پارت ۹ دستشو برد داخل و رحم رو جابجا کردگفت تا ۲ساعت دیگ زایمان میکنی من ک از این حرف ها حالم بهم می‌خورد میخواست بره بیرون از رو تخت بلند شدم رو پاش افتادم تورو خدا سزارین کن دیگ نمیشکم بخدا دارم میمیرم .ولی گفت نه لکنت خوبه فقط بر آوردی بهت قول میدم ک تا عصر نشد زایمان می‌کنی اگ تا عصر زایمان نکردی بخدا سزارینت میکنم ..اومد اتاق های دیگ رو دید و رفت و من فقط داد میزدم ماماهمراهم گفت برو تو دستشویی تمام زورتو بزن فکرکن داری مدفوع میکنی ببخشید دوستان راحت دارم صحبت میکنم ..من دوتایی بردن تو دستشویی باتمام توانم زور میزدم واسه چشم انتظار ها و همه کسایی ک ازم طلب دعا کردن دعا میکردن ک ماماهمراهم میگ برای منم دعا کن ..ساعت ۱بود در همون حالت بودم هی میرفتم صدای ضربان گوش میکردن بار میرفتم سمت دستشویی ک زور بزنم ب کسی اجازه معاینه نمی‌دادم میگفتم تا عصر تلاشمو میکنم ولی کسی دست بهم نزنه ساعت ۱ ماماهمراهم داد زد پاشو

۴ پاسخ

الهی بگردم که🥺🥺

عزیزم من فکر میکردم زایمانم خیلی دردناک بوده اما الان متوجه شدم اتفاقا زایمان من جز راحت ترینا بوده من بعد شروع شدن دردای شدیدم کمتر از ۴ ساعت زایمان کردم و با وجود ماماهمراهم حتی جیغ و دادم نداشتم

وای چقدر وحشتناک

من همه این دردا کشیدم و وحشتناکترین درده باخودم میگفتم میشه من زایمان کرده باشم تموم بشه

سوال های مرتبط

مامان برسام مامان برسام ۲ ماهگی
پارت۸ مامانم نمیذاشتم صحبت کنه فقط گفتم چقدر تو ب پای هممون سوختی صورتشو بوسیدم و گفتم حلالم کنی مادرم ب پرستار اونجا گفت تورو خدا هواشو داشته باشین نتونست تحمل کنه بلند گریه میکرد خدا رو صدا میزد سرپرست دادمیزد ک بیارش داخل ک دستگاه باید وصلش باشه ک ضربان قلب بچه کنترل بشه ...دوباره اون دستگاه لعنتی ک وقتی میزاشتن دلم میخواست خودمو بکشم ساعت ۹ ماماهمراهم اومد یه سوی امید تو دلم باز شد بهم گفت اگ ب حرفم گوش کنی و این ورزش هارو انجام بدی زود ب نتیجه می‌رسیم من چاره ایی نداشتم تا میخواستم بلند بشم از می‌نشستم تا مینشتم دردمو امونم برید بود کیسه آب گرم گذاشت پشتم بدتر شدم دیگ کلافه شدم کیسه آبگرم رو از دستش کشیدم پرت کردم اونور خودشم میدید حالم بده انقباضات هر ۳دقیقه شده بود گفت بذار معاینه ات کنن خودش حق معاینه نداشت اجازه نمیدادن اومد معاینه کرد گفت ۱ونیم سانته ماما بخش اومد ب ماماهمراهم گفت این عجیبه چرا از دیروز پیشرفت کمی داشت آمپول فشار فایده ایی نداشت سریع صدا ماما همراهم میومد ک زنگ بزنید دکتر بیاد مریضم داره از هوش میره دکتر بالاخره ساعت ۱۰ونیم اومد من بستری دو بودم ولی صدای جیغ من کل زایشگاه رو گرفته بود مریض های دیگ صداشون نمیومد دکتر تا رسید اومد طرف من ب ماما ها ۳تا اونجا بودن میگن چی شد چرا رنگش اینطوریه توضیحاتتون دادن معاینه ام کرد گفت شماها از دیروز نمیدوستنین یه چی ب انگلیسی گفت ک بعدش از ماماهمراهم پرسیدم گفت ب اصطلاح رحمت کج شده بچه تلاش می‌کرد بیاد بیرون ولی ب جای اینک بیاد داخل لگن خودشو دور مبداده گفت پاهای مریض رو بگیرید با عصبانیت ب ماماها میگفت نمیدونستم میخواد چیکار میکنه فقط اشهدمو خودندم و دستش برد
