من ت غربت زندگی میکنم چند روز پیش زنگ زدم مادرشوهرم ک بیاین تهران پسرم خیلی دلگیر شده بیاین بریم بگردیم اینا اومد دو روز موند رفته خونه خواهراش الان چهار روزه بعد قراره بیاد ما برگردونیم شهرستان ب اسم من اومده رفته ی جا دیگ الان پسرم از اتاق میاد میگرده میلینه کسی نیس اندازه قش کردن گریه میکنه بدتر دلگیر شد پسرم باز تنها بودیم اینجور نمیشد الان واضح میگرده میبینه کسی نیس خیلی گریه میکنه چیکار کنم
ابلح نوشو عروسشو پسرشو همیشه ب همه ترجیح داده

و من که متعجبم زنگ زدی مادرشوهر🙄

حالا من که تو شهر خودمم دوقلو هم دارم نمیان کمکم اینو گفتم بدونی تنها نیستی پسرت هم با کالسکه ببر بیرون سرگرمش کن

فداش بشممم یه ذره لباس بپوش ببر دم کوچه دل ادم ریش میشه

اصلا بهش فکر نکن اعصابت میریزه بهم پسرتم توخونه باهاش بازی کن اواز بخون هرکاری میدونی بکن تا سرگرم بشه تو هوای الوده کجاببریش

بیکاری زنگ زدی مادرشوهرت بیاد پیشت؟