۷ پاسخ

از خودت توقع نداشته باش همیشه عالی باشی، من خودم نزدیک پریود شدنم عصبی میشم، چیکار کنم واقعا دست خودم نیست، قبل از اینکه به حد انفجار برسی از همسرت کمک بخواه، بخدا شده من به همسرم زنگ زدم اومده بچه رو برده با خودش سرکار، کارش آزمایشگاهیه تو محیط استریل، ولی ناچار بودم و اینو شاید درک نکنه اما میدونه اون لحظه بریدم دیگه توان ندارم بخاطر پسرمونم شده باید کمک کنه، قبل از اینکه خالی بشی از همسرت بخواه ببره بیرون بچه رو، قشنگ لباساشو بپوش آمادش کن، ببوسش باهاش خدافظی کن با آرامش، تا اذیت نشی

بالاخره خوابید، عمر منه، نفسم

تصویر

😐از خودت انتظار ربات بودنو نداشته باش تو ادمی خسته میشی یه توانی داری همینکه تاشب داد نزدی خیلی از منی که صب تاشب داد میزنم جلویی😊 منکه مشکل اعصاب پیداکردم دیگه

برای همه مادرا پیش میاد، منم یه ماه پیش سر بچه م داد زدم چون مدام دستش تو کابینتا بود، سری آخر دیدم داره چیزاس خطرناک برمیداره سرش داد زدم و بعد نشستم گریه کردن، نشست روبروم و دستامو از رو چشمام برمیداشت که گریه نکنم، چون شوهر من شب کاره، شیفت شبه نیست، روزا سرکارم میام بچه رو میگیرم اون میره سرکار، دست تنها و غریب خوب آدم کم میاره، روز بعد با وجود اینکه میدونستم پسرم اصلا یادش نیس دیشبو براش اسباب بازی گرفتم اومدم خونه، کلی خوشحال شد، ازش عذرخواهی کردم

گلم طبیعیه من حتی گاهی پشت دستشم میزنم..نیازه
والا وظیفشه

الهییی عزیزممم بزار بخوابههه فردا براش محبت کننن از یادش میره و از یادت میره مگه مادر های ما سرما داد نزدن زدن گاها ادم کم میاره بعد عذاب وجدان میگیره ولی ماهم ادمیم ازاین اتفاقا میوفته هیچی نیست بوسش کن بزار بخوابه

عیب نداره خب مامانام ادمیم تحملموکم من امروز خیلی تحت فشار بودم سرش داد زدم اروم زدم رو دستش

سوال های مرتبط

مامان مو فرفری جان مامان مو فرفری جان ۱ سالگی
روز خود را چگونه گذراندین......
از دیشب بخام بگم بچه رو گذاشتم رو تختش بخابه کل تخت شو بهم ریخت ساعت شد یک دو دو نیم همچنان نخابید ......آخرشم من کنارش نشسته بودم خابم برد منتظر بودم بخوابه برم شیر سر بذارم پنجره رو ببندم ک خابم برد نفهمیدم بچه چجوری خابید
ساعت 4شوهرم بیدار شد بچه یخ زده بود و ..... پنج صبح بالا آورد
از صبح ک بیدار شد آبریزش و خلط شدیدددددد و بینی ش کیپ
انقد درگیر بودم ک یادم رفت برای بیمه بیکاری م امروز باید میرفتم و دو تومن برا پیگیری ش برام هزینه شده بود ک جلسه امروز و میرفتم مشخص میشد میگیرم یا نه ک کلا فراموشم شد ......
حالت عادی غذا نمی‌خورد امروز فقط سه وعده کل روز شیر خورد تموم ......
الان هم اومدم خونه مامانم بلکه ب دادم برسن
مامانم میگه من اعصابم خورده حوصله ندارم ک کلا هیچی
داداش نفهم منم 13سالشع بچه رو مثلا بقل کرد ارومش کنه دویید دور خونه نمی‌دونم شکم زیر شکم شو سفت گرفت بچه لج کرد شیر شب هم بالا آورد .....این از وض زندگی من
مامان آوین مامان آوین ۱۶ ماهگی
دیشب ساعت ۶ صب خابیدیم دخترم ساعت ۱۰ بیدار شد هی ام گریه میکرد ت خابم بعد تا صبحانه دادم و کارای خونه ساعت شد ۲ و نیم خوابوندمش باباش با سر صداش بیدارش کرد ساعت ۳ بیدار شد دیگ ناهار باباشو دادم کارای خونه لباساش عوض کروم شستم ب باباش گفتم نگه دارش تا من ناهار بخورم گفتش ک میبرمش پایین خودمم پیش‌پیششم خونه مادرشوهرم آقا بردن همانا یدفعه صدای جیغ و گریه بچم شنیدم دویدم ت رله پله با مادرشوهرم اینا قهرم دیدم دختر خاهرشوهرم در باز کرد گفتم چرا گریه میکنه گف هیچی بخدا استرس داشت از دختر خاهرشوهر بزرگم پرسیدم گف هیچی از برادرشوهر پرسیدم گف خورده زمین گفتم خوب بگین چطوری افتاده برادرشوهر رف تو اعصابم خورد شد شوهرم بیرون بود گفتم چرا بچه رو گذاشتی رفتی چنان پرخاش کرد بهم جلو همه فقد میخاسم ی ناهار بخورم ساعت ۵ و نیم بعد ازظهر همه چیو باهم میخاد هیچ کاری هم نمیکنه خیلی مراقب دخترم نمی‌نمیوفته اما همش میوفته این‌هم حداقل نمیگن چطوری افتاده صدری گفتم بچه بو تنها نزار باهاشون