خاطره زایمانم
پارت 3
ولی عجیب فضای اتاق آروم بود داشتم دعا میکردم برا همه با خودم میگفتم دیگه تموم شد دیگه میاد بغلم بازم میخواستم گریه کنم ولی اینبار به خودم گفته بودم گریه و استرس بی استرس می ترسیدم مثل سزارین قبلیم بی حس نشم و ببهوشم کنن برا همون خودمو کنترل کردم پرستاری که بالا سرم قرار بود بمونه اومد و باهام کلی حرف زد همشون باهام حرف میزدن خیلی هوامو داشتن کلی استرسم کم شد رفتم رو تخت و داشتم باز ایت الکرسی و می‌خوندم به پرستار گفتم دستمو بگیره چون از سوزن اسپاینال می ترسیدم ولی بر خلاف تصوراتم ترس چندانی نداشت نسبت به قبلی واقعا خوب بود وفوری پاهام گرم شد و دکترم اونجا سوندو بهم وصل کردن وهیچی نفهمیدم 😁 تا ایجاش همه چی خوب بودش منم داشتم همش دعا می‌خوندم قلبم داشت از سینم در میومد حسشو نمیشه با چیزی مقایسه کرد ولی اون فشاره که میاوردن تا بچرو در بیارن رو کامل متوجه می‌شدم حرکات پسرم توشکمم رو می‌فهمیدم از پرستار که می‌پرسیدم میگف اخرشا دیگه یه چیز عجیبی که اینجاش حس کردم اینکه قفسه سینم و قلبم درد میکرد شدیدا بطوریکه به پرستار میگفتم توروخدا قفسه سینمو ماساژ بده درد میکرد بعد اون لرز شدید گرفتم و پسرمو از شکمم در آوردن🥹

۳ پاسخ

خوب خداروشکر عزیزم مبارک باشه کدوم بیمارستان رفتی

وای پس همشو فهمیدی چرا ؟

وای خدا، چقدر حس خوبیه
ان شاء الله ‌شاهد موفقیت هاش باشی
مرسی که این حس خوبو به اشتراک میزاری، استرس ماهم کمتر میشه

سوال های مرتبط

مامان معجزه💙🧿 مامان معجزه💙🧿 ۷ ماهگی
پارت دوم:: اقا اومد باهام حرف زد گفت که کمرمو خم کنم تا پشتمو ضدعفونی کنه میگفت که اصلا نترسم و تکون نخورم منم هرکاری میگفت انجام دادم امپول رو زد اصلا هیییییچ دردی نداشت ولی تا زد عصب پای راستم پرید و یهو ترسیدم ولی بعد از یه دیقه بدنم گرم شد و از شکم به پایین شدم صد کیلو که واقعا حس خوبی بود آرامش داشتم بعد از یه ربع صدای گریه بچمو شنیدم و بهترین حس دنیا رو داشتم اون لحظه کلی بغض و دعا کردم برا همه پسرمو اماده کردن لباس پوشوندن اوردن کنار صورتم و بردن بعد دکترم گفت میخوام شکمتو بخیه بزنم که ده دیقه ایی تموم شد ولی حس کردم داره شکممو فشار میده چون قفسه سینم حس سنگینی یه چیزی که افتاده روم داشتم حس میکردم.. خلاصه تموم که شد منو بردن ریکاوری تا دوساعت اونجا بودم تو بی حسی اونجا هم یبار شکممو فشار دادن که نفهمیدم اونحا همش بهم امپول و سرم تزریق میکردن چون بشدت از بالا تنه داشتم میلرزیدم بعد دوساعت بی حسی داشت میرفت و من دردام داشت شروع میشد که منو بردن تو بخش اونجا هم یبار برای بار اخر شکممو فشار دادن که این یکی یه درد بد سی ثانیه ایی داشت پرستار اومد
