نیاز قسمت ۶


کمی که نگاه کردم دیدم تمام دخترای منتظر بدون هیچ حجابی بودن انگار هیچ اشنایی با فضای اداری نداشتن
چرخیدم و خواستم بشینم رو صندلی که یکی از دخترا پاشو از قصد یا بدون قصد انداخت جلوم و باعث شد پام خطا بخوره و کیفم افتاد رو زمین پوشه رزومم روی زمین پخش شد
بدون هیچ حرفی نشستم روی زانوهام و تند تند برگه هارو جمع میکرد ، کودک درونم ازم میخواست گریه کنه کنم و فرار کنم ولی من باید بخاطر پدرمم شده محکم میبودم .
درحالی که داشتم برگه هارو جمع میکردم دوتا پسر که یکیشون همون فردی بود که بدو ورود راهنمایی کرده بود اومدن به سمتمون ،
همون پسر مودب گفت: از همگی ممنونم که امروز اینجا اومدین ولی اقا البرز کار ضروری ای براش پیش اومده و نمیتونه باهاتون مصاحبه کنه، لطفا تشریف ببرین
به برگه تو دستش نگاه کرد و گفت: فقط خانم اقلیمی…
سرشو اورد بالا و وقتی منو دید ادامه داد: شما بمونین
باتعجب بهش و برگه های تو دستم نگاه کردم و بقیه دخترا هر کدوم چیزی میگفت
پسرا رفتن داخل اتاق و من هاج و واج موندم
رفتم سمت میزی که گوشه ی دیوار بود و برگه هارو سریع گذاشتم داخلش ولی یکیش نبود ، اصلی ترینش، چرخیدم دیدم زیر مبل افتاده ولی همین که خواستم برش دارم یکی از دخترا پاشنه ی کفششو گذاشت روش و پاره شد
بعد با تمسخر گفت: پاره شد؟ اخ ببخشید
بعد هر هر کنان رفت

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان آریا مامان آریا ۱۶ ماهگی
تجربه افتادن از تخت

حدود یک ساعت پیش آریا رو خوابونده بودم وسط تخت (مسافرتیم و تخت نداره خودش اینجا) دو طرفش هم بالش گذاشته بودم و خودمم کنارش روی صندلی نشسته بودم ، در حد ۵ ثانیه رفتم که آب بخورم دیدم بلند شد انگار دنبال من میگشت از روی بالش کنارش خودشو با صورت انداخت زمین 🥲 ارتفاع کمتر از یک متر بود و من سریع دوییدم گرفتمش هنوز بدنش کامل نیومده بود رو زمین ولی همونجا دیدم دماغش و لبش خونی شده ولی زیاد نبود خونش ، حدود ۵ دقیقه گریه شدید کرد بعد ۱۰ دقیقه دل میزد و تو بغلم سرشو گذاشته بود رو سینم تا آروم شد بهش آب دادم خورد صورتش رو تمیز کردم به بینیش دست زدم دیدم درد نداره ورم زیادی نکرد کمپرس یخ گذاشتم و خونش بند اومد ، بعدم حدود ۴۵ دقیقه بازی کرد و میخندید و حالتاش طبیعی بود و الانم خوابید چون تو خواب افتاده بود هنوز خوابش میومد ، من به شدت حالم بد شد اون لحظه و الان واقعا عذاب وجدان دارم که چرا تنهاش گذاشتم ، اما گفتم بگم بهتون بدونین یا روی زمین بزارین بچه ها رو یا اگه روی تخت میزارین به بالش اکتفا نکنین حتما خودتون کنارشون باشین 🥲
مامان گـلِ ليـليـوم🍁 مامان گـلِ ليـليـوم🍁 ۱۵ ماهگی
مامان قلب های مامان مامان قلب های مامان ۱ سالگی
مامانا واقعا نذر شیر برا بچه دار شدن تو روز علی اضعر روزهفتم محرم رد خورنداره 😭🥀دوستان من خیلی وقته دوست داشتم این موضوع رو اینجا بگم شاید کسی هم به واسطه حاجت روا شد

