پارت دو زایمان طبعیی
درد هام زیاد بود هر دو سه دقیقه یک بار میومدن درد هام دگ رفتم معاینه کرد گفت سه سانتی باید بری قدم بزنی بچه اولتع ساعت شش بود رفتم همونجا بیمارستان دور اطرافش قدم زدم دباره ولی پاهام توان نداشت خیلی پیاده رویی کردم ولی ناچار مادر شوهر از چابهار ک مسیرش تا جای ک من بودم سه چهار ساعت راه بود اومد پیشم درد حالم خراب اصلا توان ندارم گفت بریم خونه غذای چیزی بخور دباره بیایم دگ منم رفتم یکم سوپ خوردم یکم پیاده رویی کردم گفتم من دگ توان نداره پاهام زانو هام انگار شکسته بود اصلا زور نداشتم دگ رفتم گفتن ک چهار فینگر نزدیک پنجی ولی الانم بستری نمیکنیم بچه اولت طول میکشه دیگ اقام شروع کرد ب سرو صدا اگ کاری از دستتون بر نمیاد ما بریم جای دیگه مادرشوهر گفت بریم چابهار بیمارستان ولی اگ چیزی شد دگ مقصر شمایی دگ گفتن ن نبرین فلان بلاخره بستری کردن ساعت دوازده شب بلاخره سرم امپول اینا بهم زدن درد هام هی بیشتر میشد با نفص کشیدن صلوات فرستادن کنترل کردم بعد زد کیسه ابم رو ترکوند مامانم پنهانی اومد پیشم حین درد هام دستشو میگرفتم ی قوت بزرگی بود برام تا اینکه حس زور داشتم ب مامانم گفتم ماما صدا بزنه رفت گفت تا وقتی شما اینجایی ما ب مریض شما رسیدگی نمیکنیم دگ مامانم مجبور شد رفت