مامان نورا کوچولو ❤️ مامان نورا کوچولو ❤️ ۷ ماهگی
#تجربه_زایمان۲
دفعه اول ک گذاشت خوب نذاشته بود درآورد دوباره گذاشت یکم بخاطر اون اذیت شدم بعدشم خیلی سوزش داشتم
یه حس بدی بود فقط میگفتم این لعنتی بگیرم بکشم بیرون
ساعت ۸نیم اومدن منو بردن برا عمل به حدی استرس بغض ناراحتی خوشحالی همه جور حسی قاطی شده بود فقط میلریزم تا وقتی دکترم ببینم
خیلی از دکترم رازیم خیلیییی انرژی داد بهم کلی باهام حرف زد شوخی کرد تو اتاق عمل
پرسنل هم همه خوش رو بودن اصلا حس خوبی بود همه چی یادم رفت نشسته بودم به تعریف های اونا گوش میدادم
بی‌حسی از کمر اصلاااا درد نداره واقعا هیچی متوجه نمیشید خیالتون راحتت
کم کم پاهام داغ شد دراز کشیدم پرده رو زدن جلو چشمم
قشنگ همه چیز میفهمیدم لایه لایه شکمم می‌بریدن ولی درد نداشتم اصلا ،داشتم فک میکردم که لایه چندمو داره تیغ میزنه که صدای دخترم اومد، به حدییییی حس خوبی بود تا عمق وجودم لرزید از خوشحالی دکترم همون لحظه گرفتش این ور پرده نشونم داد گفت ماشالا ببین چه خوشگلهههه برو موهاشو دم اسبی ببند از همین الان 😂😂
دیگه کارای دخترم بردن انجام دادن عین جوجو فقط صداش میومد دلم ضف میرفت براش
پرستار اومد گذاشت رو صورتم داشت گریه میکرد همین که چسبید به صورتم صدامو شنید آروم شد 🥲🥲🥲فقط اون لحظه برا همه دعا کردم هر کی چشم انتظاره دامنش سبز بشه خیلییییی خیلییییی شیرین بود
بعدشم بردن ریکاوری نمیدونم چقد اونجا بودم بعدشم پرستار از بخش اومد دنبالمو رفتیم تو اتاق
در حد نیم ساعت لرز داشتم که بخاطر داروها بود طبیعی بود
دخترم ساعت ۹ صبح ۲۲ اردیبهشت اومد بغلم فرشته کوچولو
دردمم از وقتی سر پاهام باز شد اونم شروع شد خیلی مسکن اینا زدن ولی اثر نمی‌کرد، قایمکی از پرستارا دوتا شیاف گذاشتم که تا فرداش دیگه درد نفهمیدم
مامان 🧸 اهورا 🍫 مامان 🧸 اهورا 🍫 ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین»
سلام ب همه🥹🖐️
منو اهورا اومدیم تجربه زایمان سزارین براتون بزارم...
خیلی کلی میگم براتون....
سی و نو هفته بودم ک رفتم برا سز.از همون روز اول از طبیعی وحشت داشتم و با شناختی ک از خودم دارم حق داشتم...
خلاصه رفتم برا سزارین اختیاری با کلی زیر میزی دکترمو راضی کردم ب سزارین از مرحله سوند خیلی میترسیدم ولی اصلا اون چیزی ک فکر میکردم نبود خیلی راحت بود...
