پارت 3
ساعت دیگ داشت نزدیک 1 ظهر میشد مامانم با خواهرشوهرم زنگ زدن گفتن بستری میشی گفتم معلوم نیس تا که ماما همراهم امد با دکتر اونجا یکم صحبت کرد گفتن بستری میشی ی کاغذ نوشتن گفتن اینارو بده به شوهرت اونم ببین بعد بریم اونور اینقد بغض کرده بودم از الان دلم برای پسرم تنگ شده بود همش میگفتن خدایا چجوری طاقت بیارم شوهرم امد دیدمش انگار اونم باورش نمیشد بستری کنن رفتن دمپایی با ابمیوه و خرما گرف اورد من لباسام با گوشیم بهش دادم خدافظی کردم امد داخل خیلی حس غریبی داشتم منو اوردن تو یک اتاق هیچکس نبود دوتا تخت داشت یکی برای زایمان یکیم از همین تختای ساده ساعت دیگ شده بود 2 با خودم میگفتم خوب دیگ من تا ساعت 7 شب دیگ زایمان میکنم راحت میشیم هیچ دردی نداشتم تا که یه خانم امد گف من ماما شما هستم برام سرم وصل کرد چندتا سوال پرسید رف بعد من چون چند شب بود که نخوابیده بودم خیلی خوابم میومد اون ماما رفت بعد چند دقیقه امد ی امپول زد تو سرم من فک کردم امپول فشار ازش پرسیدم گف میشه اینقد از من سوال نپرسی خوشم نمیاد

