۵ پاسخ

من خودم شیرازم خونه مامان بابام
خونه خودم و مادرشوهرمم کرمانشاهه
مادرشوهرم هی زنگ میزنه که بیا بچرو ببوسیم و بزنیمش
گفتم بچه کوچیکو نه میبوسن نه میزنن
به شوهرمم که گفتم هی بحث راه انداخت باهام که اونا نوشونو ندیدن و میخان ببوسنش هیچی نباید بگی
هنوز نرفتم دارم حرص میخورم
زنیکه خجالت نمیکشه هی میگه میبوسمش و تو دهن و دستش میزنم
خو مگه کرم داری
چیکار کنم

بگو کادوتو نگهدار واسه خودت دو تا کتاب بخون شعورت افزایش پیدا کنه🙄

اصلابه هیچ عنوان نزاربچه توببوسن هرموقع هم هرکسی دیدچهارقل بخون هرروزبرای بچه ات اسفنددودکن چون بچه همیشه نذرمیادچشم زخم هم که واقعیت داره بعضی هانگاهای شیطانی دارند.من خودم ازوقتی زایمان کردم به جزخودم وهمسرم نذاشتم هیچکس بچه ام روببوسه به همه گفتم بچه مریض،میشه ناراحت هم شدندولی اصلااهمبت ندادم .فقط همیشه توخونه وبیرون چهارقل براش بخون واسفندبریز

اصلا اهمیت نده گلم اصلا نزار ببوسنش ب همه بگو نبوسیدش اگه باز بی‌شعوریش گل کرد بوسیدش زود بچه رو ازش بگیر ببر بشور میخواد ناراحت بشه میخواد نشه سلامتی بچت مهم تر از ناراحتی این اونه اصلا ناراحت نشو بزار بگن چ زن فلانیه بیساریه اهمیت نده فردا همون بچه خدایی نکرده دور از جون چیزیش بشه میگن مادرش مقصره نمیگن ک مادره بدبخت گفته نبوسید ولی بوسیدن باز ی سری بی فرهنگ تر هستن تف میزنن میگن تا چش نخوره و آزار کوفت زهرمار دیگ

کار خوبی کردی ب درک ک ناراحت شد این همه ویروس الان هست خدایی نکرده بچه بگیره میدونی چقد سخته ولش کت شخص مهمی ام نبوده پرو😒

سوال های مرتبط

مامان دوقلوها👩‍❤️‍👩 مامان دوقلوها👩‍❤️‍👩 ۲ ماهگی
بخدا این زنه دیونم کرده دیشب بچها کریه میکردن یکی از قلا رو پاهام بود خاب بود قل دیگه رو زمین بود وقت شیرش بود گریه میکرد مادر شوهرم داشت‌ شام میخورد اومد‌ پاشه خودم برداشتم ک شیر بذم اومد گفت بدش به من گفتم خودم شیر میدم ناراحت شد یه قیاقه کج و راست کرد رفت نشست یهو بعد دو دقه اومد دستشو زد زیر بچه برداش بچه ترسید یهو میگه اون نمیدی اینو میبرم من هیچی نگفتم شوهرم داشت نگاه میکرد فهمید عصبی شدم رفت رختخواب مامانشو اورد انداخت برای خودمونم تو اتاق من رفتم رختخوابمو بیارم پیش بچها گفت چی شده گفتم بچها‌ گریه میکنن عصبیم بعد گفت بگو‌ راستشو گفتم چیزی بگم میگی حساسی گفت نه بگو گفتم چرا مامانت اینکارو کرد اگ بچه رو ندادم شیر بده یعنی خودم میخام نگهدارم بچمو باز اومد اون یکی رو برداشت گفت تو خیلی رو بچها حساس سدی گفتم حساس نیستم من بچهارو ب زور میخابونم اون میاد ماساژ میده پشت گوشاشون و ماساژ میده فشارشون میده گفتم اینا برای بیدار کردن بچه وقتی میخان شیر بدنه یهو هردو بچها گریه کردن منم اصن بلند نشدم شوهرم گفت بچه رو ساکت کن بعد بیا گفتم بزار نگهداره وقتی بچه خوابه دست نزنه گریه های اینا هی بلندتر میشد منم رفتم تچ اشپز خونه ظرفا رو بشورم شوهرم دید من دست نمیزنم خودش اومد تا در اتاق باز شود شوهرمو دید به من گفت بیا بچهاتو بردار من میام میشورم منم گفتم شما ک بیدار کردی خودت نگهدار به من مربوط نیس بعدم رفتم تو اتاق یه ساعتی الاف بودن اومدم دیدم رختخواب پهن کرده یکی از بچهارو هم گذاشته رو جای خودش منم اومدم نشستم رو رختخواب تا صب هم نزاشتم دستش ب بچها بخور صب باز جلو شوهرم بچه رو برداشت ک اروغشو بگیر ه اون ک رفت گفتم بزارش سرجاش
مامان دو قلو ها مامان دو قلو ها ۸ ماهگی
# پارت چهارم. وارد اتاق سونو که شدم دیدم دکتر مرده و موذب شدم ولی می خواستم بفهمم چی شده و اون لحظه برام دیگه مردو زن بودن دکتر مهم نبود دکتر که حال بدمو دید با خوش رویی بهم گفت استرس نداشته باش و شروع کرد به سونو و ازم سوال کرد بچه داری گفتم بله گفت طبیعی حامله شدی یا ن گفتم طبیعی گفت تبریک می گم دوقلو بارداری و من نمیدونستم بخندم یا گریه کنم چون ن تنها سقط نشده بود بلکه دوقلو بودن و من با خوشحالی به سوالا دکتر جواب میدادم و وقتی تموم شد انگار که پر کشیده باشم خودمو به شوهرم رسوندم و وقتی ذوقمو دید گفت ۸ال بچه خوبه گفتم ن بچه ها خوبن و اون اون لحظه فقط نگام کرد و مات بود و بخودش که امد هزار بار خداروشکر کرد و با خدشحالی از مطب بیرون امدیم ولی یهو وسط خوشحالی این سوال امد توی ذهنم که من می تونم از پس دقلو بربیام می توتم تمام ازادیمو نادیده بگیرم اصلا من عرضه نگه داری دوقلوهارو دارم و یهو کلا ساکت شدم شوهرم هرچی ازم می پرسید من توی دپرسی بودم و هنگ و ترسیده بودم