منم هر دفعه هی میرفتم ان اس تی هی ۴۰۰تومن پول بده خلاصه جیبمون رو خالی کردن همش استرس همش ترس که نکنه زایمان زود رس باشه هی حرکت بچه کم میشد من باید یه چیز شیرین میخوردم که حرکت کنه دوباره حرکت نداشت باز بیمارستان ان اس تی دیگه دو ۳۸ هفته بودم رفتم ان اس تی بیمترستان تامین اجتماعی دیدم حرکت بچه خوبه صدای قلبش اوکی یکدفعه یه ماما اومد گفت خااااانم میخکوب شدم گفت سریع باید بری بیمارستان دولتی بستری بشی احتمال داره بچت خفه بشه حالا منو بگوووو دست پام میلرزید از ترس گفت چون انسولین میزنی بچه داره خفه میشه انقدر منو ترسوند گفتم نه دکترم ۱۷ شهریور بهم نوبت داده الان ۸شهریوره گفت نه سریع باید بری بستری بشی مامانم چند روز بود اومده بود پیشم خلاصه نمیزاشتن از بیمارستان بیرون بیام زنگ زدم به شوهرم اومد پرستارا گفتن بچه جونش در خطره سریع خانمت باید بستری بشه من قبول نمیکردم گفتم بابا بچه همه چیش خوبه اینا چرتو پرت میگن دکترم ۱۷ شهریور نوبت سزارین داده منم همینجوری اومدم ان اس تی کاشکی نمیومدم شوهرمم ترسیده بود خلاصه با رضایت دادن اومدیم بیرون دیدم گوشیم زنگخورد از بیمارستان بود گفتن خانم شما باید بستری بشی با ما تماس گرفتن که چون انسولین میزنی باید بچه رو سریع در بیاریم تو دلم گفتم چه غلطی کردم رفتم بیمارستان هی زنگ رو زنگ‌از بیمارستان دیگه شوهرمم گفت خانم بیا از خر شیطون پایین برو بستری شوو گفتم بمیرم بیمارستان دولتی نمیرم که به زور طبیعی بچمو در بیارن نمیخوام مامانم بنده خدا اعتقاد به استخاره داره گفت بزار استخاره بگیرم گرفت گفت بد در اومده بیمارستان دولتی .دیگه شبونه زنگ زدم منشی دکترم گفتم والا اینجوری شده زنگ زد به دکتر گفت فردا سریع بیاد بیمارستان خصوصی عملش کنم

تصویر
۶ پاسخ

خدا واسه هیچ مادری نیاره این روز هارو.

دقیقا با منم همینجوری شدد انقد قندم. بالابود پرستار گفت باید یه شیر با ساقه طلایی بخوری بیای ان اسی از استرس و فکرای ناجور با لرز میخوردم و اشک میریختم خدا به همه مادرها کمک کنه. من با اینکه دیابتی بودم. گفت باید. طبیعی بیاری. اخر قندم رسید 200خداروشکر بچه به دنیا اومد

چه لباسش نازه عزیزم
حضوری خریدی یا از پیج؟؟؟

من ی کوچولو درد داشتم رفتیم بیمارستان ۳۸هفته گفتن بچه ۲هفته رشدش متوقف شده چ الان دردت اومده چ نیومده باید زایمان کنی 🥲وای گریه کردم وسط تایپ کردن🤣🤣ساعت ۴صبح دنیا اومد 😞😞

وای وای از استرس قبل زایمان نگو ک موهای تنم سیخ میشه چ عذابی داد دکترم منو تا دکتر عوض کردم راحت شدم دهنمو سرویس کرد با آن اس تی هفته ای سه بار

من ۳۴ هفته بودم رفتم ان اس تی بیمارستا دولتی. میخاستن معاینم کنن نزاشتم ،بعد خداشهده من همینجوری الکی رفته بودم ببینم ان اس تی چیه🤣🤣اینا مگه ولم میکردن ، ازم ازمایش میگرفانو خلاصه جواب ان اس تیو نگرفتم فرار کردم رفتم بیرون، زنگم نزدن😐😐

