سر شب آروین و مادر شوهرم داشتن رو تخت باهم بازی میکردن منم پذیرایی بودم یهو به صدای وحشتناکی اومد ،آروین از رو تخت افتاده بود زمین پشت سرش خوردخ بود به پارکت ،داشت گریه میکرد هون لحظه که گرفتمش بغلم استفراغ کرد
زنگ زدم اورژانس گفتن هوشیارع گفتم بله گفت بباشه بازم ببرش بیمارستان
تو راه اقا خوابش مبومد هی چشاش رو میبست منم داشتم رانندگی میکرد از ترس داشتم سکته میکردم
رسیدیم بیمارستان تا پرستار رو دید شدیدا گریه کرد انفدر گریه کرد که اکسیژنش رو ۷۹ نشون میداد
گفتن ببر عکس بگیرن از سرش رفتم پیش دکتر ،گفت نه لازم میست عکس یک ساعت بیرپن منتظر باش اگه دوباره استفراغ کرد عکس مینویم ،ولی خداروشکر حالش خوب بود و چیزی نشد اینطپر شد که برگشتیم خونه
ولی خیلی خیلی ترسیدم دستام میلرزید داشتم سکته میکردم،این اقا هم با اداهاش ترسمو بیشتر میکرد ولی خداروشکر اخرش خوب تموم شد 🤦🏻‍♀️❤️🥲😩
بعدشم تو خیاط بیمارستان دست میزد و نانای میکرد🤣

تصویر
۱۷ پاسخ

اخی کلی غصه خوردم تاخوندم تموم شد خدارو شکر بخیر گذشته❤️

عزیزم اونا براشون مهم نیست مگه نمیبینی این همه بچه بلا سرشون میاد بخاطر تجویز اشتباه و... دکترا
منم ی بار این بلا سر بچم اومد ولی تا عکس نگرفتم از بیمارستان نرفتم

وای خداروشکر😔 خدا هیچکسو با بچش امتحان نکنه

شکرخدا به خیر گذشته خدا حفظش کنه

خدا روشکر که بخیر گذشت عزیزم♥️

خداروشکربه خیر گذشته
ولی تا برسی بیمارستان چ استرسی کشیدی

وای عزیزم الهی شکر که حالش خوبه صدقه فراموش نشه عشقم

چه مادر شوهری، اوه

بلایی ک سرمن اومد قبلاا🤕🤕🤕

وای نگو پسر منم افتاده یه شب تا صبح بیمارستان موندیم صورتش کلا کبوده فردا هم قراره ببریم از بینیش عکس بگیریم دعا کنید شکستگی نداشته باشه😢

والا ما هم تا بخونیم متن رو یه دور سکته زدیم😂خداروشکر بخیر گذشت صدقه بدین

خداروشکر که حالش خوبه خدا برات حفظش کنه

بچه بیهوش شه خطرناکه گلم اون از ترس بالا آورده اولین بارشه سرش میخوره زمین
پسرمن باور میکنی یا کله ش میخوره تو دیوار یه بار خورد به سنگ رو دیوار. چند بار از رو ماشینش از پشت افتاده رو فرش یه بارم ک از ۳۰ سانتی خورد رو جایی سیمانی

خداروشکر عزیزم به خیر گذشته.‌بچه منم بارها افتاده. استفراغ اول از ترس هست. دومی خطرناکه. چقدر این موقع ها می‌میریم و زنده میشیم

