم ورزش کردم