مامان دلانا🩷 مامان دلانا🩷 ۴ ماهگی
زایمان
پارت3
بعدش منو بردن تو یه اتاقی ک همش زنای زائو بودن ب همشون دستگاه نوار قلب و اینجور چیزا وصل بود بهم گفتن دراز بکش رو تخت دراز کشیدم واسه منم از اون دستگاه های نوار قلب وصل کردن بعد حدود نیم ساعت اینا اومدن معاینم کردن هنوز دو سانت بود دردام هم زیاد میشدن ولی قابل تحمل بود بعد اینکه پرونده نینیمو دادم بهم گفتن برو اتاق زایمان رفتیم اتاق تک نفره بود دراز کشیدم ب کمک مامانم بعدش پرستارا اومدن بهم دستگاه اینا وصل کردن بعدش بهم سرم وصل کردن رکترا هم هیی میومدن معاینم میکردن هنوز دو سانت بودم ساعت چهار اینا بود گفتن تا هشت یا هشت و نیم زایمان میکنی خلاصه من در دام بیشتر میشد جونکه عمم فرار بود پیشم بمونهزنگ زدیم بهش با اسنپ اومد با دخترش ک هم سن من بود 16سالشه اومدن پیش من منم درد داشتم زیاد تر شده بود خلاصه مامانم پیشم موند تا موقعی ک زایمان کنم عمم هم شوهرم رسوند خونشون ک وسایل برداره بعد زایمان بیاد پیش من بمونه من دردام غیر قابل تحمل شدن خیلی خیلی جیغ میکشیدیم دست مامانمو گرفته بودم ولی چیزایی ک تو کلاس امادگی زایمان گفته بودن ک تنفس درستی داشته باشم بعدش دکتر اومد گفت 4سانتی بعد هعی معاینه و اینجور چیزا منو رو توپ بزرگ گذاشتن گفتن روش بشین و. پاشو بعد اون کار رو تخت نشوندنم ی پرشتار هم مراقبم بود بعدش دیگ وقت زایمان رسید چند تا دکتر و پرستار اومدن 8نفر اینا بودن اومدن سونت وصل کردن بهم اب دوز جنین و خالی کردن و معاینه و اینا کردن منم دردام بیشتر شده بود گفتن زور بزن منم زور میزدم دیگ اخراش گفتن قلب بچه درست نمیزنه چون دیر شده بود منم بخاطر بچم چندتا زور اخر هم زدم نینی قشنگم ب دنیا اومد گذاشتن رو شکمم و بعدش گذاشتن رو جای مخصوص نوزاد
مامان برسام مامان برسام ۲ ماهگی
مامان سایدا مامان سایدا ۱ ماهگی
پارت آخر زایمانم
#
از معاینه میترسیدم و وقتی معاینه میکرد درد هام‌بیشتر میشد و دلم میخاست بمیرم و دوباره ب بچم فکر میکردم و جیغ میزدم و ورزش میکردم از ۲ سانت یهو شدم ۵ سانت چون ورزش میکردم و درد میکشیدم از دستشون رفتم داخل دسشوی و از ترس میگفتم درد ندارم چون میترسیدم از معاینه تا این ک درد هام بیشتر شد نتونستم منی ک دکتر گفت تا چند روز زایمان نمیکنم با تلاش خودم تو چند ساعت زایمان کردم وقتی اومد دوباره