خانما من خیلی حساسم رو بچه دوست دارم بچه ام وابسته من باشه فقط منو بخواد می‌دونم میگید دیونه آیی اما چکار کنم پسرم از همون بیمارستان آمدم خونه بچه دوم خودم تمام کاراش انجام دادم از حمام گرفته تا قنداق ناخن گرفتن پوشک خلاصه همه چیش بدون کمکی نمیزاشتم کسی پست بزنه چون بچه اولم دخترم با خونه پدرشوعرم زندگی میکردم مادرشوعرم همیشه می‌گفت من بزرگش کردم یا بچه ام می رفت سمتش میگفت زحمتام هدر نرفته من ناراحت میشدم الان مادرشوعرم طبقه پایین تو یک آپارتمانیم. میاد بالا بچه هی می پرونش بازی می‌کنه باش بالا پایین بعد این بچه ام وقتی میبینش میپره تو بغلش اما برای من این کارا نمیکنه چقدر بهش میرسم. آخه اون 5,دقیقه میاد بالا همش میزارش تو بغلش اگر من بخوام همش تو بغلم باشه دختر 5سالم حسادت می‌کنه و کی به کارای خونه برسم که غذا درست کنم چون دخترم پیش دبستانی یعنی دیگه پسرم دوستم نداره😔 باباس همش سرکار اصلا بازی نمیکنه بازم ت
تا صدا باز شدن در میاد سینه خیز می‌ره براش یعنی از من ناراحت

۱۶ پاسخ

ولی من ازخدامه یکی بگه بده بجتو چندساعت نگه دارم توبرو ب کارات برس🤣البته این حق فقط خواهرام مامانم داره.😁مادرشوهربچه رو بخواد زورم میاد بدمش

عزیزم ما چون همش کنارشونیم ولی اونا رو یدفعه میبینن ذوقشو میکنن

حتی ۵ سالگی هنوز زوده ، بچه خیلی عوض میشه .... مادرشوهرم بچه خواهرشوهرم رو ۱۶ سال بزرگ کردن ، بچه حتی اکثر مواقع خونه مادرشوهرم میخوابید ، حتی اگه میرفت خونه میخوابید صبح میاوردن خونه مادرشوهرم تحویل میدادن ، مادرشوهرم میبرد مدرسه و تمام کارهای درس و مدرسه با اون بود ، بعد خواهرشوهرم و شوهرش میومدن ناهار میخوردن سر ناهار گاهی بچه رو میدیدن بعد نیرفتن خونه میخوابیدن ، دوباره میوندن شام میخوردن میرفتن خونه ، برای خواب به بچه میگفتن بیا که اون هم چون اتاق جدا میخوابید نمیرفت ،تا ۱۶ سالگی همین بود ، بعدش ناهار سه تایی خونه مادرشوهرم بودن ..... ولی بچه الان انگار نه انگار مادرشوهرم این همه کار کرده . این ده سال که من عروس اینهام ، حداقل سالی سه بار مادرشوهرم میره ساری بیمارستان بستری میشه ، بچه ساری شوهر کرده ، یکبار نرفت ملاقات ... ماه به ماه نمیاد خونه مادرشوهرم ... روز مادر یه جوراب نمیخره

دقیقاحرف دل منوزدی منم امروزباخواهرم درددل میکردم که اینهمه برابچهام ازجونم مایه میذارم ولی اخرسرباباشونوبیشترازمن میخان منوفقط براشکم وخوابوندن میخان.دیشب دخترم بهم میگه میشه توجای بابایی بری بازارخریدیکم بابایی پیشم باشه میگه چراانقدربابامومیفرستی بیرون خرید..سرکار ..خودت همش خونه ای !!واقعاگریم گرف ازحرفش

کاملا درکت میکنم خودم این روزا رو گذروندم ولی بعد هفت هشت سال خیلی هم خوشحالم که دخترم اینقدر مادربزرگ و پدبزرگشو میخواد و میگم کاش اون روزا اینقد خودمو اذیت نمیکردم الان میتونم بذارمش اونجا و برم سراغ کارام

هنوزبچس نمیدونه چی بچیه

اینجوری هم نیست ک بچت تورو نخواد.بچه کوچیک مادرو جزوی از خودش میدونه جدا نمیدونه .اصلن غصه اینارو نخور

دقیقا منم شبیه تو بودم سر بچه اولم.طبقه بالا مادر شوهرم زندگی میکردیم.ینی یه جوری وابسته بود ک نگم ولی من شل کردم چون خیلی اذیت میشدم.خودمو زدم ب بی خیالی.ولی سر پسر دومی دقیقا همه کاراشو خودم میکنم الانم طبقه پایین مامانم اینایم.الانم مامانم از در میاد بال بال میزنه ک بغلش کنه.ولی ب شدت وابستگی مادر شوهرم نیست.ینی نگم هرچی این بچه میگف ن نمیگفتن

من پسرم تا ۹ ماهگی حتی منو نمی‌شناخت
ببین عزیزم بچه از ۹ ماهگی به بعد تازه میفهمه مادر یعنی چی بعد کم کم انقدر وابسته میشه که کلافت کنه

منم تنهایی بچه هامو بزرگ کردم گفتم یه روز منت نذارن سرم بعد الان بعضی وقتا میفرستم پیششون نفرستم نمیاد سمتش اصلا

پسر منم تا مامان و خواهرمو میبینه غش میکنه از خنده ولی منو میبینه به زوووور باید خودمو بکشم تا لبخند بزنه. درسته اونا هم خیلی براش زحمت میکشن ولی منم والا همونکارا رو میکنم. قاعدتا بایذ به یه نسبت دوستمون میداشت. میدونم درست نیس ولی کلا منو نمیبینه انگار‌. منم خیلی ناراحتم بت حق میدم

آخه سمتم نمیاد دیگه اول می آمد نه میزاستم رو زمین طرف میشینم کارتمو میکردم لابد بی محلی کردم چکار کنم خونه بمب توش ترکیده

چون تو همیشه کنارشی برای همین
میدونه که همیشه هستی

اشکال نداره خواهر کمکت میکنه حساس نباش بزرگ میشن بعد مادربزرگشه

بچه اخلاقش اینطوریه

نه بابا ول کن اینارو

سوال های مرتبط