سوال های مرتبط

مامان نیل مامان نیل ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۳
دکترم کلی باهام حرف میزد شوخی می‌کرد لحظه ای بچه رو آوردن بیرون واااااای من با صدای بلند فقط گریه میکردم طوری که حالم بد شد
چنددقیقه بعد بچه رو گذاشتن کنار صورتم گرمای لپاش نفسش هیچ وقت یادم نمیره بس ک شیرین بود
بعد بچه رو بردن وادامه عمل….
وقتی تو ریکاوری بودم بچه تو بغلم بود ‌شیر خورد بعدش رفتم تو اتاق خودم چندساعت بعد اومدن کمکم و باید راه میرفتم خیلی خیلییییی رسیدگی شون خوب بود و هزاربار دعاشون میکنم دردام شروع شده بود با پمپ درد هم آروم نمیشدم یکم سخت گذشت بهم
فرداش گردن و کتفم دردش شروع شد با اینکه سرمو تکون نداده بودم نسکافه هم خوردم خودشون مبومدن ماساژ میدادن بهتر میشد وقتی رسیدم خونه تا روز ۵من از درد ناله میکردم و داد میزدم توخونه خیلی لحظه های سختی بود
وقتی دراز کشیده بودم خوب بود به محض نشستن یا بلند شدن انگار یه کیسه ۲۰۰کیلویی رو گردنم بود دیگه نا نداشتم همسرم و مامانم میومدن بچه رو نگه میداشتن رو سینم که شیر بخوره فقط گریه میکردم بی جون شده بودم تا ب پیشنهاد دوستم ساعت ۱۲شب اومدن خونه واسم سرم زدن
آب رو آتیش بود دو سه ساعت بعدش عرق سرد کردم و صبح که بلند شدم دیدم حالم خیلی خوبه و تمام دردام رفت اگه مثل من داروی بی حسی چنین واکنشی رو بدنتون داشت حتما سریع سرم بزنید نسکافه و قهوه زیاد نخورید بچه بی خواب میشه
مامان نخودی،مهدیار مامان نخودی،مهدیار ۷ ماهگی
تجربه زایمان ۲
تحت بغلیم ک گفتم بچه دومش بود درداش شروع شده بود اما اپیدورال گرفته بود ، خوشحال بود ک ۵ سانت دکتر بیهوشی میاد اما هرچی زنگ ژد دکتر ببهوشی ظاهرا مسافرت یود و نیومد و طفلک تا اخر درداشو کشید و تا صبح زایمان کرد، حالا من این وسط بچه اولمم بود تا حالا این صحنه ها و دردا و ... رو ندیده بودم که دیگ هر لحظه با اون صدا ها و صحنه ها استرس و نگرانیم بیشتر میشد ، خلاصه ساعت ۶ صبح شد و اومدن تو سرم امپول فشار زدن و گفتن حق نداری ببشتر یا کمترش کنی ، منم دیگ منتظز بودم دردام شروع بشه ، ۳ ساعت گذشت و انگار نه انگار ، هی میومدن معاینه که منم ۱ سانت هم نبودم دردم نداشتم ، باز اومدن سرم فشار رو جریانش رو بیشتر کردن و گفتن الان دیگ شروع میشه منم که منتظر ، خلاصه تا ساعت ۱ بعدظهر منتظر بودم اما هیچ دردی شروع نشد ناهار اوردن منم پا شدم همشو خوردم که خوب سرحال باشم ک دیگ صد در صد عصر زایمان خواهم کرد ، حالا بماند که در این بین چندین نفر اومدن کنارم و بغل گوشم کلی درد کشیدن و در اخر زایمان کردن و رفتن منم هر لحظه با دیدن اون صحنه ها روحیه ام رو باخته بودم و به استرشم اضاف میشد ، دیگ خسته شده بودم همه زایمان کردن جز من از شب قبلش بستری بودم و همش معاینه ،
ساعتای ۲ بعدظهر شد که دکترم اومد و گفت الان ۲۴ ساعته کیشه ابت پاره شده منم گریه کردم و میگفتم منو ببرین اتاق عمل دکترم به حرف نکرد گفت یه امپول فشار دیگ تزریق کنن تو سرم ، بماند که این وسط از استرس و نگرانی و دیدن اون صحنه ها نفس تنگی شدید منو گرفت و ...
مامان ماهان مامان ماهان ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی بیمارستان تامین اجتماعی

ت نه و نیم شب رفتم بیمارستان الکی گفتم بچه ام تکون نمیخوره از وقتم گذشته بستری ام کنید معاینه کرد یک و نیم بودم بعد وقتی خواست ضربان قلبشو گوش کنه برای پرستاره حسابی تکون خورد پرستاره گفت این کجاش تکون نمیخوره گفتم از دیروز تکون نخورده بود بعد الکی گفتم سردرد شدید دارم و اگه برای بچه ام اتفاقی بیفته تقصیر شماس چون اونایی که فشارشون میره بالا سردرد میشن و این برای بچه بده و نباید فشار بره بالا خلاصه فشارمو گرفت 11 بود و این برای منی که همیشه فشارم هفته خیلی بالا بود دیگه هر جور شد بستری شدم ساعت یازده و نیم رفتم زایشگاه تا کارای بستری ام انجام شد ساعت شد 12 گفتم آمپول فشار نمی‌زنین گفتن از ساعت 12 به بعد نمی‌زنیم یکم درد داشتم تا ساعت 3شده بودم 3سانت درد هام کم بود و هی وسط درد هام میخوابیدم ساعت 6 صبح هم شدم پنج سانت دیگه دکترساعت یک ربع به هفت اومد آمپول فشار زد و درد هام شدید شد ساعت 8 کیسه آبم پاره شد دردهام خیلی شدید تر شد گفتم برام بی دردی بزنید ساعت 9 بی دردی اسپاینال زدن دردهام تموم شد فقط حس فشار داشتم ساعت یازده و نیم صبح هم زایمان کردم

دکترم خانم زندی بود بسیار خانوم خوش اخلاقی بودند پرسنل و بیمارستان عالی