۲ پاسخ

ماما همراه نگرفتی؟

قدم نورسیده مبارک باشه عزیزم ممنون از اینکه وقت گذاشتی وتجربه زایمانت رو گفتی

سوال های مرتبط

مامان نورا مامان نورا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت1
از ساعت هشت شب یکم درد انقباض داشتم فک میکردم ماه درد شام خوردم رفتم یکم پیاده رویی اومدم از پیاده رویی خوابیدم دبارع دردم شروع شد بیشتر انقباض داشتم تا درد کمر پا درد پریودی یکم بیشتر از درد پریودی تا ساعت یازده شد خوابم نبر از درد شدت دردم بیشتر شد میخواستم درد هام بیشتر ک شد ب مامانم خبر بدم ت خونه شروع کردم ب اسکارت زدن حالت ک خونه جارو میزنن اونطوری چند تا رفتم پیاده رویی کردم ت خونه تا درد هام بیشتر شه صبح شد همچنان درد هام داشت بیشتر میشد ساعت شش لکه خون دیدم دیگ مامانم دید بی قرارم خودش پرسید حالت خوبه گفتم ن از دیشب دردم شروع رفتیم پیش ماما زایشگاه گفت نزدیک سه سانتی زود خودتو برسون بیمارستان ی شهر دیگه چون ت شهر ما زایشگاهش شکم اولی قبول نمیکنه زود زنگ زدم ب اقام چون اون دور بود گفت تا بیام شمارو ببرم دیر میشه ب داداشش گفت ما و برد تقریبا یک نیم ساعت راه بود رفتم گفتن سع فینگری برو چیزی بخور قدم بزن ساعت چهار پنج بیا رفتم پارک کوهستانی اونحا خلوت بود شروع کردم قدم زدن ساعت دوازده تا سع ساعت سه رفتم خونه ابجیم دوش اب گرم گرفتم لباس عوض کردم رفتم بیمارستان درد هام خیلی زیاد بود
مامان ساحل و سهیل 🤍 مامان ساحل و سهیل 🤍 ۷ ماهگی
من اومدم با تجربه زایمان بچه دومم
من روز ۱۲ صبح حالم خوب بود پاشدم خونه جمع کردم رفتم خونه مامانم از اونجا اومدم یکم درد داشتم فقط رفتم صدا قلب بچه گوش دادم گفت ۱ سانتی خوبه قلبش برو پیاده روی کن
من اومدم خونه یکم ورزش کردم و پیاده روی کردم و رفتم ی دوش گرفتم
اومدم آماده شدم تا برم ان اس تی
رفتم ان اس تی و همه چی خوب بود معاینه کردن گفتن دو سانتی بستری نکردن گفتن هنوز زیاد مونده تا زایمانت برو خونه هر چی گفتم بستری کنید بستری نکردن راهم دور بود
اومدم خونه خمین ک رسیدم خونه نیم ساعت بعدش ی چی انگار ت دلم افتاد پایین تق صدا داد کیسه آبم پاره شد
و راه افتادیم تا بیمارستان ۱ ساعت راهه دردام‌داش شروع میشد رسیدم بستری کردن معاینه گفتن ۳ سانتی
دردام اولش قابل تحمل بود رفته رفته با سرم بیشتر شد هر ۱ دقیقه ۱ بار بود دیدن دردام زیاده اومدن سرم قطع کردن
گفتن ببینم درد عادی خودت چقد خر ۵ دقیقه ی بار شد گفتن اگه حس مدفوع داشتی مارو صدا کن صدا زدم اومدن دیدن گفتن ۴ سانتی
کردم از درد انقد جیغ داد زدم
رفتم سرویس واسه ادراد ک وقتی اومدم دردم بیشتر شد جیغ زیاد شد گفتم ی چی داره میاد بیرون انگار ک اومدن نگا کردن گفتن ۷ سانتی بردن زایشگاه انقد روز زدم میگفتن نمیخوایم پاره بشی ولی انقد زور زدم خودم پاره شد پوستم بدون اینکه اونا تیغ بزنن
ساعت ۴و ۴۰ دقیقه پسرم ب دنیا اومد همه دردام ر راحت شدم اون لحظه بعد اینکه اومد بخیه بزنه بهم یکم درد داشتم فقط
پسرم ساعت ۴ و ۴۰ دقیقه ب دنیا اومد دادن بغلم الانم فعلا بستریم تا فردا سر زایمانم برای همه مادرا دعا کردم انشالله همه بسلامتی راحتی زایمان کنن بچه اشون بغل کنن
من ک با اینکه بچه دومم بود سخت زایمان کردم
مامان مهیار🤎 مامان مهیار🤎 ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 1
سلام بعد از 4 شب بی خوابی
خب من کلا ده روزی بود ورزش رو شروع کرده بودم اما کم روزی نیم ساعت پیاده روی فقط
این دو سه شب آخر دیگ کردم روزی دو ساعت پیاده روی 100تا اسکات و حموم آب گرم
و شیاف گل مغربی شب آخر دوتا گذاشتم و بعدشم رابطه بدون جلوگیری داشتیم بعد از رابطه دردام شروع شد ساعت 1 شب بود گرفت تا ساعت 6 دیدم ول نکرد و چون تجربه نداشتم کسیم پیشم نبود با همون درد رفتم بیمارستان که معاینه کرد گفت یه سانت نیمی برو بعدظهر بیا بعد ظهر رفتم همون بود ولی چون ظربان بچه نا منظم بود گفت ختم بارداری که چون مهیار تو سونوش‌ اکوژن قلب نشون داد و اون بیمارستان متخصص اطفال نداشت باید میرفتم یه شهر دیگ(شیروان) رفتیم اونجا گف دو سانتی ضربان بچه هم خوب شده و ما زیر سه سانت بستری نمی‌کنیم دیگ گف برو پیاده روی کن دور بیمارستان سه سانت بشی بستری کنیم من درد داشتم ولی هر سه چهار دقیقه می‌گرفت ول میکرد
رفتم قدم زدم ساعت ۱۲ شب رفتم ولی بازم دو سانت بودم
مامان آسناکوچولو🦄🍭 مامان آسناکوچولو🦄🍭 ۲ ماهگی
پارت ۱زایمان طبیعی

