امشب ی مامانی رو برای زایمان آماده کردیم
کیسه آبش تو مطب پاره شد ، بعد ماساژ داخلی و nst اومد ماساژ نقاط فشاری گرفت و ی دمنوش سیب و دارچین دادم خورد و رفت تو سالن انتظار تا همسرش برسه( ساکن شهر دیگه بود و برا ویزیت اومد رشت)
ماساژ دومم تموم شد و دیدیم درداش زیاد شد

شب نسبتا شلوغی بود تو مطب، دیدم کارم تموم شده موندم کنارش( چون مامای کمکی هم سرش بابت ویزیت ها شلوغ بود)

کلی باهاش گفتیم و خندیدیم، دولاره براش دمنوش آماده کردم
شروع کردم به ماساژ
مامای کمکی کیسه آب گرم آورد، و همچنان ماساژ هارو ادامه میدادیم و تشویقش کردیم به نفس عمیق کشیدن


یاد خودم افتادم، هیچی بلد نبودم روز زایمانم ، از روی ترس از اول انتخابم سزارین بود تما چون دکترم نیومده بود ۷ ساعت و نیم درد کشیده بودم، دیگه آخراش فقط جیغ میزدم از درد.... امشب انگار که روز زایمان خودم بود
پرت شدم به اون روز
و انقدر حال دلم و روحم خوب بود از. اینکه تو این لحظات کنار اون مامان بودم
میدونیدد چیه... این روزا با دیدن مادرای باردار، نوزاداشون بعد تولد فقط شگفتی و عظمت آفرینش جلوی چشممه
قدرت یک زن... خدا حافظ تمام خانم ها باشه

تصویر
۱۷ پاسخ

یه سوال بی ربط به حرفات
بچت کجا می‌زاری
بهونه نمیگیره. سختت نیس

عزیزم تویک فرشته ای ازطرف خدااومدی مطمعن باش همه کس لایق فرشته بودن نیست

عزیزم مگه از اول انتخابت سزارین نبود ؟ پس چرا گذاشتن ۷ ساعت درد بکشی؟ بعد توی این هفت ساعت دهانه رحمت باز شده بود؟ اتفاقی برات نیفتاد ؟
آخه منم همچین تجربه ای دارم یاد خودم افتادم 😓 هیچکس هم نبود بیاد بالای سرم با اینکه از قبل درخواست ماما خصوصی کرده بودم
بعد مامای یه نفر دیگه انقدر صدای جیغای منو شنیده بود که تا اون خانوم زایمان کرده بود این بنده خدا اومد بالا سر من انقدر ماساژم داد بهم دلداری داد ...
خدا خیرتون بده واقعاً

خدا اجرتون بده واقعا کار خوبی کردین
اون لحظه گرفت یه دستشم که من کنارتم نترس یه دنیا ارزش داره
چشام اشکی شد یاد خودم افتادم .چنان دست ماما همراهم و گرفته بودم😟

موفق باشی مهربونم خدا خیرت بده

چه کار خوبی کردی که درکش کردی خیلی وقتا بعضی ماما ها خیلی بد رفتار میکنن نمیدونم چراااا انگاری دعوا دارن

عزیزم دستت درد نکنه چقدر خوب بود😍

چقدر کاردرست و مهربون هستی خسته نباشی طاهره جون 😍😍

اوخییی خدا قوت بده خیلی کار خوبی کردی آدم تمام استرس هاش میریزه ..
شما کجا هست مطب ماساژتون؟

ایول خدا قوت کاش وقت زایمان کنار من بودین

خدا بهت سلامتی بده موفق باشی عزیزم تو کارت

چه کار خوبی کردی عزیزم کنارش بودی من موقع زایمانم وقتی دردام به شدت زیاد بود و سرپا در حال ورزش بودم و زور میزدم یه چندتا دانشجوی پرستار تو اتاق بودن بهشون گفتم اب بیار یکیشون آب نمیدادن دستم گلوم خشک مونده بود؛من فقط خودم کمک خودم کردم انقدر که امادگی داشتم و نفس های عمیق و زور زدنای به موقع داشتم حتی یک بار هم جیغ نکشیدم فقط وقتی میومدن معاینه و میرفتن کلی تشویق و تحسینم میکردن و رصایت داشتن منتهی کسی کنارم نبود

خداخیرت بده
هیچی بهتر ازین نیست ک یکی عین خواهر رفیق کنارت باشه موقع دردزایمان ک درکت کنه کمکت کنه برات زحمت بکشه هیچوقت یک زن زائو این ادم رو فراموش نمیکنه. الهی خدا قوتت بده ب دلت ارامش بده و لبت خندون

