من جات بودم هرچقدم دوری ازبچم برام سخت بود ولی محکم خونه بابام وامیستادم به گوه خوردن مینداختمشون تابقیه عمرموبتونم راحت زندگی کنم بچم حداقل آرامش اعصاب و روان داشته باشه، به راحتی برنگرد ک کارت زارمیشه
خدا مادرشوهرای بی عقلو از زمین برداره یه نمونه شو خودم دارم
برای شوهرت شرط بزار اگه میخوای برگردم با مامانش یه جا زندگی نکنین و جدا باشین. اینطوری کمتر جروبحث میشه
سلام عزیزم بنظرم ی مدت دوری کن از مادرشوهرت با شوهرت حرف بزن بزار بچتونو ببره خونش ببینه باهاش صحبت کن بگو من فعلا توان اینو ندارم بیام خونشون نمیخام ببینمشون تا زمانی ک قلبم آروم سه اگر دلتنگ بچم میشه بیا ببر سر بزن خودت بهشون من نمیام اگرم شوهرت سر خانواده باز یکم باهات بحث کرد خیالت راحت ک همه مردا بلاخره خانوادشون رو هم دوست دارن سعی کن شوهرتو با زبون آروم کنی متقاعد کنی
والا به عنوان کسی که دوروزه با مادر شوهرش قهره نمیتونم بهت بگم برو آشتی کن... ولی فقط اینو میدونم این تویی و شوهرت... حالا که اومده دنبالت بچسب به زندگیت و بهش محبت کن و همه جوره بهش نشون بده وقتی قطع ارتباطی چقدر مهربون و آروم و با حوصله ای... بزار قشنگ فرق بین بود و نبود آدم فتنه و خونه خراب کن رو متوجه بشه... هیچ جوره کوتاه نیا... بمون پای حرفت مخصوصا اینکه یکبارم رفتی خونه ی پدرت... این یعنی تمام... اصلا کوتاه نیا... شوهرتم اصرار کرد بگو فعلا فرصت بده تا حال جسمی و روحیم خوب بشه... فعلا نمیتونم ببینمش... هروقت حالم خوب شد میگم
عزیزم ببخشید ولی تقصیز خودته خودت خونه داری پاشو برو خونت
فوقش بچه سقط میشه دیگه ادم تو بارداری هر چقد عم پر خطر باشه باز باید خونه خودش باشه ک پای این چیرا ب زندگیش باز نشه
هیچی مهمتر از آرامش خودتو بچت نیست تو اگه ارامش و اعصاب آروم نداشته باشی انرژی منفیتو به بچه ام منتقل میکنی و تو روان اونم ناخواسته قطعا تاثیر منفی میذاری، من جای تو بودم یه مدتی که کلا رفت و امد نمیکردم بعدشم بخاطر شوهرم فقط مناسبتای مهم مهمون وار میرفتم و میومدم. آدمای منفی و سمی اطرافتو حذف کن ارززشو ندارن اصلا
بگم مادر شوهرم و شوهرم خون به جیگرم میکنن باور میکنی از تو بدترم خواهر
احساس میکنم باعثو بانی تموم مشکلاتت با شوهرت مادرشه
۶
دو روزه الان با شوهرم میریم بیرون هعی زنگ زنگ میرینه اعصابش نمیدونم چی میگه ولی شوهرم برگشته میگ بیا کوتاه بیا مامان هعی سر تو دو سه بار پشت گوشی حمله کرده ب من منم حمله کردم بهش 😕
۵
منم قبول نمیکنم اونم گفت خونه بابام نمیاد اصلن حس بد بهش دارم چشم دیدن نداره خیلیم پسرمو اذیت میکنه ازش متنفرم واقن اینم بگم منم کم بهشون خوبی نکردم اون شب ک رفتم پیام داده مادرشوهرم لشتو بردار بیار تو چه مادری هستی ک پدرتو ترجیح دادی ب بچت من ک اون چند روز مردم و واقن از ته دلم نفرین کردم هر اهی ک بدون بچم کشیدم از پاش دراد💔
۴
بابامم گفت بیا بریم اینجوری نمیشه باید تکلیف مشخص شه منم خاستم پسرمو بیار بابام نذاشت و من تقریبن ۶ روز پسرمو ندیدم 😭