منم قرار بود 28 شهریور زایمان کنم.
شد 5 شهریور
دیابت داشتم. اونروز رفتم چکاپ که دکتر گفت ضربان قلبش خیلی کنده. برو بیمارستان ان اس تی بده به من زنگ میزنن خبرشو میدن.
رفتم بیمارستان ان اس تیم خوب نبود فوری سزارینم کردن. فیلم دارم از اتاق عمل... بند ناف دور گردن بچم پیچیده بود🥺🥺🥺🥺
فرداش نوبت آتلیه بارداری داشتم😵‍💫
خدایا شکرت که دارمش با اینکه به آتلیه نرسیدم😅🥹🥹🥹🥹🥹

سوال های مرتبط

مامان آریامهر🦋 مامان آریامهر🦋 ۱۵ ماهگی
از خاطرات زایمانت بگو؟













خودم:۳۷ هفتم بود شب حالم بد شد فشارمو گرفتم دیدم شده ۱۸ سریع آماده شدم وسایلای پسرمو برداشتم و رفتیم بیمارستانی ک قرار بود توش سزارین بشم آقا هر چی زنگ میزدیم دکتر در دسترس نبود و گفتن باید بری بیمارستان دیگ ما الان جراح نداریم دکترتم در دسترس نیست
آقا سریع رفتیم یه بیمارستان دولتی منو بستری کردن و اخلاقشونم ب شدت گوه بود جونم بگه براتون من چون فشارم بالا بود باید منو سزارین اورژانسی میکردن اما بیشعورا بدون اینکه بگن میخواستن آمپول فشار بزنن زنه امد سمتم و آمپول دستش بود گفتم این چیه گفت آمپول فشار گفتم نمیخوام من از اینجا میرم سریع سرمو از دستم کشیدم و تند تند لباسمو پوشیدم دیدم دارن با مامانم و شوهرم حرف میزنن ک اره اگ الان زایمان نکنه احتمال اینکه بچه نمونه خیلیه احتمال اینکه مادر کور بشه یا بمیره زیاده مامانمو و شوهرم گفتن همین الان میبریمش بیمارستان خصوصی سزارین اختیاری انجام میده هرکاری کردن مامانم و شوهرم زیر بار نرفتنو ازمون هزااااااار تا امضا گرفتن و رفتیم بیمارستان نیمه خصوصی اونجا آشنای دکترم بود آقا رفتیم اونجا منو سریع بستری کردن و بالاخره یه جوری به دکترم دسترسی پیدا کردن من رو تخت دراز کشیده بودم خانومه سریع امد تو گفت لباسو بپوش بریم عمل
حالا منو میگی مرده بودم از گریههههههه
و هنوز کارای بستریم تکمیل نشده بود من پسرم بدنیا امد😍
چقدر طولانی شد😂
مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۱۵ ماهگی
مامان شازده کوچولو💎 مامان شازده کوچولو💎 ۱۰ ماهگی
داستان حقیقی یکی از شما
سارا
پارت ۲۹

