عاديه،شوهر منم قبلا حداقل در روز دو سه بار منو ميبوسيد،الان بهم اهميت نميده، منم از بس سردي ديدم ديگه انتظاري ندارم،قبلانا هم از لحاظ جنسي نسبت بهم سرد بود يه وقتايي منو هم از خودش دور ميكرد ميگفت خسته ام، انقد قلبم شكسته كه الان سفت شدم،برام فقط مهمه يه وقتايي دو سه ساعت بچه رو نگه داره بتونم بخوابم،انتظار محبت ديگه ندارم، زندگي بالاخره يجور بايد زهرمار بشه،حالا با جون عزيزات نشه بقيه اشو ميشه تحمل كرد، منتظرم دو سال بگذره شيردهي تموم شه قرص ضدافسردگي بندازم، گرچه شير درست حسابي هم ندارم،ديگه قبول كردم كه من جز علايقش نيستم، داريم زندگي ميكنيم ، همين كه يه وقتايي دل ميسوزونه اين بچه رو نگه داره قانعم كرده
عزیزمهمشون همین
از خانواده خودش دوریم ولی زنگ میزنه وقتی جاشون بگو بخند داره
ولی خونه خودمون صبح میره سرکار تا شب میاد یکم با بچه ها بازی میکنه
بعد میخابه و گوشی و اینستا و شام میخوریم دوباره میره میخوابم
من مامانم همسایه ایم
ولی هیچ کس جای شوهر آدم نمیشه
من زایمان کردم شوهرم تو اتاق میخوابید من و پسرم و دخترم تو پذیرایی
تا ۳ماه همینبود تا اینکه حالم بد شد
آمد جایمن میخابه
ولی هیچ حسی بهش ندارم
روزی که مناحتیاج داشتم ازم دور لود
وقتی دیدم حالم بد حملات پنیک دارم اومد
الان پسرم آنفولانزا گرفته
دخترم واکسن هاش تفکیک شد ۳تا زد بقیه مونده
دارم روانی میشم
از صب دست تنها نمیدونم بهپسرمبرسم با ب دخترم
از نظر مالی تامین میکنه خوراک و پوشاک رفاه کانل
ولی محبت فقط موقع احتیاجش
بعد از اون انگار آدم دیگس
موقع زایمانم بهترین بیمارستان خصوصی بیشترین امکانات
ولی کاش درکمکنخ
شوهر من بادخترم بازی میکنه بغل میبوسه قربون و جون اما بمن نگاهم نمیکنه منم محلش نمیدم میگه برو بمیر بسکی هم خوب کسی هستی تازه نازم میاری ازسرتم زیادمحیف از من
چرا اینطور شده؟
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.