داستان حقیقی یکی از شما
سارا
پارت ۲۹

پلیس اومد و نسبت ما رو پرسید که گفتم پرستارشم.
به طالبی زنگ زدم، دعوام کرد...
بدش اومد، گفت چرا بدون اجازه من بردیدش دکتر؟
گفتم خب چیکار میکردم؟ صبر میکردم بچه بمیره؟ گفت اره!!!!
اونجا بود که فهمیدم این میخواسته بچه یه چیزیش بشه، بندازه گردن ما.
خودشم خلاص شه از دست بچه!!!
خلاصه اون بیمارستان قبولش نکردن و سریع انتقالش دادن تهران.
چون ما ساکن کاشان بودیم،مامانم همراه بچه رفت.طفل معصوم با اکسیژن نفس میکشید.
اونجا هم دکترها امیدی به موندن بچه نداشتن.
هرچی زنگ میزدم به مامانم که ترو خدا عکسش رو بفرست ببینمش، قبول نمیکرد.
میدونست دلش رو ندارم.
هرچی التماس میکردم بزار منم بیام پیشش میگفت خواهر و برادرت رو به کی بسپارم بعدم بیای که جون دادن بچه رو با چشمت ببینی؟ نمیزاشت که نمیزاشت...
دیگه به بدبختی از طالبی شماره زنش رو گرفتم.
زنگ زدم بهش، حال بچشو توضیح دادم،بهش گفتم داره میمیره تروخدا لجبازیتون رو بزار کنار و بیا دیدن بچه ت.
فقط گریه میکرد میگفت نمیتونم.
بعد توضیح داد که از یه قوم لر هستن.اختیارش دست پدر و برادرهاشه.
اونا هم چون هیز بازیای طالبی رو دیدن گفتن الا و بلا باید طلاقت رو بگیری اونم بدون بچه ت‌.
دیگه شماره زن طالبی رو دادم به مامانم.
کلی مامانم باهاش حرف زد، عکس و فیلم بچه رو فرستاد.اما میگفت اختیارش دست داداشهاش هستش.

۱۶ پاسخ

ای بابا

بمیرم برای بچه ای که از مادرش دور

عالی😍

الهی بچه چرا عذاب بکشه 🥲

🧡🧡🧡🧡🧡🧡🧡

اول قضاوت کردم اون مادر رو خدا منو ببخشه،الان فهمیدم ک پدرومادر اون خانوم نمیذاشتن بره پیش بچش😭😭

🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷

....

اخی گناه اینطور بچه ها چیه که پاسوز پدر مادرمیشن

بچه بیچاره

❣❣❣❣❣

😢😢😢

وای خدایا😢😢😢

👏👏👏❤❤

ای وااای خدا .اخه اون طفل معصوم چ گناهی داره؟؟؟اخ قلبم💔😭بعضیا بخاطر یدونه ازاین فرشتها زندگیشون ازهم میپاشه بعضیاهم قدر نشناس وناسپاس‌چ

آخی طفلی بچه

سوال های مرتبط

مامان جوجه فلفلی🫑 مامان جوجه فلفلی🫑 ۱۴ ماهگی
منم هر دفعه هی میرفتم ان اس تی هی ۴۰۰تومن پول بده خلاصه جیبمون رو خالی کردن همش استرس همش ترس که نکنه زایمان زود رس باشه هی حرکت بچه کم میشد من باید یه چیز شیرین میخوردم که حرکت کنه دوباره حرکت نداشت باز بیمارستان ان اس تی دیگه دو ۳۸ هفته بودم رفتم ان اس تی بیمترستان تامین اجتماعی دیدم حرکت بچه خوبه صدای قلبش اوکی یکدفعه یه ماما اومد گفت خااااانم میخکوب شدم گفت سریع باید بری بیمارستان دولتی بستری بشی احتمال داره بچت خفه بشه حالا منو بگوووو دست پام میلرزید از ترس گفت چون انسولین میزنی بچه داره خفه میشه انقدر منو ترسوند گفتم نه دکترم ۱۷ شهریور بهم نوبت داده الان ۸شهریوره گفت نه سریع باید بری بستری بشی مامانم چند روز بود اومده بود پیشم خلاصه نمیزاشتن از بیمارستان بیرون بیام زنگ زدم به شوهرم اومد پرستارا گفتن بچه جونش در خطره سریع خانمت باید بستری بشه من قبول نمیکردم گفتم بابا بچه همه چیش خوبه اینا چرتو پرت میگن دکترم ۱۷ شهریور نوبت سزارین داده منم همینجوری اومدم ان اس تی کاشکی نمیومدم شوهرمم ترسیده بود خلاصه با رضایت دادن اومدیم بیرون دیدم گوشیم زنگخورد از بیمارستان بود گفتن خانم شما باید بستری بشی با ما تماس گرفتن که چون انسولین میزنی باید بچه رو سریع در بیاریم تو دلم گفتم چه غلطی کردم رفتم بیمارستان هی زنگ رو زنگ‌از بیمارستان دیگه شوهرمم گفت خانم بیا از خر شیطون پایین برو بستری شوو گفتم بمیرم بیمارستان دولتی نمیرم که به زور طبیعی بچمو در بیارن نمیخوام مامانم بنده خدا اعتقاد به استخاره داره گفت بزار استخاره بگیرم گرفت گفت بد در اومده بیمارستان دولتی .دیگه شبونه زنگ زدم منشی دکترم گفتم والا اینجوری شده زنگ زد به دکتر گفت فردا سریع بیاد بیمارستان خصوصی عملش کنم
مامان پسر و دختر مامان پسر و دختر ۱۳ ماهگی
من انگار تو گهواره از این چیزا نگم نمیتونم راحت بشینم😐






