پارت 2 زایمان
جونم براتون بگ ک دکتر هم گیر داده بود من زودتر نمینونم بیام اگه زودتر بیاد طبیعی بیارش منم هر روز گریه میکردم دوستام شاید بدونننن هر دقیقه تاپیک میزاشتم استرس داشنم 😀یادش بخیر
گذشت و شد هشت فروردین خیلی خوشحال بودم ک داره روزا زودتر میره و میخام سزارین شم تکون نمی‌خوردم ایام عید
هشت فروردین لود مادر شوهرم شام همه رو دعوت کرده لود منم حوصله نداشتم برم بعد گغتم ب شوهرم بیا بریم بيمارستان من درد دارم الکی گفتم 😀😅خلاصه رفتم بیمارستان ان اس تی ک دادم گفتن ضربان بچه خوب نیست واییییی من چقدر گریه میکردم گفتن بابد حتما معاینه بشم منم ب هرار مکافات گذاشتم اخه دکترم گفت نزار بعد اومدم خونه با رضایت اونا گفتن دهانه رحمم3 سانت و باید بستزی شم من با گریه و زاری برگشتم هرچی ب دکترم زنگ میزدم میگفت نمیاد تا 11 صبر کنم رفتم حموم یهو کل حموم خون شد خیلیییییییییییییی وحشتناک بود خیلیییییییییییییی اینم بگم یکم قبلش با شوهرم دعوامون شد شدید میز عسلیمو شکوند حالا تاپیک بعد اینو میگم چرا نمیدونم استرس وارد شد بهم یا چی فقط میدونم کل حموم خون شد

۴ پاسخ

عزیزم درخواست دادم قبول کن ادامه رو بخونم

درخواست قبول کن ادامه رو بخونم

چه خبرازمادرشوهر

.درخواست دادم قبول کن بقیه رو بخونم

سوال های مرتبط

مامان بردیا مامان بردیا ۱۲ ماهگی
مامانا بیاین از خاطرات زایمان بگین !!!
به موقع ب دنیا اومد یا زودتر؟؟
اماده بودین ؟؟؟
من دکتر بهم گفته بود یک آذر بیا برا سزارین
خونم نیشابوره
دقیقاً ۲۳ آبان گفتم برم قوچان خونه مامانم یکم ب خودم برسم خوشگل کنم موهام رنگ کنم اصلاح کنم و لباس خوشگل برا خودم بگیرم ک پسرم مامانش خوشگل ببینه
۲۳ ساعت ۱۲و نیم رسیدم قوچان جاتون خالی مامانم واسم جیگر پخته بود ب شدت هو گرسنه بودم ب مامانم گفتم سفره پهن کن تا سرویس بهداشتی برم
چشتون روز بعد نبینه رفتم دست‌شویی یکم خون ریزی کردم
کل جونم ترسیده شد مامانم گفت طبیعی ولی ترسیدم گفتم باید برم بیمارستان فوری رفتم معاینه کردن گفتن ک بله پسری عجله داره دهانه رحم باز شده
منم چون سزارین بودم بخاطر شرایط خاص گفتن هرچه زودتر برین مشهد بیمارستانی ک وقت دارین دیگ باهمون سروضع راهی مشهد شدم ۵ رسیدم معاینه کردن گفتم باید فوری سزارین شی چون نیاید اصلا درد بکشی منو میگی کل جونم استرس که نه ساک خودم هست نه بچه باید چیکار کنم گفتن باید بستری شی خانواده میرن میارن دیگ خدارو شکر من هفته قبل ساک بیمارستان پسرم آماده کردم خونه داداشم گذاشتم اونم بنده خدا فوری آورد حالا از شانس دکتر خودمم مسافرت بود همش استرس دیگ ساعت ۹ رفتم اتاق عمل و بی هوشی و زایمان ساعت ۱۰ گل پسرم عجولم دیدم و عشق در نگاه اول تجربه کردم 😍😍😍 خدارو شکر کردم بابت وجودش و بهترین حس دنیا رو داشتم ❤️❤️❤️
مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۱۴ ماهگی
منم هر دفعه هی میرفتم ان اس تی هی ۴۰۰تومن پول بده خلاصه جیبمون رو خالی کردن همش استرس همش ترس که نکنه زایمان زود رس باشه هی حرکت بچه کم میشد من باید یه چیز شیرین میخوردم که حرکت کنه دوباره حرکت نداشت باز بیمارستان ان اس تی دیگه دو ۳۸ هفته بودم رفتم ان اس تی بیمترستان تامین اجتماعی دیدم حرکت بچه خوبه صدای قلبش اوکی یکدفعه یه ماما اومد گفت خااااانم میخکوب شدم گفت سریع باید بری بیمارستان دولتی بستری بشی احتمال داره بچت خفه بشه حالا منو بگوووو دست پام میلرزید از ترس گفت چون انسولین میزنی بچه داره خفه میشه انقدر منو ترسوند گفتم نه دکترم ۱۷ شهریور بهم نوبت داده الان ۸شهریوره گفت نه سریع باید بری بستری بشی مامانم چند روز بود اومده بود پیشم خلاصه نمیزاشتن از بیمارستان بیرون بیام زنگ زدم به شوهرم اومد پرستارا گفتن بچه جونش در خطره سریع خانمت باید بستری بشه من قبول نمیکردم گفتم بابا بچه همه چیش خوبه اینا چرتو پرت میگن دکترم ۱۷ شهریور نوبت سزارین داده منم همینجوری اومدم ان اس تی کاشکی نمیومدم شوهرمم ترسیده بود خلاصه با رضایت دادن اومدیم بیرون دیدم گوشیم زنگخورد از بیمارستان بود گفتن خانم شما باید بستری بشی با ما تماس گرفتن که چون انسولین میزنی باید بچه رو سریع در بیاریم تو دلم گفتم چه غلطی کردم رفتم بیمارستان هی زنگ رو زنگ‌از بیمارستان دیگه شوهرمم گفت خانم بیا از خر شیطون پایین برو بستری شوو گفتم بمیرم بیمارستان دولتی نمیرم که به زور طبیعی بچمو در بیارن نمیخوام مامانم بنده خدا اعتقاد به استخاره داره گفت بزار استخاره بگیرم گرفت گفت بد در اومده بیمارستان دولتی .دیگه شبونه زنگ زدم منشی دکترم گفتم والا اینجوری شده زنگ زد به دکتر گفت فردا سریع بیاد بیمارستان خصوصی عملش کنم
مامان لوبیا کوچولو مامان لوبیا کوچولو ۹ ماهگی