خوب تجربه عملم تعرف کنم
صبح ساعت ۹ گفتن اینجا باش رفتم پرونده تشکیل دادن رفتم بالا تو بخش تا ۱۱ونیم نشستم اونجا بعد گفتن بیا برو بالا برای عمل پاشدم رفتم بالا بشدت استرس داشتم پاهام یخ کرده بود دیگه دکتر دید یکم شوخی کرد باهام بعد عکس قبل انداخت و رفتیم آنژیوکت زدن رفتم داخل اتاق جراحی خوابیدم دکتر اومد گفت خب بگو گفتم چی بگم وصیتمو خندید گفت نترس ما قاتل نیستیم خندیدیم ازم پرسید چجوری میخوام منم توضیح دادم کلی دستگاه ب دست و پام وصل کردن ی آمپول از تریق آنژیوکت تزریق کردم که ۱۰ ثانیه نشد از دست چپم سوزش گرفت پلکام افتاد رو هم هی خواستم باز کنم میوفتاد دوباره ی چند ثانیه صداهای اطراف شنیدم که بعدش دیگه هیچی فقط به خودم اومدم دیدم میخوام دست بزنم ب بینیم نمیزارن گیر داد بود تو نیمه بیهوشی آینه بیارید بینیم ببینم دکتر گفتم بینیم ببینم چجوری شده اورد نشون داد فقط میدونم جمع و خوب شده ولی هیچی یادم نیست از عکسم دکترم تعریف میکرد دیگه رفتم بخش گفتن شوهرم آبمیوه آورد اومد پیشم داد رفت پایین یکم که هوشیاریم اوکی شد حالت تهوع‌م بر طرف شد ب پرستار گفتم اوکی‌م میخوام ترخیص بشم اومد آب داد ی لیوان آبمیوه یکم راه برد بعد ترخیص شدم ساعت نزدیک ۳ بود
دردم که بینیم یکم درد داشت ولی قابل تحمل بود اومدم خونه غذا خوردم قرص انداختم دردم کلا رفت ولی کم کم دارم باد میکنم چشام زیر چشام کبود شده باد کرده
الانم بینیم حس میکنم داره میترکه انکار داره ورم میکنه
غذاهم ناهار سوپ شیر خوردم میکس شده شب ماکارانی با چنگال له کردم خوردم با آناناس و آب کرفس

تصویر
۱۴ پاسخ

راستشو بگو اگه به قبل برگردی عمل میکنی؟انگار خیلی درد داره

گیر داده بودم آینه بیارن😅
که پرستار گوشیشو آورد بینیم نشون داد

مبارکه فقط غذاهات حتما بدون نمک باشه

واای بنظر دردناک میاد

چ خوب اصلن کبود نشده

من دردم گرف

مبارکه عزیزم

مبارک باشه
باید چندروز قبل از عملت آب کرفس میخوردی زیرچشات کبود نمیشد.

میشه بگی کدوم دکتر و هزینه چقدر شد

مبارکه عزیزم
هزینه اش چقد شد

مبارکه مماخ جدید😅😍😍فقط قسمت آینه بیارید😂

مبارک باشه بینی جدید😘
نفس نکشیدن سخت نیس برات؟ من تنها ترسم اینه ک باید چند روز بادهن نفس بکشم

معلومه خوشگل شده ❤️😁
مماغ جدید مبارک باجی🧿🧿

مبارکههههههه دماغ خوشگل

سوال های مرتبط

مامان آروین مامان آروین ۱ سالگی
سر شب آروین و مادر شوهرم داشتن رو تخت باهم بازی میکردن منم پذیرایی بودم یهو به صدای وحشتناکی اومد ،آروین از رو تخت افتاده بود زمین پشت سرش خوردخ بود به پارکت ،داشت گریه میکرد هون لحظه که گرفتمش بغلم استفراغ کرد
زنگ زدم اورژانس گفتن هوشیارع گفتم بله گفت بباشه بازم ببرش بیمارستان
تو راه اقا خوابش مبومد هی چشاش رو میبست منم داشتم رانندگی میکرد از ترس داشتم سکته میکردم
رسیدیم بیمارستان تا پرستار رو دید شدیدا گریه کرد انفدر گریه کرد که اکسیژنش رو ۷۹ نشون میداد
گفتن ببر عکس بگیرن از سرش رفتم پیش دکتر ،گفت نه لازم میست عکس یک ساعت بیرپن منتظر باش اگه دوباره استفراغ کرد عکس مینویم ،ولی خداروشکر حالش خوب بود و چیزی نشد اینطپر شد که برگشتیم خونه
ولی خیلی خیلی ترسیدم دستام میلرزید داشتم سکته میکردم،این اقا هم با اداهاش ترسمو بیشتر میکرد ولی خداروشکر اخرش خوب تموم شد 🤦🏻‍♀️❤️🥲😩
بعدشم تو خیاط بیمارستان دست میزد و نانای میکرد🤣
مامان صدرا مامان صدرا ۲ سالگی
میخوام ی تجربه از واکسن ۱۸ماهگی بگم
شاید بدردتون خورد

واقعا مامانای گهواره ازش غول ساختن و منی که چقدر استرسشو داشتم
فقط بعد واکسن خونه نبرینش یعنی تاشب هااا ببرین پارک ،بازار ،خونه اقوام که با بچه ها بازی کنه و سرگرم شه و مرتب استامینیوفن بدین
ساعت ۱۱ظهر رفتیم بهداشت قد و وزن شد همچنان وزنش پایین بود
بعد واکسنو که زدن یکم قطره استامینیوفن مالیدم رو جای واکسن و با دستمال بستمش تا گرم بمونه و خانمه گفت روز اول کمپرس سرد و روز دوم کمپرس گرم بزار و من اصلا اینکاررو نکردم چون با کمپرس سرد جای واکسن بشدت سفت و قرمز و میشه و درد میگیره که نمیتونی دست بزنی فقط گرم نگه داشتمش
وقتی رسیدم خونه خوابید بعد یکی دوساعت بلند شد و چنان گریه میکرد و اخ اخ داشت نمیتونستم تکونش بدم هیچی هم نمیخورد فقط رو پام دراز کشیده بود
دیگه ابجیم اومددنبالمون رفتیم پارک بچه هارو که دید کم کم بلند شد و راه رفت و غذا خورد و شب هم رفتم خونه مامانم و اونجا موندم تا روز بعد بعداظهری اومدم خونمون
فقط ۲۴ساعت بهش استا دادم