وای خدایا چقدر دلم میخواد زود این چند وقت هم بگذره یه سلامتی نی نی جونمو بغل کنم ببوسمش بوش کنم دلم واسش تنگ شده با اینکه ندیدمش
مامان های اولی اصلا آدم بچه اول رو متوجه نمیشه من اصلا از بارداری دخترم و حتی زایمانم یا نوزادی اش هیچی نفهمیدم ولی اینسری قشنگ اون خش مادرانگی رو دارم
استرس های این مدت واقعا اذیتم کرد اولش که دیابت بارداری بعدش فشار خون بالا بعدش حجم زیاد مایع امونتیک بعدش کم خونی ام الآنم بند ناف دور گردن طفلکی هست
لطفاً امشب اگه میتونید لطف کنید یه دعا واسه من و بچه هام کنید یا یه صلوات بفرستید دخترم تازه ۱۵ ماهشه وقتی فکر میکنم یه روز برم بیمارستان ازش دورم قلبم تیکه پاره میشه 🥹

برعکس من اولی رو از روزی ک میخواستم بی بی چک بزنم حس میکردم اما این دومی رو حس نمیکنم حتی بعضی اوقات یادم میره ک باردارم

عزیزم مایع دور جنینت چنده؟ چیزی نگفتن ؟

منم سر دومی داستان ها داشتم. به خونریزی افتادم سرکلاژ شدم اوایلش. اواخرشم چند شب پیش بود ک خوردم زمین و دو شب بستری شدم‌ خدا بخیر کنه

من خیلی دلم براش تنگ میشه دوست دارم زود ببینمش وقتی تکون میخوره خیلی خوشحال میشم البته منم کلیم عمل کردم و بعد هفت سال بچه دار شدم دوست دارم این روزا زود تموم بشه و دخترم ببینم

منم از اول فقط استرس هم بند ناف دور گردنشه هم فشار گرفتم هم اولا خونریزی و هماتوم داشتم جفتم پایین بود خدا کمک کنه این یه ماهم بگذره به موقع زایمان کنیم من الان فقط استرس اینو دارم زود نشه

اخي عزيزم منم مثل شما خيلي دلم ميخواد ايروزا زود بگذره بچه مو بغل كنم
اخه بارداري اولم اصلن نفهميدم چون ب 9 ماه رسيدم ولي اين بار بارداريم همش استرس و انتظار



انشاءالله بسلامتي و دل خوش و ب وقتش زايمان كني عزيزم