تو این تایم شوهرم لج کرد میگفت من نمیام دنبالت پشیمون بود ولی میگفت خونتون نمیام مادرشوهرم یبار زنگ زد من تموم کارایی ک کرده بود و تو روش اوردم گفتم قصدت خراب کردن زندگی منه ولی نکن زمین گرده دیدی دعای خیرت واس بچم زود دنیا اومدنش بود دیدی چیشد خاستگاری این وسط تنها کلمه های بدی ک ایتفاده کردم این بود ساکت شو میخام من جرف بزنم یبارم مامانم گفتم قط،کن اون نمیفهمههه خلاصه اخرش سوهرم اومد دنبالم ولی من الان اصلن دلم نمیخاد دیگ با مادرشوهرم در ارتباط باشم اما شوهرم میگ ن توام بد حرف زدی تو کوچیکتری کوتاه بیا
۳
منم گفتم بچه الویت اولش مادرشه اینو گفتم برگشت گفت هه اره تهش فقط بچه ۷ سال واس توعه😐
اینو گفت ینی مغزم ترکید گفتم شما ب عنوان یه زن ی مادر چطور اینو میگید گفت ن تو فک میکنی من میخام بچتو بگیرم گفتم اره با این حرف واقن همین حسو دارم خلاصه بچه رو گذاشت قهر کرد رفت اتاقش منم اون تایم مامانم زنگ زد فهمید بابام پاشد اومد اونجا گفت چیشده صونمو دید زخمیه لبم باد کرده بود متعجب موند گفتم هیچ ما دعوامون شده مامانش برگشته میگ تهش ۷ سال بچه واس توعه این وسط جلو بابام شروع کرد سلیطه بازی داراوردن همش میگفت حتمن یکار کردی بهتو زده دیگ بابام گفت زنگ بزن بهش بگو مرخصی بگیره بیاد زنگ زده شوهرم میگ اره این زخماشو نشون داده چیکار کرده مگ زدیش عهه پس اونم زده بیا توام نشون بده اصلن احساس ناراحتی نکرد جلوی بابام
۲
حالا الان منو شوهرم دعوامون شد ی روز خونه مادرشوهرم هیچ کی خونشون نبود جوری ک بهمو بد زد بعد مادرشوهرم اومد فهمید
شوهرم خاب بود بیدار شد سر بچه بحثمون شد دوباره و داشت میرفت سرکار گفت زنگ بزن بابات بیاد ببرت و یرگشت ب مادر شوهرم گفت رهام واس تو این بچه مادر نداره منم با صدای تقریبن بلند گفتم بد نفرینت میکنم برو
مادر شوهرم اومد گفت خیلی بد گفتیا خیلی حرفا زدیا و فلان منم گفتم مگ اون موقع ک منو زد بودید شما ببینید بعد چون پسرم بعلش بود گفتم رهامو بذاریدش زمین گفت ن دارم ارومش میکنم گفتم ن بذارید زمین بچمو من حس بد گرفنم همونجا شروع کرد اره فک میکنی این بچه فقط مال توعه نه مال ماهم هست ارا تو نمیذاری من بغلش کنم ابن بچه ماهم هسست
۱
ولی پسره و خانوادش سر چرت ترین چیز نخاستن😐
هبچ وقت چشم نداشته زندگیمونو ببینه من بارداری دومم بود میگفت من دوس داشتم اول بچه زهرارو میدیدم ( خواهرشوهر) از شوهرم بزرگتره
یکبار نامزدی منو شوهرم بحثمون شد اون موقع واقن بچه بودیم منو شوهرم اینا منو برداشتن بردنم خونه بابام فک کن رفتنی بزگشت ب من گفت میریم همه چیو تموم کنیم 😕
پسر من زود بدنیا اومد واقن حساسه دکترا گفتن ک اصلن بوسش نکید این دائم بوس میکرد یبار گفتم مامان دستشو بوس نکن میخوره اخه صلح اومد کنار من دستاشو گرفت بوس یوووس کرد منو بیدار کرد
حتی وقتی سرما خورده بود کلشو میچسبود صورت بچم
یکباررر حتی بچم خاب بود از یک متری تیشرت شوهرم ب چه گندگی رو صورتش هررچقد گعتم چرا اینکارو کردید فقط خندید
یا همیشه بچم گریه میکرد من بغل میکروم اروم کنم میومد ازم میگرفت میومدم حرف بزنم میپرید تو حرفم نمیذاشت ارومش کنم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.