۱۲ پاسخ

همه ی اینا با مادرشوهرم اتفاق افتاد
اونو یادم رفت بنویسم 😂

خیلی بدحرف زدی فک کنم

عزیزم خب چرا نزاشتی بغلش کنه؟؟ بالاخره نوه اونم میشه مگه بغل‌کردن چه اشکالی داره خواسته کمکت کنه فک کرده بچه گریه کرده تو کلافه شدی

برات مهمه بهش بربخوره برو عذرخواهی کن، من که اومد سمتم من و بچه رو ببوسه گفتم بوس ممنوعه ۳هفته س ازش خبری نیس الحمدلله

وای دختر🤣خدا نکشتت یه جوری تعریف کردی من ریدم ب خودم اولش فک کردم یه غریبه وارد خونت شدع
نه بابا چه عذرخواهی چیز بدی نگفتی ک

میدونی چون تو خودتم ناراحت و استرسی بودی بچه آروم نمیشده،ولی بخدا مادر شوهرت خیلی خوبه چیزی نگفته من یکبار واقعا حواسم نبود اون گفت بده من ،من دادم به مامانم کلی بهش برخورد😒

خب میدادیش دوست داشت اون لحظه بغلش کنه نوه شه

نه عذرخواهی لازم نیست.ولی اگه بازم خواستن بغل کنن زیاد سخت نگیر منظور بدی که ندارن

عذر خواهی چی اخه،هر کی بود برخورد تورو میکرد،دیگه هر کی درک و شعور داشته باشه می‌دونه مادر تو شرایط واکسن بدترین حال و روحیه رو داره و نسبت ب گریه بچه خودش ضعیفترینه،فکرتو درگیر اطراف نکن تمااام تمرکزتو بزار روی پسرت💋🥰

حق داری خب دوست داشتی اون لحظه بغل خودت باشه و ازت جدا کرده منم خیلی ازین رفتارا ناراحت میشدم دوس نداشتم کار بدی نکردی عذر خواهی کنی مادری حق داری

نه نکن

کی بود

سوال های مرتبط

مامان دوقلوها👩‍❤️‍👩 مامان دوقلوها👩‍❤️‍👩 ۲ ماهگی
بخدا این زنه دیونم کرده دیشب بچها کریه میکردن یکی از قلا رو پاهام بود خاب بود قل دیگه رو زمین بود وقت شیرش بود گریه میکرد مادر شوهرم داشت‌ شام میخورد اومد‌ پاشه خودم برداشتم ک شیر بذم اومد گفت بدش به من گفتم خودم شیر میدم ناراحت شد یه قیاقه کج و راست کرد رفت نشست یهو بعد دو دقه اومد دستشو زد زیر بچه برداش بچه ترسید یهو میگه اون نمیدی اینو میبرم من هیچی نگفتم شوهرم داشت نگاه میکرد فهمید عصبی شدم رفت رختخواب مامانشو اورد انداخت برای خودمونم تو اتاق من رفتم رختخوابمو بیارم پیش بچها گفت چی شده گفتم بچها‌ گریه میکنن عصبیم بعد گفت بگو‌ راستشو گفتم چیزی بگم میگی حساسی گفت نه بگو گفتم چرا مامانت اینکارو کرد اگ بچه رو ندادم شیر بده یعنی خودم میخام نگهدارم بچمو باز اومد اون یکی رو برداشت گفت تو خیلی رو بچها حساس سدی گفتم حساس نیستم من بچهارو ب زور میخابونم اون میاد ماساژ میده پشت گوشاشون و ماساژ میده فشارشون میده گفتم اینا برای بیدار کردن بچه وقتی میخان شیر بدنه یهو هردو بچها گریه کردن منم اصن بلند نشدم شوهرم گفت بچه رو ساکت کن بعد بیا گفتم بزار نگهداره وقتی بچه خوابه دست نزنه گریه های اینا هی بلندتر میشد منم رفتم تچ اشپز خونه ظرفا رو بشورم شوهرم دید من دست نمیزنم خودش اومد تا در اتاق باز شود شوهرمو دید به من گفت بیا بچهاتو بردار من میام میشورم منم گفتم شما ک بیدار کردی خودت نگهدار به من مربوط نیس بعدم رفتم تو اتاق یه ساعتی الاف بودن اومدم دیدم رختخواب پهن کرده یکی از بچهارو هم گذاشته رو جای خودش منم اومدم نشستم رو رختخواب تا صب هم نزاشتم دستش ب بچها بخور صب باز جلو شوهرم بچه رو برداشت ک اروغشو بگیر ه اون ک رفت گفتم بزارش سرجاش