۵ پاسخ

بیمارستان خودش بهت ماماهمراه داد؟

کدوم بیمارستان بودی عزیز

کدوم بیمارستان بودی

بقیش بزار

کدوم بیمارستان

سوال های مرتبط

مامان یزدان♡بارانا مامان یزدان♡بارانا ۱ ماهگی
پارت 5
دیگ باز از تخت امدم پایین رو صندلی برعکس نشستم و هی راه میرفتم بازم دردام قابل تحمل بود ساعت داشت میشد هشت اینا که ی ماما دیگ امد خدا خیرش بده خیلی خپب و مهرون بود هر سوالی که داشتم جواب میداد باز اون امد ی امپول زد به سرم بهش گفتم اینا چیه از صب میزنین گف برای نرم کردن دهانه رحمته گفتم یعنی از صب به من امپول فشار نزدین که من زودتر دهانه رحمم باز بشه گف نه دکتر اجازه نداده گفتم واویلا اونم معاینه کرد هنوز سه سانت بودم دیگ امیدم قط شد واسه اینک امشب زایمان کنم گفتم میره فردا بهم گف ساعت 9 میام امپول فشار میزنم بهت ساعت 9 امد معاینه کرد گف نزدیک 4 سانت هستی یک خانم دیگم باهاش بود گف تو پیشش بمون هر نیم ساعت یکم بزن تو سرمش ی چیزی تو امپولش بود منو هی گیج خواب میکرد وقتی ازش پرسیدم گف بخاطر داروهاست ساعت نه نیم حالت تحول داشتم همش عوق میزدم سریع برام پلاستیک اورد یکم بالا اوردم همش میگفتم من چهار سانتم زنگ بزنین ماما همراهم بیاد گفتن باشه وقتش بشه اطلاع میدیم بیاد ساعت 10 شب ماما همراهم امد دیگ دردام زیاد شده بودن و غیر قابل تحمل وقتی معاینم کردن گفتن 5 سانتی دیگ میخاستم گریه کنم همش التمال ماما همراهم میکردم ی کاری بکن دارم میمیرم
مامان یزدان♡بارانا مامان یزدان♡بارانا ۱ ماهگی
پارت 4
ساعت نزدیک چهار بود دردام شروع شده مث درد پریودی خیلی قابل تحمل بود منم تو رفت و امد اون ماما هی تو خواب و بیداری بودم خیلی زن بداخلاقی بود بعد امد ی چیز پودری ریخت زیر زبونم با خودم گفتم حتما اینم قرص فشارم دردام هی کم کم زیاد میشد ولی اونقدری نبود که نشه تحمل کرد ساعت پنج با دکتر امدن معاینم کردن گفتن کلا 2 سانت شدم گفتم وای اگ من از ظهر تا الان کلا یک سانت باز بشم تا فردا صبحم زایمان نمیکنم پس بچم چی میشع دق میکنه بدون من دکتر به همون ماما گف باید براش سوند وصل کنیم گفتم اون برای چیه خودم میرم دسشویی گفتن اونو داخل رحم میزاریم موقعه گذاشتن یکم درد داشتم بهم گفتن باید خودش بی افته بعد گفتم میشه راه برم گفتن ارع همش صلوات میفرستادم خیلی میترسیدم بیشتر نگران پسرم بودم که یعنی داره چیکار میکنه ساعت هفت اینا بود دوباره ماما امد گف برو روی تخت باید معاینه بشی همون اون سوند ازت در بیارم امد نگاه کرد گف عه خودش شل شده بچه ها اون چیزی که بهم وصل کردن یک چیز باریک بلند بود که وقتی ازم کشیدن بیرون سرش که داخل رحم بود مث بادکنک باد کرده بود وقتی معاینه کردن گفتن کلا 3 سانتی با خودم گفتم سر پسرم که بچه اول بودم تو شیش ساعت زایمان کردم پس چجور میگن بچه دوم راحته دوباره ماما امد یکم دیگ پودر ریخت زیر زبونم
مامان یزدان♡بارانا مامان یزدان♡بارانا ۱ ماهگی
پارت 2