من رفته بودم برا معاینه تحریکی ۳۸هفته و۴روز،معاینه کرد بعد گفت نوار قلب بچه رم بگیرم حرکتاش تا قبل معاینه اوکی بود ،نوارو گرفت بعضی جاها من احساس میکردم صدای این دستگاه هعی کم میشه ولی اون میگف ن اوکیه،ی چیز شیرین خوردم دیگ باز تکرار کردگفت حرکت احساس کردی گفتم ن،بعد این همه بدبختی وسه بار سونو نمره حرکتش شد ۸از۱۰
دکتر گفت بستری،منم استرس گرفتم خیلی بد بود اون موقع گفتم چی میشه ب دکتر گفت یا ختم بارداری یا یکم تحت نظر میمونی و مرخصی،
خلاصه من از ساعت ۱۱صب بستری شدم،شد شب از ساعت ۶عصر دگ ماهدردایی ک داشتم بیشتر شدهرچی میرفت جلوتر بیشتر میشد
نزدیک های صب دیگ یکم گریه کردم همراهم نمیذاشتن ت اتاق تنها دلم دگ گرفته بود بااون همه درد،بعد هعی معاینه میکردن میگفتن همون دوسانتی ولی من میدونم ک دروغ میگفتن چون من صبش مهاینه شدم گفتن دوسانتی من دردام بیشتر شده بود نسبت ب قبل،زنگ زدم ماما همرام اومد معاینه کرد گفت چهارسانتی دگ دردام خیلی شدید شده بود،هعی میگرفت هعی ول میکرد،بازم تا ساعت ۱۱قابل تحمل بودازاون ب بعد دگ خیلی درد داشت تا ۱۲/۳۰ک زایمان کردم،ولی ماما همراهم خیلی کمکم کردهمون موقع داشتم فک میکردم اگ نبود چیکار میکردم خیلی با روغن ماساژم داد و راهنماییم کرد
مامان 🥺♥️نسا مامان 🥺♥️نسا ۸ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت۳
یچیزی داشت از بدنم در میومد انگار یچی نیش زده حساسیت بوده فلان
ساعت ۱۰ رسیدم بیمارستان رفتم زایشگاه بدنمو دید دگ بستری سرپایی کرد
ان اس تی اینا گرفتن سرم وصل کردن باز معاینه کردن گفتن دو نزدیکه سه سانت بازم خارشم ب کل رفته بود و تهوعم هم بهتر شده بودتا ۳ ظهر بستری سرپایی بودم که معاینه شدم گفتن نزدیک ۴ سانت شده
بستری کامل شدم مامانم و شوهرم پک زایمان آوردن پرونده تشکیل شد همچی اوکی شد ساعت ۴ اینا بردن رو تخت سرم اکسی توسین زدن تو هر دیقه ۶ قطره میرفت ان اس تی هم وصل بود
همش میپرسیدن درد دارم یا ن و منی که اصلا درد نداشتم حتی همون کمردرد پریودی کع قبلا داشتمم رفته بود🫤😂
چن ساعت گذشت درد نداشتم ساعت ۸ شب اومدن سرم رو ۱۴ قطره تو دیقه کردن دگ تا ۱۰ دردام آروم آروم شرو شده بود هر پنج دیقه ۴۰ ثانیه میگرفت
تو این بین هر کی رسیده بود معاینه کرده بودن لکه بینیم بیشتر شده بود و لکه صورتی تبدیل ب قرمز کشدار شده بود
ساعت ۱۰ ب بعد سرم اکسی توسین قط کردن گفتن دگ دردا خدت بهتره پاشو ورزش کن
ورزش میکردم و دردام ب هر دو دیقه ۶۰ثانیه رسیده بود معاینه میکردن یکی میگف ۶ یکی میگفت ۷ تا ساعت ۱۱:۳٠ که یه آب زیادی ازم اومد پرستار صدا کردم گفتم انگار کیسه آبم پاره شد اومدن دیدن گفتن اره آب شفاف و سفیده پس خوبه جای نگرانی نیس دگ دردام اوج میگرف و من حالم ب شدت بد بود چون اسهال استفراغ هم داشتم دگ نا نداشتم تا ساعت ۱۲ونیم شب دردام ب اوج رسیدن وهمه پرستارو ماماها بالاسرم بودن که ساعت یه ربع ب ۱ حس قشنگ مامان شدن رو تجربه کردم دخترمو گزاشتن رو سینم همینجوری اشک از چشام میریخت 🥹♥این حس قشنگ رو واسه همه چشم انتظارا آرزو میکنم
مامان ماهلین✨️❤️ مامان ماهلین✨️❤️ ۶ ماهگی
خب خانما تجربه زایمان طبیعیم رو میگم...
پریشب درد داشتم ۸ ۹ دقیقه یکبار می اومد ول میکرد ولی زیاد نبود گفتم حتما کاذبه دیگه صبحش خوب شدم عصری بازهم درد داشتم دیگه دیروز رفتم پیش دکترم معاینه کرد گفت ۳ سانتی برو بیمارستان منم باور نمیکردم ساعت ۲ شب رفتم بیمارستات دو تا ماما گفتن دوسانت هم ب زوری😂😂دیگه رفتم خونه بخاطر معاینه تا خود صبح ۵ ۴ دقیقه یکبار درد داشتم و اصلا نخابیدم صبح امروز ساعت ۱۱ رفتم دردام شدید بود ولی بازهم ۲ سانت دیگه ماما دزدکی کیسه ابمو پاره کرد گفت پیش همکاران بگو خودش پاره شده بستری شدم از ساعت ۱۲ تا ۳.۵ ب زور شدم ۴ سانت دردام ی هویی می اومد شدید بود ولی چون میرفت و ول میکرد قابل تحمل بود زیاد زور نداشتم پیاده روی کنم ولی مدام رو پا بودم و خم میشدم لگنمو چرخش میدادم بعد نیم ساعت یه هویی گفتن فول شدی زور بزن و این مرحله برا من سخت بود یک ساعت تمام زور زدم گل ب روتون ۳ بار مدفوع کردم سر بچه کاملا مشخص بود ولی نمی اومد پایین بچه م دیگه دور از جونش داشت خفه میشد هی میخاستن بخیه نخورم ولی دیگه برش زدن و بچه اومد حالا من خندیدم گفتم آخیش تموم شد ولی جفت مونده بود پاکسازی رحمممم و کلا درد داشت بعدش هم مرحله زور زدن یکم درد داره واقعا ولی خب مجبوریم تحمل کنیم....
پارت بعدی بقیه شو میرارم