اخر مطب زایید یا بیمارستان؟😂

ای جانمممم عزیزم کاش تو بودی پیش من منو اونقدر بشکون گرفته بودن که نگو

خدا خیرت بده عزیزم مطمن باش الان خدا خیییلی دوست داره چون داری به این خانما کمک میکنی ممنون بابت کمکهای قشنگت😘

آخی چقد خوب گفتی همه رو احساس کردم .
شما ماما هستید؟

سوال های مرتبط

مامان علي محمد مامان علي محمد ۳ سالگی
امشب علیمحد رو برده بودیم بیرون و دلش فست فود میخواست رفتیم فود کورت ترک مال ی بخشی از اونجارو خانه بازی کردن برای بازی بچه ها
علیمحمد که اونجا رو‌دید بیخیال غذا شد و رفت برای بازی
ماهم درست کنار اونجا نشستیم که دید داشته باشیم
علیمحمد با ی پسر همسن خودش داشتن شن بازی میکردم که اون بچه به زور وسایل رو از علیمحمد میگرفت و علیمحمد هم عصبانی شد و ی مشت شن پاشبد رو صورت بچه🤦🏻‍♀️حالا پدر بچه به سرعت دوید تو و ی سیلی زد به علیمحمد و چون علیمحمد تا به حال نه از من و نه از پدرش همچین حرکتی ندیده هاج و واج مونده بود ما خودمونم حیرون موندیم از عکسالعمل این عاغا
بعدشم هی میگفت که وقتی بلد نیستین بچه تربیت کنین چرا این وحیشی رو میارین خونه بازی همسرم به شدت عصبی شدن ولی من نذاشتم هیچ واکنشی نشون بدن و خودم بهشون گفتم که آقا اینا بچه هستن و شما حق نداشتین که دست رو بچه من بلند کنین و بعد از اون هم بچه رو وحشی خطاب کنین به نظرم تو تربیت خود شما خیلی کوتاهی شده که به ی بچه ۳۰،۴۰سال کوچیکتر از خودتون دست بلند میکنین چون بچه اون عاغا هم اصلا چیزیش نشده بود و الکی داشت کاسه داغ‌تر از آش میشد
مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۴ سالگی
مامان محمدحسین مامان محمدحسین ۴ سالگی
وقتی اوردن منو ببرن توی بخش شوهرم و مادرشوهرم پشت در بودن شوهرم رنگش پریده بود با چشای پر اشک نگاه من میکرد مادرشوهرم باهام اومد بالا و چون آسم داشت حساس بود به بو بیمارستان رفت و مامانم اومد پیشم من دچار نفس تنگی شده بودم ک هنوز نمی‌دونم بخاطر سرماخوردگی بود یا به چیزی حساس بودن توی اتاق عمل به بیحسی یا بیهوشی و بهم اکسیژن وصل بود بدون اکسیژن نمی‌تونستم نفس بکشم شوهرم زنگ زد تا گفتم بابا شدنت مبارک گریه میکرد فقط گریه میکرد و می‌گفت حالت خوبه . چون گفته بودن من مشکوک به کروناهستم شوهرم خیلی ترسیده بود همه جا گفته بود حمدشفا بخونین برای خانوم و بچه م توی پیجش همه جا 😆دیگه مامانمم چون خودش ۵ تا طبیعی آورده بود یکسره برای من سلام صلوات و دعا و الهی چیکارشم و اینا میگفتم خودت ک اینهمه آوردی می‌گفت دختر من طبیعی بودم اینطوری نبودم 🤣پرستار ها میگفتن تا تست کرونا ندی و حالت بهتر نشه بچه رو نمیتونی ببینی و نمیتونی شیر بدی منم اونقدر شیر داشتم یکسره شیرام می‌ریخت لباسم خیس میشد همش به مامانم میگفتم برو از بچه خبربگیر و مامانم می‌گفت خوبه دیگه دکترم اومد از حالم باخبر شد و من مرخص شدم رفتم خونه و برام تست کرونا نوشتن قبل اینکه برم خونه به شوهرم گفتم کپسول اکسیژن بگیره شوهرم کپسول اکسیژن گرفت و من با اون نفس می‌کشیدم وگرنه اصلا نفسم بالا نمیومد دیگه به هر سختی بود رفتم تست کرونا دادم و با نذر و نیاز خداروشکر منفی شد وقتی تست منفی شد من رفتم بچه رو دیدم باورم نمیشد اصلا 😭رفتم صداش کردم بغلش کردم بوسش کردم و خداروشکر کردم بابت داشتنش من سینه هام نوکش اصلا خوب نبود و بچه نمی‌گرفت