معاینه کنن دید شدم ۶ سانت و همه جم شدن دورم و بهم‌میفگتن فقط زور بزن. و من ک بی جون اصلا ب هوش نبودم ب عمر خدا از کمر ب زیر انقد زور داشتم ولی چشام اصلا باز نمیشد و ماما میگفتن آفرین دختر با تلاش خودت دیگ الان زایمان‌میکنی و راحت تا تونستم جیغ زدم و درد کشیدم منی ک دکتر گفت تا ۴ روز زایمان نمیکنی تو ۵ ساعت با تلاش خودم از ۱ فینگر شدم ۱۰ سانت و بلاخره زایدم و سایدا کوچولوم گذاشتن رو دلم و همه درد ها و بی کسی ها فراموش شد و فشارم رفت ۱۷ یعنی اگه ۱ دقیقه دیر تر دخترم دنیا میومد مدفوع میکرد داخل شکمم و خدای نکرده جون دوتامون در خطر بود تا دنیا اومد یهو کل بدنم پر از مدفوع بچه شد و خودم تنها ۳ روز بستری بودم بخاطر فشار و با بخیه ها و بچه گریه میکرد و خلاصه ی مامان‌تنها تو شهر قریب بچه اول انقد فعالیت دا
مامان برسام مامان برسام ۲ ماهگی
پارت چهارم بخدا یاد اون روز میوفتم الان با گریه دارم مینویسم فقط از خدا میخوام خدا بقل هیچکس رو خالی نکنه الهی آمین..وقتی وارد خود بخش اصلی زایشگاه شدم دلم هری ریخت نمیدونم چرا حس خفگی حس تنهایی حس بی کسی بهم دست داد خود ب خود اشکام ریخت .رفتم بستری ۴ اونجا اومدن دستگاه رو وصل کردن پرستار تا دستگاه رد وصل کرد گفت انضباضاتت خیلی زیاده بنظرم تا شب زایمان کنی منم خوشحال شدم دستگاه ک وصل کرد اومد دوبار معاینه کرد گفت یاخدا تو ک انقباضاتت زیاد چرا دهانه رحمت نیم سانت باز رفت کارشناس اون بخش رو صدا زد اونم اومد معاینه کرد گفت باید سوند بذاریم تا کیسه آبش پاره بشه اومد هرکار کرد با دست نتوست سوند رو بذار یه لامپی آورد روشن کرد سه نفر اومدن دونفر پاهامو نگهداشتن ک تکون نخورم اون یکی ک کارشناس واز همه وارد تر بود ب حساب خودشون باز هرکار کرد نتوست سوند رو بذاره آخر گفتن نمیدونم اسم دستگاه چی چی رو بیارید ب منم گفت اگ همکاری نکنی باید تا فردا همینطوری درد بکشی آخه معاینه خوش ب تنهایی خیلی درد داره باز اینا بایه دستگاه داشتن کاری میکردن ک من همون صحنه مرگ رو جلو چشمام میدیدم منم ب این ک تا شب بچه ام بغل میکنم همکاری کردم و اونم‌کارشو انجام داد و سوند رو بالاخره گذاشتن ساعت ۵شد و اون گفتن هروقت دستگاه صدا کرد صدا بزن ماما هنوز پاشو نذاشته بود بیرون دستگاه صدا می‌کرد میگم صدا میده میگ اشکال نداره میگم الان ک گفتین اگ صدا داد صداتون بزنم میگ ن نمیخواد خودمون میایم .اونا رفتن و من شدم یه اتاق سه درچهار با خدای خودم حالم خیلی بده بود خیلییییی دلدردام شدید شد گوشی رو آروم از زیر بالشت ک گذاشته بود درآوردم
مامان برسام مامان برسام ۲ ماهگی