خونمون نزدیک دادگاهه تقریبا
رو به رو هستیم داشتیم میرفتیم سوار ماشین بشیم دیدیم یه بچه جیغ میزنه و گریه میکنه شوهرم گفت بشین ببینم از کجا میاد صداش شاید گم شده بچه منم که حرف گوش کن افتادم دنبالش دیدیم یه بچه تقریبا ۱۰ماهه بی زبون وسط اون چمن ها هست کنار خیابونا گذاشتن اونجا یه چن نفرم خانوم دوره کردن ولی دست نمیزنن
شوهرم تا رفت سمت بچه یکی داد زد دست به بچه نزن گفتیم چیشده برگشته میگه هیچکس حق دست زدن به بچه رو نداره پدرش باید بیاد ازش صاحب بشه من نمیخوامش یا اینجا بمیره یا بیاد ببرتش
بچه شدید بیحال از بس گریه کرده بود نا نداشت
بعد مادردختره به زور اومد برداشت بچه رو آب اینا دادیم
این چن تا کلمه روی حرفم با مادرایی هست که فکر طلاقن
میدونم شرایط سخته میدونم این مردای بیشعور واقعا به ته میرسونن آدم رو
اما تو یه مادری نمیتونی از زیربار مسئولیتت فرار کنی
مادرا فداکارن درسته شاید فکر کنی بچت به آرامش میرسه اما
هیچ بچه ای از جدا بودن پدر و مادرش احساس خوشبختی نکرده
همیشه یه خلا هایی هست که وجود شما باهم پرش میکنه
کاش میتونستم به اون مادر بفهمونم بچه ۱۰ماهه هیچی از مشکل تو و صوهرت حالیش نیست
اگه شوهرت مسئوله ۱۰برابر اون هم تو مسئولی
مامان یارا مامان یارا ۹ ماهگی
بچها یه روز داشتم یارا رو غذا میدادم که مامان بزرگم رسید
می‌گفت اونموقع ها خودش سنش کم بوده بچه های شیره به شیره داشته و تازه از مادرشوهرش جداشده بوده یه خانواده ای رو میارن که کمک حالشون باشن
می‌گفت من وقتی نوبتم بود که بچه ها دراز کنم فرنی درست می کردم حریره سیب زمینی و تخم مرغ و کدو و این چیزا درست میکردم بچه ها رو یکی یکی دراز میکردم و بهشون غذا میدادم
ولی اون خانومه که خودشم یه بچه داشت نون با شیر خیس میکرد میداد دست بچه ها تا خودشون بخورن یا سیب‌زمینی آبپز میکرد خلالی میداد دستشون کلا هر غذایی رو یجوری میداد که خودشون بخورن مثلا برنج گلوله میکرد میداد دست بچه ها هر وقت میخواست آبگوشت بذاره به تیکه گوشتو باریک و به قول خودمون انگشتی میذاشته واسه بچه ها مامان بزرگم می‌گفت من اوایل ناراحت میشدم میگفتم بچه ها اینجوری خفه میشن یا وزن نمی‌گیرن ولی بچه خودش تپل تر بوده
چند وقت که میگذره اشتهای بچه ها خیلی بهتر میشه و کلا کار مامانا سبک تر میشه می‌گفت چه خوب که تو اینجوری غذا میدی عروس و دخترای من به حرفم گوش نمیکنن😅
پس نتیجه میگیریم BLW روش جدیدی نیست فقط اسمش جدیده
این عکسم ناهار دیروز یاراس از صبحونه امروزش نگرفتم