۷ پاسخ

اومم مام زیاد بحث میکنیم
حاملگیم فقط یکماه اول که حالم وخیم بود و بیمارستان و بستری موندم خونه مامانم
دیگه تا روز زایمان خونه خودم بودم
ولی بعد رایمان مجبور شدم ۴۰ روز بمونم
باورت پیشه هر روزشو بحث داشتم دقیقا عین تو
ولی هر طور شده بمون تا وقتیکه بتونی تنهایی بچتو نگه داری خیلی سخته بچه داری ها
بخاطر بچت

من خداروشکرهیچ مشکلی ندارم هیچ رفت وآمدی باخانواده شوهرنداریم مادرمم فوت کرده بابام زمین گیره وساکتِ خیلی
واسه زایمانمم خونه خودمم وخواهرم میاد۴۰روزپیشم

من همش همسرم دیوونم کرده خدایی صبرم دیگه دارع لبریز میشع همش ت گوشی تا نصف شب بیدار انگار ن انگار من هستم نیاز به کمک دارم به سلامتی این بچه به دنیا بیاد دیگه بچه نمیخام وقتی شوهر بی‌فکر دارم

منو عالم و آدم ناراحت کردن

حتی اگه مامانم هر روز ناراحتم کنه یه دقیقه بودن پیشش رو به دنیا نمیدم🫠ما بچه ی اون هستیم واقعی ترین علاقه رو اون بهمون داره چطوری خودمون هنوز بچه نیومده حاضریم جون بدیم براش اونم عشقش صد برابر بیشتره نه که مامان من ناراحتم نمیکنه ها منم خیلی وقتا از دستش دلخور میشم ولی خب درکش میکنم سنشون از ما چند دهه بالاتره طرز زندگی و تفکرا فرق میکنه بخدا اخرش هیچی جز خوشی و سلامتیمون نمیخوان

درک میکنن کلا حس‌ میکنم خودم پر توقع شدم

من حقیقت از مجردی با مامانم همش دعوا بودم .اون بین همه بچه هاش با من ی حور دیگه رفتار میکرد ‌ الان حاملگی هم فقط چهار پنج ماه اول هیچی نگفت بعدش منو ناراحت می‌کنه همش اشکم در میارع ولی بین بچه هایش من همیشه غصه اونو خوردم

سوال های مرتبط