اما از بس منو ترسونده بودن وقتی اومد برام سوند بزارع همه بدنم می‌لرزید از شروع سوند گذاشتن تا پایان عمل و حتا بعد از اون همه بدنم استرس گرفته بود مثل بید میلرزیدم..‌
منو بردن اتاق عمل دل تو دلم نبود... آمپول بی حسی اصلا درد نداشت سرمو خم کردن و آروم برام آمپول و زدن پاهام سنگین شده بود خودشون جابه جاشون می‌کردن«سوندمو از بس ک نزاشتم پاهامو قشنگ باز کنه خوب نزاشته بود تو اتاق عمل باز شد و خود دکتر برام گذاشت وقتیکه کاملا بی حس بودم» خلاصه آمپول و ک زدن دیگه بدنم از لرزه وایستاد «من خیلی استرس داشتم و اصلا اوکی نبودم ن از درد ن از چیزی فقط میلرزیدم»
حس ک نمی‌کردم و نمی‌دیدم چون به پارچه سبز جلو چشمم زدن ولی وقتیکه شکممو باز کردن صداش میومد خش خش صدا میداد خلاصه شکممو که باز کردن یه فشار به سینم وارد شد درد نداشتااا ولی حس کردم دارن ی چیزیو ازم جدا می‌کنن خلاصه همون لحظه که سرم سنگین شد اهورام بدنیا آوردن صدای گریشو که شنیدم خود به خود اشگم اومد تو اتاق عمل دوتا پرستار کنار من بودن سعی میکردن منو آروم کنن باهام حرف میزدن مدام میگفتن حالت تهو نداری از این حرفا که نداشتم... فقط لبام رو هم نمیموند از شدت لرز منو 9 بردن اتاق عمل 9 و بیست دقیقه اهورام بدنیا اومد🥹💙🧿
ادامه پارت بعد»»»»
مامان فینگیل 🌼 مامان فینگیل 🌼 ۵ ماهگی
تحربه زایمان پارت ۶ :


تیغ زدن هاش و حس میکردم ولی دردی نداشت تا اینکه انگار یه چیزی تو شکمم تزریق کرد که دردم گرفت و گفتم من درد دارم ، من دارم حس میکنم
متخصص بیهوشی اومد و یه آرام بخش تو رگم تزریق کرد و اینجا بود که من بعد دوروز بی خوابی خوابم برد و دیگه هیچی نفهمیدم
وقتی از خواب بیدار شدم تو سالن قبل از اتاق ریکاوری بودم و گیج و منگ بودم و خیلی لرز داشتم و برام پتو آوردن
اونجا از دور دخترم و بهم نشون دادن و من شروع کردم به گریه کردن ازشون خواستم بچه رو بیارن تا از نزدیک ببینمش
آوردنش کنار صورتم و من بوسش کردم و قربون صدقش رفتم
بعدش رفتم تو سالن ریکاوری که حدود ۱۵ تا تخت اونجا بود ، بهم سرم وصل کردن و چون لرز شدید داشتم برام وارمر گذاشتن که حسابی گرم شدم و لرزم از بین رفت
حدود ۲ ساعت تو سالن ریکاوری بودم و همونجا آوردن بچه رو شیر هم دادم و بعدش اومدن من و ببرن بخش ، قبل از بردن به بخش پرستار اومد ماساژ رحمی بده و دردی نداشت چون هنوز اثرات بی حسی بود
من و بردن بخش و تو راهرو مامان و شوهرم اومدن بالاسرم و هی حالم و میپرسیدن و از بچه خبر میگرفتن چون هنوز ندیده بودنش
من و بردن تو اتاق و دو تا بهیار اومدن لباس هام و عوض کنن و هی من و ازین پهلو به اون پهلو میکردن و اینجاش یکم برام دردناک بود و ازم خواستن خودم و بکشم رو تخت اتاق و تا ۱۲ ساعت ناشتایی کامل داشتم تا ۲ ساعت نباید بالشت زیر سرم میذاشتم و در کل خیلی حرف نزدم و سرم و تکون ندادم همینکار ها باعث شد سردرد نشم
مامان افراز مامان افراز ۶ ماهگی