موقعه رفتن به مامانم گفتم ناهار یکم سوپ بزار زود برمیگردم انگار که مطمئن بودم نگه نمیدارن فقط پوشه مدارکم با خودم برداشتم چیز دیگه ای برنداشتم موقعه رفتن اروم پسرم بوسیدم تا شوهرم امد ساعت شد 11 امد رفتیم بیمارستان پایین ازم چندتا سوال پرسیدن ی کاغذ دادن بهم گفتن برو زایشگاه با شوهرم رفتیم اون بیرون موند من رفتم داخل اون کاغذ دادم گفتن برو روی تخت شورت و شلوارتو در بیار معاینه بشی خیلی ترسیدم با این که بچه دومم بود انگار همه چی از یادم رفته بود قلبم رو هزار بود امد معاینه کرد خیلی خانوم خوبی بود اصلا درد نداشت(موقعه معاینه حتما خودتون شل نگه دارید وگرنه اذیت میشید) گف کلا یک سانتی کلا امیدم قط شد گفتم من 40 هفته ام امروز باید زایمان میکردم هنوز یک سانتم گف اره بعدش گف به همراهت بگو برات ی ابمیوه بخره میخاییم نوار قلب بگیریم شوهرم گرف اورد خوردم نوار گرفتن همه چی اوکی بود شوهرم هی پیام میداد میگف بستری میکنن گفتم نه بابا کلا یک سانتم نگه نمیدارن....
مامان کارن 🩵 مامان کارن 🩵 ۷ ماهگی
مامانا بلاخره می‌خوام تجربه زایمانم و بزارم
زایمان طبیعی
من چهل هفته تمام کردم که بخاطر اینکه حرکات بچه کم شده بود احتمال داشت مدفوع کنه منو بستری کردن ساعت ۱۰ شب من بستری شدم آن موقع ۳ سانت بودم من چون ماما خصوصی گرفته بودم اجازه میدادن همسرم هم بیاد پیشم همسرم آمد ماما برامون آهنگ گذاشت شمع و عود روشن کرد برق خاموش کردم از اتاق رفت بیرون آنقدر بوی خوبی گرفته بود اتاق اصلا دردا یادم نمی آمد 😂😂
تا ساعت ۳ شب همسرم پیشم بود بعد ماما گفت باید بره موقع که میخواست بره دلم میخواست گریه کنم 😂
ماما دوباره منو معاینه کرد گفت پنج سانتی و کیسه ابم و پاره کرد
من دردام شروع شد دردای غیر قابل تحمل آنقدر فکر می کردم الان میمیرم از درد ساعت پنج صبح معاینه کرد ۷ سانت بود که تو اون لحظه‌ دردام خیلی زیاد بود و حالت تهوع هم گرفته بودم که ظربان قلب بچه رفت رو ۹۰ آمدن بهم گاز بی دردی و اکسیژن وصل کردن و تا ساعت یه ربع۶ که شدم ۱۰ سانت و از ساعت یه ربع۶ تا یه ربع هفت همش زور میزدم و آخرش دیگه اصلا انرژی نداشتم که زور بزنم تا رفتن دستگاه بیارن ماما آنقدر شکم منو فشار داد که کارن من ساعت به ربع هفت به دنیا آمد چون پسر بجای اینکه با سر بیاد با صورت آمده بود سرش حالت گرفته بود یکم ترسناک شده بود که دکتر اون خودش خوب میشه و تا دو روز خوب شد
اینم از تجربه من همه رو یه جا نوشتم دیگه اگه سوالی داشتید بپرسید ؟
مامان یزدان♡بارانا مامان یزدان♡بارانا ۱ ماهگی
پارت 7
دردام خیلی شدید بودن ماما کمک کرد از تخت امدم پایین ساعت نگاه کردم ساعت 11 بود گف برعکس بشین رو صندلی نشستم شروع کرد کمرم مالیدن یهو گفتم دسشویی کردم ی حس فشاری رومه گف پاشو بریم رو تخت اون ماما بیمارستانم صدا کرد وقتی معاینه کردن گفتن لوازم بیارین موهای دخترش دیده میشه میخاد زایمان کنه وای بارم نمیشد تازه گفتن میرم برای صب ماما پاهام گذاشت همون بالا دوتا میله پایین بود گف از اینجا بگیر تا میتونی زور بزن منم زدم دیگ نمیتونستم دستام شل شد عی میگفتن زور بزن چیزی نمونده داره میاد زود باش همون هین ماما زنگ زد به شوهرم سریع ساک و لوازم نوزاد بیارین ولی نگف دنیا میاد بدنمم اصلا قیچی نزدم دیگ اخراش خیلی بد بود مپقعه امدنش داشتم میمیرم ی چندتا زور دیگ زدم تا که دختر قشنگم دنیا امد برش داشت گذاشت رو شکمم یکم موند شوهرم سریع ساک رسوند بچه بردن برلی لباساش منم خیلی کم بخیه کردم روزای اول یکم درد پریودی داشتم که اونام بعد 10 روز گذشت من کل درد شدیدم دو ساعت نیم بود راضی بودم از زایمانم سوالی داشتین بپرسید