الحمدلله ک بخیر گذشت

خداروشکر که به خیر گذشته ، نزارش دیگه رو تخت

چقدرم غلط املایی دارم🤣

سوال های مرتبط

مامان هامین مامان هامین ۲ سالگی
خانما خواهش میکنم به سوالم جواب بدید خیلی کلافه شدم من دوهفته بیمارستان بستری بودم برای کارای عمل کیسه صفرام که یهویی حالم بد شد پسرم مدام پیش خونه مادرشوهرم یا خونه مادرم بود از وقتی اومدم بیرون از بیمارستان و عمل کردم و اومدم خونه خودم یه روز دیدم تو حیاط اب بازی میکرد خیلی هوا گرم بود بهش گفتم باید اب رو ببندیم بیایم تو وگرنه حالت بد میشه خیلی هوا گرمه و اب رو بستم و اوردمش تو چنان جیغ و دادی راه انداخت که تا نیم ساعت داشت جیغ میزد و هرچی ازش سوال میکردم ماما چی شده چی میخوای جیغ میزد دوباره بردمش تو حیاط گفتم بیا اب بازی کن جیغ میزد میگفت نه هرچی بهش میدادم پرت میکرد همینطوری جیغ میزد گریه میکرد خیلی خسته شدم دیگه دیدم هیچی جواب نمیده خودمم باهاش گریه کردم که حتی میگفت باهام گریه نکن بعدش گفت بغلم کن بلند شو گفتم ماما نمیتونم عمل کردم دیگه زنگ زدم شوهرم اومد و سرگرمش کرد خودمم هی بغلش میکردم دیشب دوباره رفتیم تو حیاط شستیمش گفت بزار اب بازی کنم گفتم نه بریم تو میخواستم مای بیبیش کنم شلوار پاش کنم که اومد تو کلی جیغ زد و گریه کرد هرچی بهش میدادیم پرت میکرد شوهرم تعجب کرده بود گفتمش بیا بی محلی کنیم بهش فیلم رو پلی کن نگاه کنیم دیدم اومد کنترل گرفت فیلم رو قطع کرد که یعنی نه نگاه نکنید باهم حرف میزدیم میگفت نه باهم حرف نزدید یعنی فقط میخواست وایسیم نگاش کنیم تا اون جیغ بزنه خیلی کلافه شدیم دیگه بعد یه ربع بیست دقیقه شوهرم برد گذاشتش تو تاب تابش داد تا خوابش برد اصلا نمیدونم چیکار کنم رفتار درست چیه اگه تا حالا همچین موردی داشتید یا میدونید رفتار درست چیه خوشحال میشم راهنماییم کنید
مامان دو تیکه ابر کوچولو☁️☁️ مامان دو تیکه ابر کوچولو☁️☁️ ۱ سالگی
تجربه واکسن 18 ماهگی
یک هفته قبلش شروع کردم هر روز و شب قصه واکسن زدن تعریف کردم و بچه ها با دقت گوش میکردن هی میگفتم واکسن خیلی خوبه بزنیم بیماری ها ازمون دور میشه و …
روزی که رفتیم واکسن بزنیم صبح بیدار شدن گفتم میخوایم بریم واکسن بزنیم ذوقم داشتن😅🥺خلاصه رفتیم تا لحظه اخر من هی داشتم قصه تعریف میکردم
فربد اول واکسن زد و خیییلی راحت کمترین گریه رو کرد بعد رایبد
رایبد یکم بیشتر گریه کرد ولی بازم اوکی بود
اومدیم خونه مامانم بکم بازی بدو بدو کردن بعد خوابیدن عصر که بیدار شدن فربد پا شد راه میرفت ولی لنگ میزد ولی رایبد نمیتونست پاشه پاش درد میکرد تا تکونش میداد گریه میکرد تبم میکردن که با استامینوفن کنترل میشد تا فردا عصرش رایبد نتونست راه بره پاش درد میکرد دیگه براش خوراکی خریدیم و کسایی که دوست داشت اومدن از ذوقش یواش بلند شد راه رفت و تموم
سخت هست ولی نه اونقدی که میگن🤭
ازین سخت تر ها تو بچه داری دیدیم روزایی که ویروس گرفتن و خودمون مریض بودیم و چند روزم طول کشیده و نمیدونستی کی خوب میشی
خداروشکر این واکسنا هست از مریضی های جدی جلوگیری میکنه