خلاصه میگم چون حال خودمم بد میشه یبار گریم گرف شوهرم شک کرد که چرا گریه میکنم برا همین خلاصه میکنم نگم از جگر گوشم که دیدم گذاشتن تو کیسه سیاه دیدم که جلو جشمم گذاشتنش تو خاک .بعد یه روز مادرم گف اینو باید ببریم به دکتر رنگ به رو نداره شوهرش بزور غذا میذاشت دهنش از وقتی اون رفته اینم هیچی نمیخوره منو بردن دکتر دکتر گف باید به بخیه هاش یه نگا بندازیم وقتی نگا کردن به مادم گفتن همش پاره شده باید بستری بشه دوباره بخیه بزنیم چهار روز تو بیمارستان بستری بودم هرروز چهار بار بخیه هارو میسابیدن تا زخم تازه بشه برا بخیه کلی دارو تزریق میکردن دوباره بخیه خوردم رفتم خونه بابام بعد بیست روز که کل بیست روزش از عذاب جهنم برا بدتر بود با وسایل بچم که جلو چشمم بود برگشتم خونه خودم

از شوهرت بگو ک چطور مردیه و رفتارش چیه

وای داستان زتدگیتو خوندم خیلی ناراحت شدم بخاطر جکر گکشته خدا بهت صبر بده خواهر😔😔😔
منم باید یع روز داستان زندگیمو بنویسم کم وپیش عین مال تو ولی ای کاش حق انتخاب و زندگی داشتیم 🥺🥺🥺

خدا صبرت بده عزیزم 🥺🖤
چند روزش بود؟
اینکه گهواره زده هفت ماه بچه دومته یا اونه فوت شدس؟

خدا صبرت بده

الهی مرده بود بچت

ای داد🥺

🥺🥺🥺🥺💔💔💔💔