مهم نیست،خخخخ
والا من مادر شوهرم و دختراش یسر اومدن اونم هفته ۸که برا سونو قلب رفتم و هماتوم داشتم و باید استراحت میکردم
بعد ب مامانم گفتم این خیر ندیده ها نیومدن یسر بزنن اصلا بگن حامله ای مردی زنده ای
مامانم رفت پیش جاریم گفت،که اشتباه مرد گفت موافق نبودم با گفتنش
روز بعد خواهرشوهرام هر کدوم نیم کیلو نبات😐🤦گرفتن اومدن خونمون گذاشتن رو اوپن و با من سلام علیک کردن
اصصصصصصصصصلا نگفتن بارداری یا نه مبارکه،چرا تو جا خوابیدی
لصصصصصصصصصصصصلا
ننشونم بعد ۱هفته اومد همینطور با نیم کیلو نبات و هیییییییییچ تبریک و سوالی
منم برام مهم نیست و مثل خودشون رفتار میکنم،ولی نه قهر میکنم نه چیزی
انقدر خشک و جدی صحبت کن باهاشون که انگار غریبه دیدی
خودشون میفهمن
کم محل میکنم که بفهمن
تو قیافه میرم
زیاد بچه رو نمیزارم ببینن
من از خدامه 🤣🤣🤣از بس هر ثانیه زنگ میزنن و نگران بچشون هستن انگار بقیه پدر و مادر نیستن
منم مثل شما کسی سراغم رو نگرفته که زندم یا مرده ولی فقط میخوام موقعی که زایمان کردم بیان تا سگ محلشون ندم حالم ازشون بهم میخوره
من خانواده ی همسرم این چندماه حتی زنگ نزدن هر هفته خونه مادرشوهرم جمع میشن به ما نمیگن منم تا دعوتم نکنن نمیرم عادت به سرزده جایی رفتن ندارم حتی خونه ی مادرپدرم.
شوهرم به قدر ناراحته که حد نداره با اینکه میدونستن خطر زایمان زودرس دارم و چند بار هم بستری شدم ولی زنگ نزدن.
مادرشوهرم دوسه بار زنگ زد در حد دودقیقه همین.
شوهرم بهشون تاریخ زایمانمو بهشون نگفته میگه تا ۱ ماهگیش نمیخوام بفهمن زایمان کردی.
چون سر پسرمم از همون راه بیمارستان همشون امدن خونه ی ما و هرشب سر ساعت ۷ میومدن واسه شام یا شوهرم از بیرون مبخرید یا مادرم میپخت بیچاره مادرم هلاک شد. اخرم نفری ۲۰۰ تومن کردن تو پاکت دادن درصورتی چند ماه قبلش تولد بچه ی خواهرش من ۱ تومن کادو داده بودم. و اینقدر رفتن و امدن که بخیه هام عفونت کرد و بدبختی کشیدم. الان شوهرم میگه نمیخوام بفهمن از الانم هرکدوم زنگ زدن جواب نده
همه همین طورن
والا سر دختر اولم همین موضوع پیش اومد سر زایمانم حتی صبر نکردن منو ببینن دخترمو دیدن رفتن منم تا همین الان نزاشتم دخترم اونارو ببینه مگر اینکه مراسمی چیزی باشه چون فامیل هستیم .
بر میگردم عقب نگاه میکنم ببینم وقتی حامله بودن من واسشون چیکار کردم،اگه منم یادم رفته خبر بگیرم خب اونام حق دارن خبرنگرفتن
چون تا وقتی سر خود آدم نیاد متوجه سختی نیستی
ولی در کل من توقعی ندارم بعد دنیا اومدن خب همه ازذوق و شوقشون میان و دستشون درد نکنه
منکه همه کار برام کردن بنده خداها ، بازم بعضی وقتا تو دلم ازشون ناراحت میشم ،، تو دیگه بنده خدا اصلا نیومدن سراغت
اهمیتی نمیدم همینجوری بودن از اولش تا به الان ولی وقتی هم میبینمشون احتراممو میذارم ولی کاری بهشون ندارم برام مثل غریبه میمونن اینجوری ارامش خودم بیشتره و شخصیت خودم نشون مبدم
راه میدم کاری ندارم ولی دیگه برام ارزش و اعتباری ندارن به شوهرمم کامل میگم که در جریان باشه
خانواده شوهر من همینن،بعد زایمانم اومدن سر زدن رفتن
فکر کنم دفعه بعدی که دخترمو ببینن ۱ سالش شده باشه
محل نده زیاد بهشون اینجوری خیلی میسوزن هعی هم ب شوهرت بگو درد دارم یا بچه گریه میکنه این ک زیاد راشون نده
ما بعد از ۷ سال بچه دار شدیم
و بچه از هردو طرف نوه اول هستش
خانواده من ب شدت محبت دارن اما خانواده همسرم انگار ما وجود نداریم کل بارداریم فک کنم ۲ بار همو دیدیم درحد ۵ دقیقه
برای من و همسرم اصلا ارزش ندارن دیگه
هرکسی احترام و عزتش دست خودشه مام متقابل رفتار میکنیم باهاشون
مهم اینه ک ما بچه دار شدیم و رندگیمون شیرین شده
سگ محلی بهترین راه
من حتی زایمان هم که کردم زنگم نزدن زنگ مادرشوعرم زدن تبریک گفتن انگار اون زایده
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.