آرین.... آرین.... قصد بارداری
ادامه پارت تجربه زایمان طبیعی 😍
گفت خرما بخور فقط منم میخوردم مغزیجات میخوردم گفت بخور میخواهم بیام برات امپول فشار بزنم ساعت چهار زدن امپول فشار کم کم وارد بدنم شده یه پایه داشت تعیین میکرد چقدر داخل بدنم میره سرم من از چهار تا ساعت هفت هیچ دردی نداشتم راه میرفتم رو توپ ورزش میکردم دابسمش میگرفتم میرقصیدم مامانمم کنارم بود😩😂 اونم میگفت بزار دردا بگیرنت میگمت 😂ساعت هفت دردا گرفتنم خیلی کم بود ولی داش ریاد میشد دیگ دردم خیلی شدید شده یکم از پریودی زیاد بود گفتم مانی نمیتونم تحمل کنم گفت الا زنگ میزنم بیا برات بزنه تا امد برام بزنه ساعت شده ۸نیم زد دیگ هیچی حس نکردم دردی گفت بخواب تو بدنت پخش بشه دیگ بدنم بی حس شد بلند شدم ورزش کردم ولی حس خواب داشتم خوابم میومد مامام گفت نیم ساعت بخواب من خوابیدم یبار دیدم ینفر داره جیغ میزنم انقدر ترسیدم ینفر داش زایمان میکرد بدنم شروع کرد به لرزیدن بعد حس میکردم داره به پشتم فشار میاد گفتم اینجورم به ماما گفت بخواب معاینه کنم معاینه کرد ۶سانت بودم کیسه ابم پاره شد ساعت ۹نیم اینا بود بعد داشتم درد حس میکردم گفت الا میام برات شارژ میکنم رو توپ ورزش برام شارژ کردن دیگ حسی تو پاهام نبود نمیتونستم بلند شم مامانم با ماما زیر بغلم گرفتن بلند شدم رفتم رو تخت ماما گفت بخواب یکم منم خوابید بعد گفتم نمیتونم بخوابم پشتم درد میاد گفت من الا میرم شام میخورم تو هم یه شیاف میدم بزار شیاف گذاشتم بین بیدار خوابو بودم حس فشار داشتم گفتم بیا معاینه کن معاینه کرد گفت وای موهاش داره معلوم میشه گفتم داره به پشتم فشار میاد گفت فقط زور بزن موقعی به پشتت فشار میاد زور بزن دیگ نزنی پاره میشی گفت من اصلا پاره نمیکنم
ادامه پارت بعدی✨❤
مامان دختری🥹✨🫀 مامان دختری🥹✨🫀 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی پارت ۵
انقد گیج بودم و بی‌حال که چشامو نمی‌تونستم باز کنم تو اون حالت نشسته پاهام بی حس شده بود نمی‌تونستم بلند بشم یکی از پرستارا آمد یکم آب ریخت رو صورتم و بهتر شدم کمکم کرد آمد رو تخت ساعت ۲ شده بود و من هنوز زایمان نکرده بودم دیگه گیج‌ شدم و دلم میخواست بخوابم چشامو بستم که یهو دیدم دوتا ماما آمدن بالا سرم و یکیشون می‌گفت باهامون همکاری کن وگرنه بچت میمیره ضربانش افت کرده یکی شون آمده بود بالا سرم و با دوتا دستاش معدمو محکم و حالا ضربه ای فشار میداد یکی هم داشت بچرو میکشید و بهم تو اون حالت می‌گفت زور بزن تا اینکه ساعت ۳ بچه دنیا آمد و کل دردام رفت خیلی راحت شدم دلم میخواست همونجا بخوابم وقتی بچه آمد گفت بند ناف دور گردنش بوده و بخاطر همین ضربان قلبش افت می‌کرده و دنیا نمیومده خلاصه بچرو بردن دستگاه تا یه ساعت و من اصلا به فکر اینکه بچه کجاس نبودم انقد که درد کشیده بودم اصلا حال نداشتم بعد یه ساعت بچرو آوردن و گفتن شیرش بده من نمی‌تونستم و فقط گریه میکردم یکم بچه رو شکمم بود بعد بردنش و منو میخاستن بخیه بزنن من بی حس نبودم ولی اونا گوش نمیکردن با هر بخیه زدن من میمردم و زنده میشدم ولی گوش نمیکردن
تازه هی ماما هم غر میزد که نمی‌دونم گوشتت سفته سخت بخیه میخوره
مامان ویـهان جون🩵 مامان ویـهان جون🩵 ۷ ماهگی
پارت دوم