راستش من حدودا دوسال پیش که هنوز عضو نی نی سایت نبودم ی بار توی گوگل سرچ کردم ی خانمی نوشته بود من بچه دار نمی شدم و ی شب روحانی محلمون گفت هرکی هر حاجتی به یاد حضرت رباب ی بالشت روی پاش بذاره و یاد بی تابی حضرت علی اصغر گریه کنه اون خانم نوشته بود من این کار رو کردم وتو همون ماه حامله شدم البته اون خانم خیلی دلش شکسته بود و دوسال بود که دنبال دوا و درمان بود و نوشته بود تو همون ماه ی چند نفر امدن در خونشون وازش نذری خواستن واسه حضرت علی اصغر و همونجا اون به دلش افتاده بود که حامله است من این متن رو خوندم البت من مشکلباروری نداشتم ولی به خاطر ی موضوعی کمی بدنم و رحمم ضعیف شده بود و حاملگی پوچ داشتم و خیلی ناراحت بودم بعد از اون حاملگی پوچ بعد از چند ماه اقدام کردمم مجدد و همون ماه مثل اون خانم روی پام بالشت می ذاشتم و به یاد بی تابی حضرت علی اصغر اشک می ریختم گذشت و تو همون ماه ی روز شوهرم از بیرون امد دستش یک جانماز و مهر و تسبیح کربلا بود گفت امروز رفتم بانک تو بانک ی اقایی از کربلا امده بود از اینا پخش می کرد به منم داد من همون جا به دلم افتاد حامله ام و بچه سالمه و به لطف خدا دو سه روز بعد رفتم ازمایش دادم و حامله بودم والان دخترم نزدیک یک سالشه و نکته جالب دیگه اینکه بعدا ی روز نگاه کردم دیدم روز قبل از تولد حضرت علی اصغر به دنیا امده هشت رجب

خلاصه من همیشه تو مشکلاتم🖤
مامان آیسن🎀🍭 مامان آیسن🎀🍭 ۱۷ ماهگی
میخوام تجربمو از آزمایش آیسن کوچولو بگم
امروز صبح ساعت ۷ به زور بیدارش کردم تا برسیم ازمایشگاه بهش ۹۰ تا شیر دادم چون داخل خواب نخورده بود گفتم ضعف نکنه رسیدیم اونجا نوبت گرفتیم منتظر موندیم خیلی خانوم و آروم با مامانش منتظر موند تا نوبتمون بشه البته دو نفر بیشتر جلومون نبود رفتیم ازمایش بگیریم دست راستشو با کش بست دست کشید ببینه رگ هست یا ن که پیدا نکرد گفتم بیا دست چپش رو ببین دست چپ رو همون لحظه پیدا کرد من کلی استرس داشتم گفتم یبار خون میگیرین یا چندبار گفت اگه خراب نکنه همون یبار گفت محکم دستشو بگیر که تکون نخوره من صلوات میفرستادم میگفتم وای آیسن نگاه نکن خودمم چشمامو بسته بودم😂 خانمه میگفت بابا تو که حالت بدتره ببین بچه چیزی نمیگه تو اینجوری میکنی خلاصه سوزن که رفت داخل دستش میخواست گریه کنه گفتم نه مامان خاله باهات بازی میکنه ببین میخوایم بازی کنیم گقتم به خاله نگاه کن چیکار میکنه خودش نگاه کرد حتی گریه هم دیگه نکرد آروم موند ولی من دستشو گرفته بودم خیلی سریع ازش خون گرفتن اصلا گریه نکرد خیلی راحت بود بنظر من انجام بدین من میترسیدم ولی خب خودمم به دکتر گفتم بنویسه خیلی خوشحال شدم که دخترم گریه نکرد هیچی نگفت فقط نگاه کرد شاید باورتون نشه خودم باورم نمیشه دخترم همچین رفتاری داشت اون با کوچیکترین کار گریه میکنه واکسن یک سالگی داخل بهداشت خانمه گفت صورتشو بگیر نگاه نکنه دخترم ترسید گریه کرد ولی الان که نگاه کرد گریه نکرد خب خداروشکر اینم به خیر گذشت

تاریخ ۱۴۰۴.۰۶.۱۳
ساعت ۱۰:۰۰