۶ پاسخ

وای ببین یبار پسرم ۴۵ روزه بود رفته بودیم بیرون
کنار خیابون نگه داشتیم یه چیزی بخریم پسرم بغلم بود پیاده شدم
یه ماشینی نگه داشت خانواده بودن دختره اومد کلی قربون صدقه پسرم رفت بعد گفت وای تورو خدا بذار داداشم ببینه عاشق بچه س
ببرم نشونش بدم؟؟؟ منو میگی داشتم دیوونه میشدم گفتم نهههه گریه میکنه
به داداشش اشاره کرد بیا اونم اومد یهو بی هوا لپ پسرمو بوس کرد
حالا ببین من حسسساس خودم حتی یه بوس کوچیک نکرده بودم دیوانه شدم جیغ زدم یهو 😬☹️ خیلی ناراحت شدم تا مدت ها حالم بد بود

خانومه گفت میشه پسرم نینی شما رو ببینه گفتم بفرمایید، پسرش ۳،۴ سالش بود
گفت بدش بغلم خم کنم تا هم قد پسرم با خنده و از زبون بچه گفتم نههههه
گفت ای بابا پس من مجبورم اینو بیارم بالا
بعد اورد بچشو بالا و گفت میخوای دست بزنی مامان؟ من دوباره گفتم نهههههه دستت کثیفه😂
گفت نه هیچجا نمالیده😐
من همچنان با خنده باااااشه نمیشه😂
گفت عجب خالا اولشه بذار بزرگتر شه انقد خودشو کثیف میکنه مشخصه بچه اولته
+به تو چه اخه دوس ندارم ب نوزادم دست بزنی

عزیزم منم بچمو میبرم بیرون همه ذوق میکنن میبیننش دستشو میگیرن ولی من حرصی نمیشم میام خونه دست و صورتشو میشورم

من اوایل خیلی ناراحت میشدم اما الان برام مهم نیس چون واقعا رفتار خیلی ها قابل پیش بینی نیست و یا به بچه دست میزنن یا بوس میکنن
هر کسی که اشنا باشه و رودربایستی داشته باشم چیزی نمیگم فقط دست و صورتشو میشورم و فکر مثبت میکنم که چیزی نمیشه هر کی هم غریبه باشه و نشناسم میگم نمیشه بغل کنی یا بوس کنی اما غریبه هم اینطوری پیش اومده بهش دست بزنه
چیکار میشه کرد وقتی هنوز خیلی ها فرهنگ این مسائل رو ندارن

هوار میزدم😂🫠من جز خودم حتی شوهرمم اجازه نمیدم بوسش کنه زیاد دست بزنه بهش میگم میری بیرون زیاد دست نزن ب نیلا

هرکی جاشماهم بود همین کارو میکرد

سوال های مرتبط

مامان مهیار مامان مهیار ۸ ماهگی
زایمان طبیعی - پارت 1

37 هفته بودم و هیچ علائمی از زایمان نداشتم. مثل هر هفته رفتم پیش دکترم برای چکاپ و اون گفت هفته بعد بیا تا معاینه لگنی برات انجام بدم.
38 هفته، رفتم مطب و دکتر اونجا نبود، گفت برید بیمارستان، شیفته. رفتیم بیمارستان و بخش لیبر نوار قلب گرفت و همه چیز خوب بود. تلفنی برای دکترم توضیح دادن و اون تایید کرد. چون برای معاینه استرس داشتم و آنقدر همه بد گفته بودن، میترسیدم، حرفی از معاینه نزدم و برگشتم خونه.
38 هفته و 3 روز بودم، بچه از صبح تکون نمی‌خورد. شیرینی خورده بودم و دراز کشیده بودم بازم خبری نبود. تا بعد ظهر صبر کردم و بازم تکون نمی‌خورد.
به شوهرم گفتم، سریع با مادرش تماس گرفت و منم یه دوش سریع گرفتم و شیو کردم و رفتیم بیمارستان.
اونجا سونو هام رو دید و نوار قلب ازم گرفت. 5 تا حرکت داشت و گفت خوبه طبیعیه. اما خودم راضی نبودم. نسبت به قبل خیلی آروم بود. اونجا گفت دراز بکش معاینه‌ات کنم. من یهو گرخیدم 😅 لحظه آیی که ازش فرار میکردم سر رسید.
پرستار خیلی خیلی مهربون بود. ازم پرسید تا حالا معاینه شدی، گفتم نه. گفت خب شلوارت رو در بیار، یه پات رو کامل بده بیرون و دراز بکش.
انجام دادم اما از خجالت داشتم میمردم و همش پام رو جمع میکردم. اومد نشست روبروم و پاهام و باز کرد و دستش و کرد تو. دو تا نکته برا کسایی که تا حالا معاینه نشدن:
اول اینکه اصلا خجالت نداره. من فکر میکردم همش میخواد نگاه کنه، اما اصلا نگاهش به سمت دیگه بود و فقط دستش و برد، اونم در حد چند ثانیه. آنقدر حرفه‌ایی برخورد کرد، اصلا احساس معذب بودن به من دست نداد.
دوم دردش. خیلی خیلی کم بود. کاملا قابل تحمل بود. از درد رابطه داشتن با شوهر هم کمتر بود. اصلا نگران نباشید.
ادامه دارد...