خب منم تجربه زایمانمو بگم برای کسانی که فرزند اولشون هست سزارین اختیاری هستن
مرحله اول پذیرش و رفتم پرستار برام قلب بچه رو چک کردن،خون گرفتن و این کارها من خیلی استرس سوندو داشتم فکر میکردم دردش بیشتر از اون چیزی باشه ک فکر میکردم فقط سوزش بود و تمام استرس داشتم و ب دکتر بی هوشی خیلی اصرار کردم ک بیهوش بشم چون کمر درد شدید داشتم دوست نداشتم بی حس بشم و کمر دردم بیشتر بشه با هزار مکافات راضی شد
دکتر داشت ب شکمم بتادین میزد و من همش میگفتم من هنوز بیهوش نیستم که دستگارو گذاشتن دهنم و تمام رفتم و از درد خیییییلی زیاد ب هوش اومدم دردم خیلی وحشتناک بود ب پرستار گفتم درد دارم آرامش بخش بزن ولی انجام نداد گفت میره تو شیرت ضرر داره با هزار بدبختی ک بود منو داشتن میبردن بخش که خانم پرستار اومد و شکممو ماساژ داد که نگم براتون یک لحظه جهنم شد دنیا برام
رفتم داخل بخش انگار وارد همه چیز تموم شد پرستار چند تا شیاف زد و درد تموم شد فقط منو ۶یا۷بار ماساژ رحم دادن ک خیلی وحشتناک بود ولی در کل خوب بود الانم خونمون و کارهامو خودم انجام میدم بچمم زردیش خیلی کمه و باید مراعات کنم
ولی یک چیزی که این زایمان براش لذت بخش بود حضور پرستارهای خیییییلی مهربون بیمارستان فرهیختگان بود ایشاللا خیر ببینن
مامان علیهان بالام 🩵 مامان علیهان بالام 🩵 روزهای ابتدایی تولد
قسمت 2
بعد صدا کردن رفتم خیلی استرس داشتم تا رسیدم دم در اتاق عمل گریه گرفت ولی با گریه واسه همه دعا کردم مخصوصا برا اونایی که دلشون میخواد مادر بشن رفتم اتاق عمل کمک کردن نشستم رو تخت که همه کادر ها آقا بودن ولی بسیار خوش اخلاق تو اتاق عمل ازم پرسیدم اسم اقا کوچولو چیه با حرفاشون حواس منو پرت کردن سوزن بی حسی رو زدن ولی هیچی نفهمیدم هیچ هیچ اصلا ن درد داشت نه چیزی بعد دیگه دراز کشیدم پرده رو کشیدن جلوم بعد 15دیقه صدای گریه شو شنیدم که قلبم داشت میومد دهنم ک دکترم گفت یه ارزو کن بند ناف شو برش بزنم واقعا خیلی حس خوبی بود 🥹واسه همه ی چشم انتظارا ارزو میکنم بعد نی نی اوردن پیشم گذاشتن صورتشو رو صورتم نی نی اروم شد
بعد دیگه بردنش منم بردن ریکاوری
ماجرای من از ریکاوری شروع شد 🥲که دیدم دستگاه داره هشدار میده آژیر میزد من اونجا بود ک فهمیدم نی نی یه مشکلی داره هر چقدر خودمو تکون دادم پاشم ببینم چه خبره ولی کلا بی حس بودم همه پرستارا بالا سر پسرم بودن من داشتم سکته میکردم که از تخت گرفتم سرمو بلند کردم دیدم دارن بچه مو میبرن که من حالم بد شد 🥲1ساعت ریکاوری رو 3ساعت نگه داشتن منو واقعا خیلی حالم بد بود افتاد فشار شدید گرفتم فشارم شد 4
بعدش دیگه اوردن بخش هیچ دردی نداشتم حسم که رفت بعدش دیگه فقط از درد پریودی کمتر درد داشتم چند ساعت بعد گفتن پاشو راه برو کن من بازم درد نداشتم خلاصه خیلی اسون بوددد
مامان محمد مسیحا 💙 مامان محمد مسیحا 💙 ۴ ماهگی
تجربه زایمان سزارین در بیمارستان تریتا پارت ۴...

