۴ پاسخ

ناراحت نشو عزیزم اوناهم سن بالان حوصله دیگه زیاد ندارن دست خودشون نیس
اشکال نداره ماهانه برو

عزیزم تو دیگ متاهلی و زندگی خودتو داری دلیل نداره هفته ای دو شب بری خونه پدرت بخوابی
هفته ای یکی دوبار برو چند ساعت سر بزن و برگرد شاید اون بنده خدا هم شرایط مالیش اوکی نیست و تو سن بالا براش سخته که بخواد هفته ای دو شب مهمون داری کنه

خدایی دیگ‌هفته ای دو شب خیلی زیاده من خودم شخصا حوصلم نمیکشه .من نهایت هفته ای یبار ظهر میرم بعد ظهری هم خواهرم اینا میان شام میخوریم برمیگردیم اصلا شبم نمیمونیم

خوب براچی گفت نیاین منم هفته دوشب خونه مادرمم البته پدر ندارم

سوال های مرتبط

مامان همایون🫀 مامان همایون🫀 ۱۳ ماهگی
❌️❌️❌️❌️سلام مامانای گلی که تو دوران شیردهی هستینتاحالا براتون پیش اومده شبیه من بشین؟یا از بستگانتون؟؟❌️❌️❌️
من تا ۶ماه بعد زایمانمپریود نشدم ماه ۷پریود شدم با ده روز پریودی سبک و قهوه ای رنگ این ماه که ماه ۸بود الان ۲۰روز هست که پریودم 🥲گاهی قهوه ای رنگه گاهی هم قرمز روشن دیروز رفتم دکتر میگه طبیعیه برو خونه مفنامیک اسید بخور🫠الان بار سومه که میرم دکتر هر دفعه ام پیش یکی رفتمهمشون همینو گفتن دیگه دیروز خیلی اصرار کردم معاینه ام کنید گفت لازم نیست برو یه سونو داخلی بده ببینم بقایا تو شیکمت نباشه رفتم سونو میگه تنبلی تخمدان داری و دهانه رحمتم یکم ضعیفه البته چون بچه شیر میدی ممکنه بخاطر هورمونات باشه باید ۶ماه بعد قطع شیردهی بیای ببینم چطوره😑خب اسکل الان من سونوت رو قبول کنم یا نه؟؟؟🤔ولی گفت بقایا نداری از دیروزم که از سونو اومدم خونریزیم بیشتر شده لکه هم میبینم😭😭
خلاصه ممنونتون میشم اگه تجربه یا راهکاری دارید راهنماییم کنید❤️
مامان شازده کوچولو💎 مامان شازده کوچولو💎 ۹ ماهگی
داستان حقیقی یکی از شما
پارت ۱۵
زینب

از حق نگذریم چون بچه پسر بود براش سنگ تموم گذاشتن یه روستا رو غذا دادن دو بار گوسفند کشتن براش.
حتی به لطف پسرم از من هم نگهداری کردن.
این بین تنها چیزی که اذیتم می‌کرد این بود که هر وقت معصومه اجازه می‌داد پسرم از تو بغلش بیرون میومد و من می‌تونستم بهش شیر بدم.
راستشو بگم،به خاطر شغل نظامی پدرم ما بچه‌هاش یه چیزیو خیلی خوب یاد گرفته بودیم،مدارا کنیم و بسازیم...
حتی به قیمت سوختن جوانی و عمرمون باز بسازیم. مخصوصاً حالا که یه پسر داشتم.
اما باز با این حال بعد از دوران نقاهتم با بابام تماس گرفتم بهش گفتم: خوشبخت نیستم, آرامش ندارم, خستم...
گفت حالا یه بچه داری قبلش می‌شد بهش فکر کرد ولی الان چی؟؟؟
خواستم بهش بگم من که تو دوران عقدم بهت گفتم .
اما کی جرات داشت بهش حرف بزنه!
راستم می‌گفت ، باید به خاطر پسرم تحمل می‌کردم...
و من ۴ سال اون زندگی رو تحمل کردم...
چهار سال کذایی که پسرم بیشتر از من تو بغل معصومه بود،۴ سال دخالت. ۴ سال تحمل...
یه شب وقتی می‌خواستم عرفان رو بخوابونم،طبق معمول هر شب که بهونه ی عمه اش رو می‌گرفت اون شب وسط گریه‌هاش گفت : من مامان معصومه رو می‌خوام!
تنم یخ زد! با وحشت گفتم عرفان چی گفتی؟ اون همچنان داشت گریه می‌کرد با ناله می‌گفت من مامان معصومه رو می‌خوام...
برگشتم به علی گفتم می‌شنوی چی داره میگه!!!!
علی خیلی بی‌خیال گفت چیزی نیست که! حالا معصومه هم بچه نداره این بچه صداش کنه مامان. چیه مگه!
گفتم مگه مادر مرده است که به عمش بگه مامان؟!
علی بهم گفت تو خیلی عقده‌ای هستی،چی میشه دل یه بنده خدا رو شاد بکنی؟
به هر بدبختی بود اون شب عرفان رو خوابوندم.