به پرستار گفتم دارو بی حسیه رفته میتونم تکون بدم پاهامو تعجب کرد گف چ‌زود بعد زنگ زد ب بخش زنان که بیان دنبالم .اومدن منو ببرن شوهرم دم در منتظر بود وقتی دیدمش انگار دنیارو بهم دادن گفتم پسرمون سالمه گف اره خیلی خوشگله نگران نباش باهم رفتیم بالا بخش زنان پسرمو اوردن دیدمش
مامانم و شوهرم بودن پیشم خیلی قشنگ بود اون لحظه بعد ب پرستار گفتم سوزش داره جای بخیم دوتا شیاف گذاشت برام بعد اون گف باید ب بچه شیر بدی و من شیر نداشتم یعنی نیومده بود تلاش کردیم نشد اومدن سرم دادن ب بچه یکم که قندش نیوفته دیگ تا شب چن بار تلاش یکم شیرخورد
۸ ساعت باید چیزی نمیخوردم بعد ۸ ساعت فقط مایعات ژله شد فردا گفتن تا ظهر مرخصی فقط باید تست زردی بگیریم بعد ک جواب اومد زردی پسرم ۲۴ ساعت اول بین ۷ و ۸ بود ک خیلی بالا بود گفتن رضایت بدین ک میبرین حتما بیمارستان بستری کنن مام دادیم رفتیم یه بیمارستان دیگ فکرشم نمیکردم بخوان نگه دارن دیگ کارارو انجام دادیم دکتر گف شیرخشک بده ب بچه بعد منو بردن قسمت فتوتراپی من برگشتم که به شوهرم بگم فلان چیا میخوام‌که شوهرم زنگ‌زد گف مارو نمیذارن دیگ بیایم دنیا تو سرم خراب شد
اون از اونور بغض میکرد حالش بد بود من اینور
مامان شاهان🩵👶🏻 مامان شاهان🩵👶🏻 ۲ ماهگی
سلام خوبید بعد یک ماه وقت کردم بیام از تجربه زایمان بگم براتون
پارت اول:
۳۶هفته و ۴روزم بود با ماما همراه هماهنگ کردم چون خیلی خیلی دیسک کمرم داشت اذیتم میکرد گفتم برم تو درمانگاه بیمارستان و با یکی از متخصص زنان ویزیت بشم بهم تاریخ بده ۳۷ هفته بیام امپول فشار بزنن برام
خب رفتم ۵ مهر بود نوبت گرفتم تا متخصص بیاد اول ماما میاد و ی ان اس تی میگیره و کارای قبل مراجعه ب پزشکو انجام میده منم دوسه روزی بود ک انقباضات زیادی داشتم ولی دیگ تحمل میکردم و میگفتم خب درد ماهه عادیه.وقتی نوار گرف گف درد داری گفتم اره کم گف کم نیستا گفتم نمیدونم دیگ عادت کردم اخه من از ۳۳ هفته انقباض داشتم
خلاصه گف ک دردات مرتبه و از روی شکم هم دیده و لمس میشه انقاباضاتت نامه داد و زنگ زد هماهنگ کرد برم زایشگاه دکتر اونجا تو اتاق عمله بیاد منم ببینه همونجا رفتم و بازم ان اس تی گرفتم و همچنان انقباضات زیادی بود ک گفتن باید بستری بشی معاینه شدم ک دوسانت باز بود دهانه و گفتن سر بچه تقریبا فیکس خلاصه زنگ زدم مامانم وسایلم اورد و بستری شدم
مامان آیهان مامان آیهان روزهای ابتدایی تولد
ادامه
بعدش دیگه شیفت عوض شد و آشنای من هم آمد به یه ماما دیگه سفارش کرد و گفت که تا وقتی شیفت شما هست مریضم اگه زایمان کرد خودتون زایمانش رو انجام بدین و بامن خداحافظی کرد و گفت من بهشون زنگ میزنم نگران نباش و رفت دیگه پرستارها زنگ زدن به دکتر و آزمایش ازم گرفتن که گفتن آنفولانزا داری و دیگه من طوری تب و لرز شدید داشتم که تبم ۴۰ درجه بود و اینقدر می‌لرزیدم که همراهیم خواهرم بود صداش کردن آمد کنارم برام پتو آوردن چادرم بود هنوزم می‌لرزید م دیگه سریع آوردن پنی‌سیلین دوتا تو انژیوکت زدن و دوتا آمپول دیگه هم زدن توی سرم و یک آمپول عضلانی زد بعد یک ساعت لرز شدید کم کم بهتر شدم خلاصه گفتن باید اول تبش پایین بیاد بعد آمپول فشار بزنیم و دهانه رحمم از صبح تا این بعدازظهر همون ۲سانت بود که بود دیگه خیلی ناامید شده بودم بعدش دیگه از ساعت ۶شب که تبم آمد پایین آوردن آمپول فشار زدن و کم کم دردهام منظم شد ساعت ۸شب دوباره شیفت عوض شد و من دیگه دردهام بیشتر شده بود و چهار سانت بودم بعدش یه مامای دیگه آمد به اینم آشنام که نوه داییم هست خدا همیشه حفظش کنه زنگ زد و گفت هوای مریض مارو داشته باشی اینم بنده خدا گفت باشه اولش گفت برات آمپول می‌زنم که هیچ دردی احساس نکنی بعدش یه مامای دیگه گفت نه دکتر گفته نزنید فقط ازهمون کپسول استفاده کنید اونم گفت وقتی دردت میگیره بزار روی بینی نفس عمیق بکش