خب اول بگم که من قرار بود یک شهریور پسرم دنیا بیاد دکترم نامه رو برای اونروز داده بود ولی ۲۹ مرداد فشارم رفت بالا و احساس کردم چشمام و دستم داره ورم می‌کنه برای همین به دکترم زنگ زدم و گفت حتما فرداش صبح زود برم بیمارستان برای بستری... این شد که ۳۰ مرداد پسرم دنیا اومد... ما ساعت ۵ صبح رفتیم بیمارستان پرونده باز کردیم از بلوک زایمان یه پرستار خوش اخلاق اومد دنبالم و رفتیم لباس بهم داد که جالب بود از قسمت سینه دو تیکه بود و کش خورده بود تا بعد عمل بلافاصله بچه با مادر ارتباط پوستی بگیره جوراب آمبولی رو برام پوشندن و یه ان اس تی و فشار ازم گرفتن که همه چی عادی بود آنژیو کتم رو هم وصل کردن با آتلیه ای که هماهنگ کرده بودم اومد و بیرون با همسرم حرف زده بود فیلم گرفته بود اومد داخل از منم گرفت ...ساعت نزدیک ۹ صبح بود که از اتاق عمل اومدن دنبالم رفتیم آمپول بی حسی رو از کمر زدنی یکم اذیت شدم ولی قابل تحمل بود چون بدنم خود به خود تکون میخورد ولی باید تکون نمی‌خوردم... بی حس که شدم سوند رو وصل کردن که نفهمیدم دردش رو بعد از ده دقیقه صدای نینیم اومد و واقعا حس قشنگی بود دکتر بچمو نشون داد بعد بالاسرم بردن شستنش تمیزش کردن تا منو بخیه کنن کارم تموم شد بردنم ریکاوری که پسرمم باهام آوردن اونجا یه پرستار پیشم بود همش پسرمو میزاشت روی سینم تا شیر بخوره فقط نمی‌دونم چرا دستی که آنژیوکت داشت تب میکرد و یه جوری میشد اذیت میکرد بعد که بخش رفتم درست شد همونجا گفتم برام پمپ درد بزنن حسم داشت برمیگشت یه درد خیلی کمی رو حس میکردم که برام پمپ رو زدن بردنم به سمت بخش با پسرم....ادامه..
مامان ماهلین ودلوین💖 مامان ماهلین ودلوین💖 ۱ سالگی
از اونطرف بچه خیلی زیاد گریه میکرد اصلا هم بهم نشونش ندادن گفتم سردشه بزار گرم شه بعد بیاریمش بعد کلی اصرار پرستار آورد از دور که تو تخت نوزاد بود نشون داد گف ببینش زود ببرنش انقد گریه میکنه اکسیژنش داره میاد پایین خدا به دادت برسه از اون بچه های بلاس
ولی فکر کنم انقد بچمو محکم کشیده بودن بیرون کلی ترسیده بود و دردش اومده بود چون بیش از اندازه گریه میکرد کلا شب اول تو بیمارستان خیلی زیاد گریه کرد هیچ بچه ای اینجوری نبود
بعد ازاینکه بچه رو بردن من عملم ۴۵ دیقه طول کشید در صورتی ک سر زایمان اول کلا ده دیقه یه ربع طول کشید فک کنم بخاطر همین قضیه چسبندگی بود وسطاش حس بالا آوردن شدید داشتم به پرستار گفتم یه پارچه کذاشت زیر گلوم و گفت بالا بیار رو این الان بهت دارو میزنم که من با خوندن آیت الكرسي سعی کردم بالا نیارم دیگه داشتم انکار از هوش میرفتم حتی جون نداشتم جواب سوال های پرستار و دکتر وبدم که یه دارو بهم زد دوباره یکم جون اومد تو بدنم و سرحال تر شدم
کار عملم که تموم شد پرده رو برداشتن و من و گذاشتن رو یه تخت دیگه و بردن سمت ریکاوری من از همون وسطای عمل لرزشم شروع شد و لرز شدید گرفتم تو ریکاوری بدتر شدم که دکتر ریکاوری اومد یچیز مثل بخاری برقی گذاشت بالا سرم که اون خیلی خوبم کرد و واقعا کیف کردم با اون لرزشم افتاد بعد نیم ساعت اومدن از ریکاوری من و بردن پشت در بخش یه پرستار اومد تحویلم گرفت یه دست گذاشتم رو رحمم که چک کنه ببینه فشار نیاز دارم یا نه جیغم رفت هوا ولی خداروشکر دیگ فشار نداد و گفت نیاز نداری یعنی انکار دنیارو بهم دادن از در ک رفتم بیرون شوهرم و مامانم و دیدم ولی حال نداشتم باهاشون حرف بزنم بردنم تو بخش و خدمه اومد تختمو جا به جا کرد