۲ پاسخ

گل و شیرینی
از خودتون بگید از خودشون سوال کنید کی هستن چی هستن
هرکی از خودش تعریف کنه

به سلامتی ندا جون
خب وقتی همدیگه رو کاملا میشناسنن باید یکمی دوستانه تر برخورد کنید مثلا بگید
ما چند ساله آشنایی دوستانه باهم داریم به این نتیجه رسیدیم که وقتشه با آشنایی خانواده ها جلوتر بریم
مثلا یه یاداوری کوتاه درباره ی فوت پدرش بکنید بگید جاش خالی و روحشون شاد و بگید تصمیم نهایی متعلق به دختر و مادرش هست و تصمیمشون قابل احترامه

بعدش خیلی سخت نگیر
کم کم حرفا خودش باز میشه

سوال های مرتبط

مامان آبان مامان آبان ۲ سالگی
سلام مامان‌های قشنگ
ما امروز با یه کتاب جدید اومدیم. آبان چند ماهی میشه که شروع به شناخت احساساتش کرده. من سعی می‌کنم احساساتش رو حدس بزنم و نامگذاری کنم. مثلا تو موقعیت‌های مختلف ازش می‌پرسم الان عصبانی شدی؟ الان ترسیدی؟ الان غمگینی؟ درواقع دوست دارم کمکش کنم که بتونه احساساتش رو بشناسه، نامگذاری و حالا تا حدی مدیریت کنه. تو این مدت خیلی دنبال کتاب‌هایی با این موضوع گشتم ولی خیلی چیز دندون‌گیری پیدا نکردم. این کتاب هم... هی بدک نیست. اسمش هست "مونی مامانی ۳ / من می‌ترسم" درواقع جلد سوم از یه مجموعه برای شناخت احساساته که نشر افق (که بخش کودکش میشه کتاب‌های فندق) منتشر کرده. جلد سخته، قیمتش هم ۲۳۵ تومن.
اینطوریه که تو یه صفحه مونی مامانی از یه چیزی می‌ترسه و تو صفحهٔ بعد مامانش (یا حالا کس دیگه‌ای، مشخص نیست) میاد و براش توضیح میده که اون موقعیت ترسناک نیست. چیزهایی که مونی مامانی ازشون می‌ترسه عبارتند از😃: عنکبوت/ تاریکی/ بلندی/ صدای رعد و برق/ موش. من به شخصه مثلا ترجیح میدم بچه‌ام از عنکبوت و موش بترسه!
به هر حال ولی آبان این کتاب رو دوست داره و با حس ترس رو شناخته. مثلا قبلا تو اتاق تاریک نمی‌رفت و وقتی می‌گفتیم چرا؟ چیزی نمی‌گفت. الان قشنگ جواب میده: آبان از تاریکی می‌ترسه :)
صفحه‌های مربوط به ترس از تاریکی رو تو کامنت‌ها براتون میذارم.