پارت دوم خلاصه خواهرم کنارم بود تا فهمید زنگ زد ب مادرم مادرم سریع اومد بهداشت دنبالم ک برم من اول مخالفت کردم گفتم دردام قابل تحمله مادرجان نمیرم ولی مادر اصرار کردن ک باید بری رفتم خونه مامانم حموم کردم و یه چیزی خوردم ولی بچه همچنان تکوناش کم شده بود منم چند بار تو گوگل سرچ کردم و می‌گفت بخاطر اینک بچه رشد کرد تون ها کم میشه منم بخیال خودم راحت بودم خلاصه ساعت ۱ونیم راه افتادم بیمارستان با مادرم پیاده رفتم ساعت ۲ونیم رسیدیم رفتم بخش زایشگاه ماما گفت چند هفته ایی و برای چی اومدی گفتم هیچی حرکاتش از صب خیلی کم شده و سفت زیاده میشه شکمم گفت برو رو تخت ک ان اس تی بگیرم اومد دستگاه رو وصل کرد و گفت نیم ساعت در همین حالت باش تون نخور و ...دردام داشت زیاد تر میشد .بعد نیم ساعت پرستار اومد‌گفت انقباضاتت خیلی خوبه برو محوطه بیمارستان پیاده روی کن دوساعت دیگ بیا .رفتم بیرون مامان سریع اومد پیشم گفت چی گفتن منم گفتم هیچی گفته برو محوطه بیمارستان پیاده روی کن تا دوساعت دیگ مامانم گفتم بگو نمیشه بریم خونه باز دوساعت دیگ بیایم تا خونمون پیاده روی کنم منم رفتم گفتم میگ بیا برگ امضا کن ک اگ بچه تو راه دنیا اومد و کاری شد باهات مقصر خودتی منم ترسیدم ب مادرم گفتم شمابرین خونه من باابجی تو بیمارستان پیاده روی میکنم دیگ مادرمو قانع کردم ک برن منو خواهرم رفتیم بیرون هنوز جهل دیقی از پیاده روی نگذشته بود ک دردام بحدی زیاد شد بود ک نمیتونستم بایستم آبجیم تا دید اینطوریم رفت ویلچر آورد من تا بخش زایشگاه برو
مامان کارن مامان کارن ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
پارت ۳
بعدش یهو بدنم انگار آتیش گرفته باشه داغ شده بودم حس میکردم تو کوره آدم پزی ام دستگاه که مال نوار قلب جنین بود دراوردم نشستم رو تخت هی خودم باد میزدم. میگفتم گرممه اونقدر گرمم شده بود دردم یادم رفته بودمن داد میزدم گرمهه کولر بزنین بعد تخت بغلیم داد میزد سردمهه🤣🤣🤣تا ماما اومد بهم آب داد گفت بخور خنک میشی آب گرفتم ریختم تو سر و صورتم ولی خنک نمیشدم خواست دوباره دستگاه وصل کنه که نزاشتمش
یهو درد شدید گرفتم از داخل انگاذ که شکمم داشت پاره میشد از بیرون بدنم گر گرفته بود
دیگه نتونستم تحمل کنم گفتم گاز بی حسی میخوام
ماما گفت بزار معاینه ات کنم بعد بهت گاز میدم
معاینه ام کرد گفت ۸ سانتی دیگه گاز نمیخواد
احساس دفع داشتم بشون گفتم گفتن موقع دردات ژور بزن منم هر کار که گفتن انجام دادم دوباره اومد معاینه کرد گفت فولی یکم دیگه زور بزن تا سر بچه رو ببینم ۲ ۳ زور دادم گفت خوبه دیگه موهاش پیداست
زور نزن بیا ببرمت رو تخت زایمان
مامان جوجه کوچولو😍 مامان جوجه کوچولو😍 ۷ ماهگی
