۸ پاسخ

وااای منم دقیقا همین شدم ، مثلا چند شب پیش تو اینستا ی پست از شیرخارگاه دیدم نوزادا توی گهواره خاب بودن انقد گریه کردم ک این طفلیا وثتی از خاب بیدار میشن یا یهو میترسن کی بغلشون میکنه ارومشون کنه ، تو بغل کی به خاب میرن
یا چند روز پیش مریض شدم رفتم سرم بزنم ی مادری دختر حدودا ۳ ، ۴ سالشو اورده بود واسش سرم بزنن دختربچه هه خیلی گریه میکرد همش میگفت مامان
ینی هر مامانی که میگفت یه تیر توی قلب من بود من اینور داشتم گریه میکردم واسش
خدانکنه توی اینستا یا گهواره چیزی ببینم انقد گریه میکنم حد نداره

و اضافه کنم از فکر خدای نکرده بیمار شدن یا هرچی واقعاً وحشت میکنم... یکی دوماه اول همیشه تو مطب دکترا بودم یه بار یه دکتری بهم گفت تو کار و زندگی نداری چقد ایرادهای مسخره از بچت میگیری.. هر دکتری رفتم بدون این که حرفی بزنم از خودم می‌فهمیدن میگفت بچه خوبه ولی مامان چرا قیافش اینجوریه..
دمای بدنش دائم چک میکنم و...
خیلی حس سختیه..

سلام عزیزم
نگرانی؟ اخه برای چی ؟😳

نگاه کن... اون خدایی که مراقب منو شماهست مراقب بچه هامونم هست
و بچه هامونو اول اون داره ازش مراقبت میکنه از لحظه ای که لقاح انجام شده تا الان که چندین ماهشون شده...❤️🤌🏻

فقط وفقط و فقط بچه تو بسپر به خدا وبهش توکل واقعی کن🌱

اگر واقعا دلسوزش هستی اول یک مادر قوی برای پسرت باش و دوم مراقب عادی کن ازش مثل الباقی مادر ها و سوم دعای خیر براش بکن همیشه چون تنها چیزی که میتونه تقدیر رو‌عوض کنه دعاست.🙂

اینطوری کنی، هم خودت، هم اون بچه، هم شوهرتو آزار میدی و به مرور دل زده میشن و ازت فاصله میگیرن❤️‍🩹

هرچیزی حدی داره از حدش بگذره میشه وسواس فکری و بعدا مجبوری به فکر درمان وسواست باشی و فرصت خیلی از لذت ها رو از دست میدی:)

منم اینطوریم گریه میکنم زود میزنم بره قبلا ناراحت میشدم کلا ادم حساسی بودم ولی الان یجور دیگم

منم دقیییقا همینم.. به این میگن اضطراب پس از زایمان..منم خیلی عذاب میکشم... دائم صدقه میدم جایی نمیرم‌دخترمو نمی‌برم اینستا یا گهواره چیزی ببینم داغون میشم و تا صبح دیگه دارم از چت جی پی تی سوال میپرسمو در حدی که هوش مصنوعی هم‌دائم بهم میگه مادر مضطرب وفلان...
و واقعا سخته.. سخت تر از افسردگی.چون من اونم داشتم.فک کنم باید بریم تراپی...

اره منم نسبت به نوزاد ها حساس تر شدم یکی حالش بد باشه دلم میگیره

بله منم همینم دقیقا انقدر الکی بچه نازنینمو از استرس بردم دکتر که حد نداره من تاپیکای خانما که بستری شدن یا میشن حالمو از این رو به اون رو میکنه‌واسه همین دیگه میخوام گهواره رو پاک‌کنم

عزیزم به افکار منفی فکر نکن
توجه نکن
هروقت فکر بد داشت میومد توسرت صلوات بفرست نفس عمییق بکش و سعی کن ب چیزای قشنگ فکر کنی.
کناربیا بااین قضیه
مریضی جزئی ازروندرشد بچه هاس
مگه میشه مریض نشن
مگربزاریمشون تویه اتاق شیشه ای کسی ام پیششون تره

سوال های مرتبط