امشب پسرم انقدر بدخوابید که اشک منو دراورد عصاب شوهرمم خورد کرد فقط میگفت بغل مامان باشم اونم چی پاشم تو بغلم بگیرمش ک بخوابه منم بغلش میکردم نفسم بند میومد بالای نافم یه کوچولو زده بیرون شکمم درد گرفته شوهرم هرکاری کرد بره بغل اون نرفت ک نرفت میزوش که فقط برم بغل ماماجون دورش بگردم از اون طرف آیهان با گریه هاش میومد بغلم اروم میشد از این طرف نگران این نی نی تو شکمم ک بهش فشار نیومده باشه اذیت شه هم برای ایهان هم نی نی گریه میکنم نگران هردوتاشونم من این بچه رو چ جوری بزارم برم زایمان کنم البته حالا تا اردیبهشت مونده اما خیلی وابسته است حرص اینم میخورم گریه میکنم شوهرم میگه نگران نباش یه اتاق خصوصی میگیرم برات به همه نگهبان پرستارا پول میدم ک بزارن ایهان بی قرار کرد بیاد پیشت باشه یه کم اروم شدم به نظرتون ایهان چرا امشب اینجوری کرد گاهی اوقات بغل شوهرم قشنگ مبخوابه امشب پدرمو دراورد به نظرتون میزارن بچم بیاد پیشم وقتی زایمان کردم ؟

۸ پاسخ

میگفتی پس من میرم بغل بابا.خودش میرفت

اره عزیزم بیمارستان خصوصی میذارن

فکر نکنم با بغل کردنش چیزی بشه. من پپسرم ۴ سال و ۴ ماهشه گاهی بغلش میکنمم🤭

منم خیلی بفکر اینم برم برا زایمان دلتنگ پسرم میشم الانم دارم میگم بغضم گرفته🥲

آروم باش .گریه نکن .واس نی نی توی شکمت و خودت خوب نیست .اون طفلی هم حس تورو درک می‌کنه . این روز ها هم میگزره درسته سخته ولی چ کنیم باید بگذره .من اینقده غصه میخورم گریه میکنم .هرکس مییبینه میگ تو گریه کنی بچت اثر میزارع فکر میکنم بچم رشد نکرده .از بس غصه میخورم روزی شبی نیست گریه نکنم .آروم باش .ناراحت نباش .

خیلی ام بابایی غروبا بغض میکنه ک بابا بابا زنگ میزنم شوهرم زود مغازه رو میبنده میاد تا این حد جورن دوتایی بیرون میرن از وقتی میادم باهم بازی میکنن سر کله میزنن خیلی جورن میگم بعضی شبا کلا بغل باباش میخوابه امشب اینجوری کرد دلم درد میکنه 🤦‍♀️🥹

عزیزم طبیعیه این چند ماه هرزگاهی پسرتو با پدرش تنها بزار مثلا همسرت زیاد با پسرت وقت بگذرونه باهاش بازی کنه شاید کمی به پدرش نزدیک تر شد

نگران نباش عزیزم خدا بزرگه این احساس ها و این حالت ها طبیعیه

سوال های مرتبط

مامان فندوق مامان فندوق هفته بیست‌وپنجم بارداری
سلام خانما من دیشب با شوهرم بحث کردم البته خودشم مقصر بود دو تا سیلی هم به من زد و وایساد داد و بیداد کردن منم خیلی گریه کردم یه بارم اومد تو اتاق بغلم کرد بوسم کرد گفت بیا بریم تو سالن گریه نکن ولی من محلش نزاشتم سرش داد زدم گفتم برو بیرون و ای حرفا اونم رفت خوابید تو سالن من خوابم نمیبرد تا ساعت ۳ داشتم گریه میکردم البته بیصدا در اتاقم بسته بود صدا بیرون نمیرفت تا شوهرمم نخوابیده بوده اومد تو اتاق دید من بیدارم گریه میکنم اومد بغلم کرد بوسم کرد گفت بیا بریم بخواب پیشم گفتم نمیام ولم کن خوشم ازت نمیاد دیگ اون بغلم کرد آورد تو سالن بوسم کرد گفت ببخشید عصبانی شدم و ای حرفا دیگ من خیلیم گریه کردم اون هی میگفت گریه نکن دیگ بسه ببخشید نباید گریه کنی خوب نیس فشار به خودت نیار دیگ منو گرفت تو بغلش خوابم برد صبم من خواب بودم رفته سرکار به نظرتون باهاش آشتی کنم یا ن خودم ک میگم نکنم شما نظرتون چیه البته تاپیک های قبلیمم بخونید دلیل بحث رو گفتم