چند تا زور بانهایت‌ جونم زدم که بچه نمونه اونجا که دخترم پرت شد بیرون😍 بهترین‌ لحظه‌ی دنیا بود شروع کردم با دخترم صحبت کردن که فاطمه نورا جانم گریه نکن و مادر اینجاست .....🥲 بازم گفت زور بزن که جفتتم‌ بیاد بیرون با یه زور زدن‌ جفتمم‌ مثل یه بچه‌ی دیگه سر خورد اومد بیرون بعدش شروع کرد به بخیه زدن که نامرد فکر کنم زیاد برش زده بود ۴۵ دقیقه فقط بخیه زد هم داخلی هم بیرونی بعدشم‌ ماماهمراهم لباساشو‌ پوشوند‌ و فسقلم‌ و آورد گرفت شیرش دادم‌. ماماهمراهم کلی ازم تعریف کرد و گفت افرین همه‌ی دهه‌ هشتادیا‌ همینقدر زبل‌ و زرنگن‌ به اسونی‌ بچه رو به دنیا میارن حتی رفته بود بیرون به شوهر و مادر شوهر و خواهر شوهر اینامم‌ گفته بود که عروستون خیلی وروجکه😃😂 هیچکدوم از پرستارا. و ماما ها باور نمیکردن که زایمان کردم‌ میومدن‌ با تعجب میگفتن زایمان کردی؟ آخه من اصلا کوچکترین‌ دادی‌ نزدم و گریه‌ای نکردم فقط ماماهمراهم‌ و یدونه ماما‌ رو سرم بودن‌. وقتی که رفتم بیمارستان‌ همه یه شکلی با ترحم‌ نگام میکردن که با این سن کم‌ اینجا چیکار میکنی وای این قراره خیلی اذیت بشه و ما رو اذیت کنه ولی بهشون ثابت کردم‌ که بزرگ‌ بودن و تحمل داشتن‌ به سن و سال نیست. پارت بعدی
مامان جوجه کوچولو😍 مامان جوجه کوچولو😍 ۷ ماهگی
با ماماهمراهم‌ شروع کردیم‌ به ورزش کردن‌ و داشت برام توضیح می‌داد که بعد از زایمان چطور از بخیه هات مراقبت کنید و چطور بچه رو شیر بدی و..... توی دردا هم کمرمو‌ ماساژ میداد هنوز تمرین اولی که گفته بود و انجام می‌دادم که گفتم دردام بیشتر شده میخوام برم دستشویی‌ بگو بیان اینو از رو شکمم باز کنن‌ برم دستشویی‌ که گفت نمیشه که( فکر می‌کرد دارم سوسول بازی درمیارم گفت الکی نگو دردام زیاد شده بزار کم معاینه‌ت کنن) رفت گفت اومدن گفتم میخوام برم دستشویی‌ گفت نه اول باید معاینه کنم‌ از من اصرار از اونا گوش ندادن آخرش رفتم رو تخت ماینه‌ کرد گفت باز شده وقت زایمان‌ اصلا باورم‌ نمیشد چونکه من‌ درد آنچنانی‌ نداشتم‌ گفتم مطمئنید؟ من زیاد درد ندارم گفت آره گفتم میخوام برم دسشویی‌ گفت نه احساس میکنی مدفوع‌ داری این سر بچه‌ست اگه بری میوفته تو دسشویی‌ اصلا اینقدر که اصرار میکنی‌ که دسشویی‌ داری اشکال نداره همینجا بکن‌ تا مدفوع نکنی بچه نمیاد خدا خیرش بده اینو که گفت دیگه حس خجالت و اصرارم‌ برای دسشویی‌ رفتن تموم شد( دیگه نمیدونم واقعا داشتم‌ یا سر بچه بود اینطور حس میکردم) وسایلو‌ آوردن خواست برش بزنه گفتم‌ نه من میتونم تحمل کنم درد آنچنانی ندارم بزارید همینطور به دنیا بیاد که نامردی کرد قبول نکرد گفت برای زایمان اول همه برش باید بخورن وگرنه پارگی ایجاد میشه برش زد گفت دردام که اومد زور بزن من کلا دردام با دم و بازدم‌ رد میکردم و زور میزدم‌ ۵ دیقه گذشت بچه نیومد گفت بچه‌ت گناه داره ها اونجا گیر کرده خوب زور بزن به دنیا بیاد همونو که گفت خیلی دلم سوخت گفتم بچه چیزیش نشه ادامه پارت بعدی