۱۰ پاسخ

فشار رو هممونه....میگذره..اینروزا سر شوهر منم خییییلی شلوغه...مامانم به من رسید شغلش جایگاهش عوض شد نمیتونه کمکم باشه...مادر همسرم کلا یه شهر دیگه ان خواهرم انقدر سرش شلوغه که خودش ۱۰ شب از مطب میاد خونه...
منم کم میارم منم گریه میکنم اما خودمو نمیبازم...
ما یکروزی حسرت داشتن بچه رو داشتیم..یکروزی میبینی بزرگ شدن و از تنهایی فقط منتظری خودشون یا بچه هاشون بیان پیش ما...
بالاخره این دورانم تموم میشه...
جمعه یکساعت همسرم بچه رو برد بیرون که من بخوابم...بچم از شبش تب کرد..حالش دااااغون....منم از مهزیار گرفتم‌.‌..ریه نداریم دیگه...سرفه تب و لرز...
انقدر دلم میخواد برم حرمی جایی برای خودم تنها ارامش بگیرم.....اما دلم نمیاد پسرمو فاصله بدم از خودم...یاد روزایی میوفتم که تو همون حرم ها زار میزدم به من فرزندی سالم و صالح عطا شه....
همیشه از بچگی دختر مستقلی بودم...از ۱۲ روزگی هم خودم پسرمو نگهداشتم....اما بدون هر کسی به طریقی فشار روشه..
پسر منم از وقتی شیرمو نخورد رشدش کند شد...یسالشه تازه ۱۰ کیلو شده...تا ۴ ماهگی عالی بود...من هنوز روانم اروم نیست..اون از زایمانم..‌اینم از نخوردن شیر....
از زایمانم بدم میاد..امشب سرفه میزنم کلا خط بخیه ام از داخل وحشتناک درد میکنه....
اما کلا انقدر خودتو نباز..قوی باش..تو قدرتشو داری.توانشو داری..وقتی تا اینجا تونستی باقیشم میتونی‌.‌
بیا به فکر دومی باشیم😬🤣🤣🤣🤣🤣🤣

نظر دادن که نشد علت جایی نرفتن.شاید انقد نرفتی بچه عادت نداره .تواین سن دیگ باید بشینه بازی کنه با بچه ها

ینی میتونم بگم فقط من درکت میکنم شهر غریب دس تنها بچه ای ک هر بار شیر خوردنش ی داستانیه که بیا و ببین روزایی میشه که تا شب فقط اب میخورم چون وقت غذا درست کردن ندارم و همین توان بدنیم و کم میکنه چن روزه اخر شبا ب مرز جنون میرسم خدا خودش کمکمون کنه😭

عزیزم درکت میکنم برای بچه دار شدن چه قبل به دنیا اومدن چه بعدش چه حتی تا زمانی که بچه رو میفرستی خونه خودش بیشتر حجم فشار روحی روانی و جسمی به مادره و لاغیرررر و این وسط همسر مهمترین نقشو داره برای آرامش و آسایش خانمش که متاسفانه اکور مردای ایرانی اینشکلی نیستن و همه بار به دوش مادر خانوادست🫠😔

این چه منطقیه که مردا دارن انتخاب خودت بوده مگه تو تنهایی تصمیم گرفتی بچه دار بشی یا از خونه بابات آوردی براش.متنفرم از این حرفا آقایون بی منطق

عزیزم دلتو با بچت خوش کن باورت میشه من دیروز برا ناخونم جراحی داشتم سر بارداری رفته بود ت گوشتم یهو ت مطب حالم بد شد وسط مطب از حال رفتم یهو صدای بچمو شنیدم داره گریه میکنه ب خودم اومدم از جام پاشدم با تموم حال بد بچمو گرفتم ت بغلم قوی پاشدم خدا بهت هدیه داده خیلیا آرزوشو دارن ت رو لایق دونسته درسته خسته ای شرایط الانت بهت فشار آورده ولی فک کن خیلیا میخان جای ت باشن قوی باش خواهرم بوس بت

درکت میکنم عزیزم منم همینم جدیدا موقع پریودی کسی چیزی میگه بهم خیلی حالم بد میشع زود خسته میشم می‌خوام فقط با یکی دعوا کنم

وای منم هر وقت میگم خسته شدم شوهرم میگه سخت ترین کار دنیارو انتخاب کردی و واقعا واقعا بدون کمکی خیلیییی خیلیییی سخت میگذره

وای که از گوشت و جونم درکت میکنم
ولی سعی کن خودتو سرگرم کنی همین

واقعا اگه کمکی نداشته باشی سخته ولی کسی درک نمیکنه

سوال های مرتبط

مامان لنا کوچولو مامان لنا کوچولو ۱۱ ماهگی
امروز یکی از خسته کننده ترین روزام بود دخترم ترس جدایی‌اش شروع شده دندونا اذیت میکنن و من از صبح باهاش درگیر بودم تا همین لحظه خیلی خستم آدم گاهی واقعا توانش تموم میشه لباس نمی‌خواد بپوشه و من همش دارم باهاش کلنجار میرم الآنم نمبخوابید که گفتم بخواب دیگههه خسته شدم و حس عذاب وجدان بعد خوابش مضخرف ترین چیزیه که سراغ آدم میاد خیلی ناراحت میشم ولی خیلی صبوری میکنم هرچیزی با بازی با خنده بهش میگم ولی واقعا کم آوردم مادر بودن سخت‌ترین سخت‌ترین کار دنیاست واقعا چرا هیشکی اینجور چیزاشو نگفت به ما چرا همه از خنده خوشیاش گفتن !!!!! به هرکسی هم میگی میگه خدارو شکر کنن خیلیا اینو ندارن بابا به پیر به پیغمبررررر ناشکری نیست من عاشق بچمم ولی فقط دردودله همینننن امروز تو خیابون یه زنه مسن میگه سر بچه رو پوشوندی پاهاش بیرونه یجوری با یه لحنی گفت انگار من بیخیال ترینم بابا به تو چهههه بااینکه شلوار جوراب داشت بچم ... هر کی از راه میرسه یه چیزی بار آدم می‌کنه بخاطر مسن بودنش هیچی بهش نگفتم ولی الان واقعا پشیمونم ... هیشکی نباید اونایی که بچه کوچیک دارنو قضاوت کنه ما خونه هیشکی نیستیم خیلی زحمت داره واقعا دلم میخواد بشینم گریه کنم