پلیس اومد و نسبت ما رو پرسید که گفتم پرستارشم.
به طالبی زنگ زدم، دعوام کرد...
بدش اومد، گفت چرا بدون اجازه من بردیدش دکتر؟
گفتم خب چیکار میکردم؟ صبر میکردم بچه بمیره؟ گفت اره!!!!
اونجا بود که فهمیدم این میخواسته بچه یه چیزیش بشه، بندازه گردن ما.
خودشم خلاص شه از دست بچه!!!
خلاصه اون بیمارستان قبولش نکردن و سریع انتقالش دادن تهران.
چون ما ساکن کاشان بودیم،مامانم همراه بچه رفت.طفل معصوم با اکسیژن نفس میکشید.
اونجا هم دکترها امیدی به موندن بچه نداشتن.
هرچی زنگ میزدم به مامانم که ترو خدا عکسش رو بفرست ببینمش، قبول نمیکرد.
میدونست دلش رو ندارم.
هرچی التماس میکردم بزار منم بیام پیشش میگفت خواهر و برادرت رو به کی بسپارم بعدم بیای که جون دادن بچه رو با چشمت ببینی؟ نمیزاشت که نمیزاشت...
دیگه به بدبختی از طالبی شماره زنش رو گرفتم.
زنگ زدم بهش، حال بچشو توضیح دادم،بهش گفتم داره میمیره تروخدا لجبازیتون رو بزار کنار و بیا دیدن بچه ت.
فقط گریه میکرد میگفت نمیتونم.
بعد توضیح داد که از یه قوم لر هستن.اختیارش دست پدر و برادرهاشه.
اونا هم چون هیز بازیای طالبی رو دیدن گفتن الا و بلا باید طلاقت رو بگیری اونم بدون بچه ت‌.
دیگه شماره زن طالبی رو دادم به مامانم.
کلی مامانم باهاش حرف زد، عکس و فیلم بچه رو فرستاد.اما میگفت اختیارش دست داداشهاش هستش.
مامان کوهیار 👶🏻💙 مامان کوهیار 👶🏻💙 ۸ ماهگی
پارت 2 زایمان
جونم براتون بگ ک دکتر هم گیر داده بود من زودتر نمینونم بیام اگه زودتر بیاد طبیعی بیارش منم هر روز گریه میکردم دوستام شاید بدونننن هر دقیقه تاپیک میزاشتم استرس داشنم 😀یادش بخیر
گذشت و شد هشت فروردین خیلی خوشحال بودم ک داره روزا زودتر میره و میخام سزارین شم تکون نمی‌خوردم ایام عید
هشت فروردین لود مادر شوهرم شام همه رو دعوت کرده لود منم حوصله نداشتم برم بعد گغتم ب شوهرم بیا بریم بيمارستان من درد دارم الکی گفتم 😀😅خلاصه رفتم بیمارستان ان اس تی ک دادم گفتن ضربان بچه خوب نیست واییییی من چقدر گریه میکردم گفتن بابد حتما معاینه بشم منم ب هرار مکافات گذاشتم اخه دکترم گفت نزار بعد اومدم خونه با رضایت اونا گفتن دهانه رحمم3 سانت و باید بستزی شم من با گریه و زاری برگشتم هرچی ب دکترم زنگ میزدم میگفت نمیاد تا 11 صبر کنم رفتم حموم یهو کل حموم خون شد خیلیییییییییییییی وحشتناک بود خیلیییییییییییییی اینم بگم یکم قبلش با شوهرم دعوامون شد شدید میز عسلیمو شکوند حالا تاپیک بعد اینو میگم چرا نمیدونم استرس وارد شد بهم یا چی فقط میدونم کل حموم خون شد
مامان بردیا مامان بردیا ۱۲ ماهگی
مامانا بیاین از خاطرات زایمان بگین !!!
به موقع ب دنیا اومد یا زودتر؟؟
اماده بودین ؟؟؟
من دکتر بهم گفته بود یک آذر بیا برا سزارین
خونم نیشابوره
دقیقاً ۲۳ آبان گفتم برم قوچان خونه مامانم یکم ب خودم برسم خوشگل کنم موهام رنگ کنم اصلاح کنم و لباس خوشگل برا خودم بگیرم ک پسرم مامانش خوشگل ببینه
۲۳ ساعت ۱۲و نیم رسیدم قوچان جاتون خالی مامانم واسم جیگر پخته بود ب شدت هو گرسنه بودم ب مامانم گفتم سفره پهن کن تا سرویس بهداشتی برم
چشتون روز بعد نبینه رفتم دست‌شویی یکم خون ریزی کردم
کل جونم ترسیده شد مامانم گفت طبیعی ولی ترسیدم گفتم باید برم بیمارستان فوری رفتم معاینه کردن گفتن ک بله پسری عجله داره دهانه رحم باز شده
منم چون سزارین بودم بخاطر شرایط خاص گفتن هرچه زودتر برین مشهد بیمارستانی ک وقت دارین دیگ باهمون سروضع راهی مشهد شدم ۵ رسیدم معاینه کردن گفتم باید فوری سزارین شی چون نیاید اصلا درد بکشی منو میگی کل جونم استرس که نه ساک خودم هست نه بچه باید چیکار کنم گفتن باید بستری شی خانواده میرن میارن دیگ خدارو شکر من هفته قبل ساک بیمارستان پسرم آماده کردم خونه داداشم گذاشتم اونم بنده خدا فوری آورد حالا از شانس دکتر خودمم مسافرت بود همش استرس دیگ ساعت ۹ رفتم اتاق عمل و بی هوشی و زایمان ساعت ۱۰ گل پسرم عجولم دیدم و عشق در نگاه اول تجربه کردم 😍😍😍 خدارو شکر کردم بابت وجودش و بهترین حس دنیا رو داشتم ❤️❤️❤️